eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻🧔🏻 🍀 این مسئله و مهارت نگاه، هم برای آقایان و هم خانم ها وجود دارد و هر دو باید رعایت کنند.اما همانطور که در جلسه گذشته گفته شد چون خانم ها ۸۰ درصد قضیه هستند و اصل کار با آن هاست پس آنها بیشتر باید رعایت کنند و یاد بگیرند چون بسیار بسیار تاثیر گذار هستند. 🌸 نگاه من به زندگی نشان دهنده هدف من در زندگی است. بعضی آدمها سطحی نگر هستند و فقط به لحظه حال نگاه می‌کند که نگاه آنها هیچ عمقی ندارد چون هیچ هدفی ندارند. مثلا الان باید حقش را بگیرد و به هر ترتیبی شده این کار را می‌کند یا الان تصمیم گرفته محبت کند یعنی پشت این کارها هیچ برنامه‌ای نیست. 🔸آن چیزی که مهم است نگاه باثبات و دائمی است. درباره مومن این طور نیست که اگر امروز مهربان باشد نمی دانیم فردا هم ما را تحویل می‌گیرد یا نه. فردا هم همینطور است یا نه. 🔸 ثبات رفتاری و نگاهی باید وجود داشته باشد. ممکن است امروز سرش شلوغ باشد و کم توجه شود اما می‌دانیم که غرضی پشت نگاهش نیست. ما مغرضانه به هم نگاه می‌کنیم حتی در محبت کردن، به خاطر همین است که نگاه محبت آمیز من در همسر اثر نمی کند. مثلاً وقتی به همسر مهربان نگاه می کنید فوری می گوید چه می خواهی چه شده. انقدر این نگاه هدفمند و مغرضانه است که طرف مقابل متوجه می‌شود که یک خواسته‌ای داری این یعنی در طرف مقابل جا انداخته ای که وقتی مهربان می‌شوم یعنی یک چیزی می خواهم. حالا چگونه این را اصلاح کنیم؟🤔 اگر خوبی از نظر خودمان و زندگی بر وفق مرادی داریم یا همسر مورد پسند خودمان نیست و در زندگی مشکل داریم‌ در هر دوی این گروه باید نگاهمان را اصلاح کنیم. 👈 گروه اول که زندگی بر وفق مرادشان هست ممکن است به زودی پرده ای از زندگی را تجربه کند که زندگی باب میل و دلخواه آنها نباشد. 🔸 اگر عادت کردیم به اینکه چون دیگران خوبند ما هم خوب هستیم این نکته مثبتی نیست. مهارت و کار درست زمانی است که دیگران بد باشند و ما در آن شرایط خوب باشیم و خوب رفتار کنیم. من باید تمرین کنم خوب باشم چه دیگران خوب باشند و چه بد .به این می‌گوییم مهارت.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻🧔🏻 🔸 این نگاه کارها می‌کند. هم می تواند تو را به ته جهنم ببرد😏 و هم می‌تواند بهشتی ات کند.🤩 🌸 نگاهمان باید کنترل شود حتی درباره پدر و مادر هم در روایات داریم که نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش برایش درجات بهشتی به ارمغان می آورد. 😍 🔸 نگاه عمق دارد. 👁👁زمانی با نگاهم به طرف مقابل او را در خودم غرق می کنم و جذب می کنم و یا با نگاه او را دفع می کنم. 🔸 بررسی کنیم که نگاه ما چه مدلی است اگر مدل نگاه خشن، 😡 است که دیگران را دفع می کند روی خودت کار کن مثلاً دیگران از نگاهت می‌ترسند در حالی که شاید آدم خشنی نباشی و مهربان 😊 باشی این نوع نگاه دافعانه باید در خیابان به کار گرفته شود اصلاً اجازه نداری در خانه ازش استفاده کنی. ❌❌   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻🧔🏻 🍀 اینکه وقتی دیگران خوب هستند، ما هم خوب باشیم مهارت و کار خاصی نیست.😐 اگر دیگران خوب باشند و ما بد، یعنی ما مریض هستیم و مشکل داریم. 😏 زمانی شروع می‌شود که دیگران خوب نباشند و شما بخواهید خوب باشید. یعنی بر خلاف جهت موج حرکت کردن، این است که درجه معنویات را نشان می‌دهد. 👌👌 🌸 مثال حضرت ایوب علیه السلام که دائماً شاکر خداوند بودند. شیطان می‌گوید خدایا این فرد همه چیز دارد، نعمت فرزند، مال، سلامتی و.. و چون در شرایط خوبی هست دائم شکر می کند اگر همه چیز را از او گرفتی باید ببینی چطور رفتار می کند خداوند همه چیز را از ایوب گرفت ولی او باز هم شاکر بود و بنده خوبی بود این بدان معنی است که حضرت ایوب ماهیتاً و ذاتاً خوب بوده و فقط به خاطر شرایط خوبی که داشته شاکر خداوند نبوده است.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 اگر از مادر شوهرتون ناراحتی‌ دارید؛ اشتباه‌ترین کار اینه که غرغرش رو برای بیارید و کار درست اینه که خودتون مشکل‌تون رو با مادر شوهر به نحوی حل کنید. 💠چون بدی او را گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد می‌کنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه!   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر مادرشوهرم از من خیلی بدش میاد چیکار کنم 😔😔   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت26 🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_وششم خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحش
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══