235K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صوتی
#همسرداری
استاد #پناهیان
پاداش زن و شوهرهایی که عاشق همند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت امام زمان عجل در روز جمعه
آقا جان
همه گویند
به تعجیل ظهورت
صلوات
کاش این جمعه بگویند:
به تبریک حضورت،
صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهم
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
⭕️ آیا دینم به سلامت خواهد بود؟
🔹 در شهری حوالیِ مراغه، پيرمردي زندگي ميكرد كه صد و هفده سال داشت. نام او قاسم بن علا بود. او به ملاقات امام هادي و امام حسن عسكري رسيده بود، و در زمان غيبت صغرا هميشه نامههايي از ناحيه مقدّس حضرت اباصالح المهدي دريافت ميكرد. حدود دو ماه بود كه هیچ ارتباطی با حضرت نداشت و از این بابت بسیار غمگین بود. تا اینکه پیکی از جانب حضرت رسید و نامهای آورد.
🔸 قاسم که نابینا بود، نامه را به كاتب خود داد تا برایش بخواند. وقتي سكوت كاتب بيش از حدّ معمول به طول انجاميد، قاسم دانست كه نكته اي در نامه هست. به همين خاطر پرسيد: آيا خبري شده است؟ كاتب گفت: حضرت فرموده اند: وقتي اين نامه رسيد، چهل روز بعد فوت ميكني.
🔺 قاسم گفت: آيا دينم به سلامت خواهد بود؟ كاتب گفت: آري. آنگاه قاسم خنديد، و گفت: ديگر آرزويي بعد از اين عمر طولاني ندارم.
📚 داستان هایی از امام زمان، ص۵۶
❄️ زمانی که رسول الله خبرِ شهادت امیرالمومنین را به ایشان دادند، حضرت پرسیدند که آیا در آن زمان دینم سلامت خواهد بود؟ شیعیان واقعی، همیشه همچون امامشان عمل میکنند.
#حکایات_و_تشرفات ۳۸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت32 💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فک
#تنها_میان_داعش
#قسمت33
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت34
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه134ازقرآن🌹
#جز_هفت🌹
#سوره_انعام 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_لطفعلی_رشیدی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
. .
🖤دیالوگ عمره همسر مختار
.
.
.
.تفاوٹ مڹ با دخترانے چوڹ خودم در ایڹ اسٺــ ڪہ .
.آناڹ در پے یڪ شوهر بودند و مڹ در پے یڪ همسر!!
.
. آناڹ هم بالینے مےخواستند و مڹ همـــــراه!
مڹ در پے یڪ مرامے بودم ڪہ مریدش باشم ...
مرامے ڪہ نشانہ اش حب عــــــــــلے (ع) اسٺـــــ ... \"
#محرم
#ما_ملت_امام_حسينيم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔘 عزاداران بشارت...
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟
پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
🔴 أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#غروبجمعه
🍂گذشت #جمعه ولی دعای ما نگرفت ...
🍂دعای ما نه بگو " ادعای " ما نگرفت ...
🍂اگر به یاد تو بودم چرا دلم نشکست ؟!
🍂چرا غروب گذشت ولی صدای ما نگرفت ...
#اللهمعجللولیکالفرج
🍂🍂🥀🍂🍂🥀🍂🍂🥀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══