eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده : ح. سادات، کاظمی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟ دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟ با نگرانی سریع میپرسه_ چی شده؟ گریه کردی؟ چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام امیرحسین _ حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟ _ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم. تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم. امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟ "هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. " _ منو میبری خونه؟ امیرحسین _ اره. اره. حتما. برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی. 🌸🌸🌸❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌸🌸🌸 تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸🌸به روايت حانيه ……… چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد . کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه..... میشه.... باهم حرف بزنیم ؟ امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم. با جدیت میگم_ همین الان. امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه. _ برید یه پارک نزدیک لطفا. امیرحسین _ چشم. حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه. امیرحسین _ میتونید بیاید. هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود. کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم. دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه. به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست. _ من ، من ، شوخی نمیکنم. امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی.....ه..م...ه چی تم...و...مه ..... رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه. چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو....ننگاه کن. چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟ سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه. مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟ هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین. _ امیرحسین. میشه....میشه.... منو ببری خونه؟ بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم. مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه. میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم. امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده. _ فقط همه چی تموم شد. امیرحسین _ بعدا حرف میزنم . در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم. زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم. با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. فاطمه_ حاانیه....چی شده ؟ _…………… فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟ _ هیچی....دلم....گرفته. فاطمه_ وای حانیه. مردم . از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو. فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم. _ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟ _ وای اره. اخ جون. فاطمه_ آقاتون نمیان؟ دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو . لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💐 💐 پایان جز ۱۱ و آغاز جز ۱۲😍😍😍 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅اللّٰهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ...غَیْبَةَ وَ لِیِّنا... 🔸بارالها برسان آن مه در پرده غیب، فرجی کن که کمی تنگ شود فاصله ها..! 🌹🌹 🌱🌾🌱🌾🌾🌱🌾🌾🌾🌱 شبتون نورانی یاعلی مدد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ســــــ💞ـــلام بر نـــگاه تـــــ🌺ـــو بلنـــــــد آســــــــمانی ام که از حضيض خاک‌ها به اوج می کشانی ام 💐🍃 من از تبار لحظه‌های تـــــ✨ـند سير زنــــــدگی 🕊🌱 تــــــ💞ــــو از تبار ديگری، بـــهــار🌱 جاودانی ام💐🍃   🌸🍃 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام سلام 😍😍😍 صبح روز چهار شنبه تون پر از معنویت💐💐💐💐 انشالله روز خوبی رو شروع کنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 👌 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ثواب تمام کارهامون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به 😍😍😍😍😍😍 یک خبر خوشحال کننده بهتون بدم امروز ☺️ امروز روز چهلم هست که این برنامه رو گذاشتیم 😍😍😍😍 چهل روز با 😍😍😍😍 چه حس و حال خوبیه👌 چهل روز پر از معنویت 👌 برای خود من که خیلی خوب بود ✅ خیلی سعی میکردم کارهام رو با دقت انجام بدم چون قرار بود به یک شهید عزیز هدیه بشه 👌👌👌👌 انشالله اون دنیا هم ما رو شفاعت کنند ....ما اون دنیا احتیاج داریم به شفاعت شما ...انشالله شفاعت ما رو بکنند 👌👌👌👌 شهدا مطمئن باشید برامون جبران میکنند ...حتی اون دنیا میگن این شخص ثواب یک روز از کارهاش رو برای من گذاشت ..مطمئن باشید به بهترین نحو جبران میکنند😍 کارهایی که قرار گذاشتیم با هم در این چهل روز✅ مراقبه✅ خواندن نماز اول وقت ✅ دائم الذکر بودن ✅ خواندن زیارت عاشورا✅ خواندن نماز قضا که برنامه این هفته بود👌👌👌👌👌 خدا رو شکر برنامه ها با استقبال چشمگیری روبرو شدند ☺️ الحمد لله خدا رو شاکر هستیم از این بابت 🍃 انشالله که موفق باشید نماینده های خدا روی زمین 💐💐 التماس دعا از همه بزرگواران 💐💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
پرسش : سوال یه مامان خوب 😍👇 سلام خانوم کهربای عزیز لطف میکنید چند تا بازی قشنگ معرفی کنید که توی خونه بشه انجام داد و بچه رو از تلویزیون جداکرد یه پسر 5ساله و یه دختر 19 ماهه دارم : زهراجون، اول پسر کوچولوی گل تون،، در اين سن "خلق کردن" براي بچه ها جذابيت زيادي داره مثلا درست کردن کاردستي، پس وسايل مورد نياز را در اختيار او قرار بدین مثل چسب، قيچي، عکسهاي مختلف. شما مي تونيد با جمع آوري برگها يا گلهاي مختلف و چسباندن آنها روي کاغذ به کودک کمک کنيد اشکال جديدي بسازه. _همچنين خمير بازي، بازي با شن و ماسه، خاک خاصيت تخليه هيجاني داره چون بچه ها مي تونند با کمک اونها به ساختن قلعه يا ساختمان بپردازند. اینطوری هم حس خلق کردن در وجود اونها ارضاء میشه و هم در مورد ساختار قلعه يا ساختمان و اجزاء اون مطالبي رو ياد مي گيرند پس اين فرصتها رو براش فراهم کنيد. _اگه دقت کرده باشيد در سنين پنج تا شش سال بچه ها خيال پردازي مي کنند شما مي تونيد عروسکهاي خيمه شب بازي يا حيوانات عروسکي براش بخرین و شبها وقتی خودتون هستید یا حتی پیش مهمونا به اجراي نمايش بپردازيد يا حتي اگه اين عروسکها رو نتونستید پیدا کنید، با کمک پسرتون اونها رو بسازيد و اگه نمي تونيد اين کار را بکنيد در بازيهاي او نقشهاي مختلف داشته باشيد نقش مادر، معلم، يا بچه و با همديگر تعاملات واقعي داشته باشيد اين کار هم براي بچه ها جذابيت داره و هم به اونها کمک مي کند کارهاي مخصوص به اون نقش رو ياد گرفته و به شکل عملي رفتار نقش مقابل رو مشاهده کنند پس از نظر روابط اجتماعي براي آنها خيلي سودمند است. _با توجه به اينکه پسر شما حدودا پنج شش ساله است ممکنه بازيهاي جنگي براش جذاب باشه و بهش احساس قدرت بده، شما مي تونيد اين نوع بازيها رو باهاش انجام بدین . _مامان زهرا،، بازی هایی مثل" لي لي "، " پرش با جفت پا" رو حتما انجام بدین، همینطور مي تونيد بدون صرف هزينه زياد وسايلي که مورد نيازه رو براي پسرتون، تهيه کنيد مثل "تخته تعادل" که اگه بتونه روي اون بايسته و تعادل خودش رو حفظ کنه بسيار خوبه . اينها مهارتهايي هست که باعث میشه تعادل در مغز تقویت بشه و بعدا وقتي گل پسرتون وارد مدرسه مي شه دچار اختلالاتي مثل اختلال رياضي نشه. 👌 _همچنين پيدا کردن تصوير حيوانات يا اشيايي که در يک زمينه شلوغ پنهان شدن و کودک بايد با دقت فراوان شکل حيوانات يا اشياء مورد نظر رو از زمينه تشخيص بده، باعث افزايش دقت و توجه اون میشه . با انجام اين کارها احتمال اينکه پسرتون در مدرسه دچار دختلالات اختلالات یادگیری بشه، خییییلی کمه 😉 برای دختر کوچولوتون هم از خمیر بازی و رنگهای انگشتی استفاده کنید تا به خلاقیت اش کمک کنید ،، مامانی، انگشت ها مغز دوم کودک هستند هر چقدر بیشتر درگیر باشند، کودک باهوش تر میشه. خلاصه مامانی با وقت گذاشتن برای بچه‌ها میشه اونها رو از لذت بازی، لبریز کرد، بازی مهمترین کار، شغل و سرگرمی بچه هاست. هر چقدر بیشتر بخندند و شاد باشند،تو شخصیت شون بهتر و کاملتر رشد میکنه و وقتی بزرگ شد از اخلاق و منش و رفتارش لذت می برین، ان شا الله... موید باشید ✋ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️انتقاد از بچه ها هنگامی موثر است که به جای حمله به آن ها، فقط به رفتار ناپسندشان اشاره کنیم. 🔺هنگام انتقاد از کودکان، کلماتی را به کار ببرید که برای کودک قابل فهم باشد. 🔺انتقاد باید مطابق با سن او باشد. 🔺برای انجام دادن و یا ندادن کاری که در حد توانایی کودک نیست، از او انتقاد نکنید. 🔺حرف تان را خلاصه کنید و سخنرانی نکنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش وقتی فرزندمان نمره‌ی هفده را به خانه آورد، به جای اینکه بگوییم بقیه چند شدند و معدل کلاس چند بود، بپرسیم در آزمون قبلی، نمره‌ات چند شده بود؟ وقتی که یاد گرفت معدل پایین کلاس می تواند توجیهی برای نمره‌ٔ پایین او باشد، در بزرگسالی نیز، رفتارهای نادرست بزرگ دیگران را بهانه‌ای برای رفتارهای نادرست کوچک خود خواهد کرد. او یاد می گیرد که وقتی دروغ گفت، در توجیهش بگوید: دیگران هم دروغ می گویند. بیشتر از من. او این نحوه استدلال را از ما آموخته است. اما وقتی می پرسیم نمره‌ی قبلی‌ات چند بود، می‌آموزد که هر کس با گذشته‌ٔ خودش مقایسه میشود. او مسیر رشد و پیشرفت را طی خواهد کرد،‌ بی آنکه جلوتر بودن دیگران، بی‌انگیزه‌اش کند و عقب ماندن اطرافیان،‌ در دلش شادی نهانی ایجاد کند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلايل حساس شدن سيستم استرس بچه ها می تواند برخی از موارد زیر باشد: امر و نهی زياد والدين، خستگي، گرسنگی، توقع های بیجا، روابط بد والدين، بی توجهی به کودک، كلام تند و توهين والدين. برای رفع مشكل، دليل را جستجو و برطرف كنيد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
Track12.mp3
16.34M
دکتر جلسه آخر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
نویسنده : ح. سادات، کاظمی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تاريك شده بود ، گوشيم رو از روي عسلي كنار تخت برميدارم و روشن ميكنم. دو تا پيام. آرمان _ سلام جيگر. چي شد؟ چه كردي؟ وارد عمل بشم يا حل شد؟ اميرحسين_ سلام. خوبي؟ بابت امروز عذر ميخوام زياده روي كردم. بهتر شدي؟ هروقت خواستي بگو باهم حرف بزنيم. ديگه حوصله گريه نداشتم ، لب هام رو روي هم فشار ميدم تا بغضم سر باز نكنه. بدون مكث براي اميرحسين تايپ ميكنم _ خواهش ميكنم ، ببينيد آقاي حسيني من و شما به درد هم نميخوريم ، من هيچ علاقه اي به شما ندارم . همين. همه چي تمومه. اميدوارم خوشبخت بشيد. هق هق گريه فضاي اتاق رو پر ميكنه ، سريع وارد صفحه پيام آرمان ميشم ، تمام نفرتم رو سرش خالي كنم. _ اره عوضي اره تموم شد. پست فطرت. تموم شد ، زندگيمو ازم گرفتي ، تموم شد. برو گمشو. برو بمير . گوشي رو پرت ميكنم و صداي شكستن چيزي در سكوت اتاق طنين انداز ميشود و بعد صداي هق هق گريه من. مني كه مجبور به گذشتن بودم ، مجبور به گذشتن از كسي كه شده بود همه زندگيم. ولي كش دادن به اين موضوع فقط و فقط باعث اذيت شدن هردومون ميشد. به اتاق اميرعلي ميرم ، در ميزنم و وارد ميشم. طبق معمول مشغول كتاب خوندن بود. اميرعلي_ سلام. _ عليك. امير . يه خواهش داشتم ازت. اميرعلي_ بفرما خانوم بي اعصاب. _ من.....من....من بع اين نتيجه رسيدم كه من و آقاي حسيني به درد هم نميخوريم. ميخوام.....ميخوام تو اين رو به مامان و بابا بگي. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
اميرعلي چند ثانيه به من نگاه ميكنه و بعد يه دفعه با صداي بلندي ميخنده. _ عه. چته؟ سريع جدي ميشه و ميگه _شوخي جالبي نبود. _ امير. من كاملا جديم. اميرعلي_ هيچ معلوم هست چي ميگي؟ _ اره اره معلومه. نميخوام به زور ازدواج كنم. اميرعلي_ زور؟ كي زورت كرده بود؟ اصلا اصلا يه دفعه چي شد؟ شما كه خوب بوديد باهم. _ ميشه بيخيال شي؟ من به خود آقاي حسيني گفتم، تصميم قطعي رو هم گرفتم. بدون اينكه منتظر هيچ حرف یا عکس العملی بایستم از اتاق خارج میشم ، دیگه حتی اشکی هم برام نمونده که بخواد بیاد. . . . امیرعلی به مامان و بابا میگه ، اوضاع خونه بهم میریزه، رابطه همه با من سرد میشه ، آرمان مدام سوهان روحم میشه و یک هفته از جدایی امیرحسین میگذره ، من ذره ذره ذوب میشم بدون اینکه از اطرافیانم کسی باخبر بشه. . . . . بند های کتونیم رو میبندم و خودم رو با دو به در حیاط میرسونم ، با دیدن بی ام وه آرمان حال خرابم خراب تر ميشه ، بي توجه به سمت خيابون حركت ميكنم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
دنبالم راه ميوفته و مدام بوق ميزنه. اعصابم خورد ميشه ، با عصبانيت برميگردم به طرفش و باصداي بلندي داد ميزنم ، ها؟ ها؟ چيه ؟ زندگيمو خراب كردي بس نبود ؟ آرمان_ عه. چته ؟ رم كردي؟ _ خفه شو. گمشووو آرمان_ اومدم بگم دارم ميرم تركيه ، يه كار كوچيك دو سه روزه دارم ، برميگردم. وقتي برگشتم ميام خاستگاري. باي. سوار ماشين ميشه و ميره. صداي جيغ لاستيك هاي ماشين سوهان روحم ميشه و من فقط سرجام مي ايستم و به جايي كه آرمان بود خيره ميشم. من اگه بميرم هم حاضر نيستم با آرمان ازدواج كنم. بيخيال كلاس به خونه برميگردم ، به اتاق پناه ميبرم. ياد صوت زيارت عاشورا خوندن اميرحسين تو شلمچه ميوفتم ، ميگفت منبع آرامشش زيارت عاشورا هست ، تاحالا امتحانش نكرده بودم ولي اگه ميتونست اميرحسينم رو آروم كنه مطمئنا ميتونست آرامش من رو هم تضمين كنه. مفاتيح رو از تو كتابخونه بر ميدارم. از فهرست ، زيارت عاشورا رو پيذا ميكنم. زيارت عاشورا ميخوانم به رسم عاشقي_ السلام و عليك يا ابا عبدالله...... . . . سر از سجده برميدارم ، اشك هام مهر رو خيس كردن ، واقعا كه زيارت عاشوراء اربابم آرامش محض بود. با صداي پيام به سمت گوشيم ميرم ، رمزش رو باز ميكنم. يك پيام خوانده نشده از پرنيان _ سلام حانيه جون. ببخشيد مزاحمت شدم. چرا چرا اينكارو كردي؟ به خدا داداشم داره داغون ميشه، تو اين يه هفته نه خواب و خراك داره نه باكسي حرف ميزنه. فقط مطمئن دليلت چيزي به جز نبود علاقه هست ، فقط ميخواد دليلت رو بدونه. ظاهرا اين آرامش ادامه دار نبود، اميرحسين من به خاطر من ، حالش بد بود. نميتونستم بشينم و كاري نكنم ، نميتونستم بي تفاوت باشم. سريع حاضر ميشم ، ساعت 3 بعدازظهر بود. پاورچين پاورچين از اتاق بيرون ميام. ظاهرا همه خواب بودن . سوييچ ماشين بابا رو برميدارم و بيرون ميرم ، پيش به سوي منزل عشق. توراه هرچي شماره اميرحسين رو ميگيرم، صداي خانومي كه خاموشي دستگاه رو اعلام ميكنه ، رو مغزم رژه ميره. بلاخره ميرسم........ ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ افسوس دست روزگار خیلی زود آهنگ جدائی را می خواند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 سالگرد ازدواجته اما ایده ای نداری؟؟ 💥 برای تولد همسرت دنبال و هستی؟ سریع تو کانال عاشقانه های حلال شو کلی ایده و متن داریم که نیازت رو برطرف میکنه😍😍👆👆
⚫️ آیت‌الله محمد یزدی دار فانی را وداع گفت 🔘 ایشان عضو خبرگان رهبری بود و چندی پیش به‌علت بیماری از عضویت شورای نگهبان استعغا کرد. ریاست مجلس خبرگان، ریاست قوه قضاییه، ریاست جامعه مدرسین قم، عضو شورای نگهبان و نمایندگی مجلس را در کارنامه داشتند. ☑️ خداوند روح این بزرگ مرد رو با اولیای الهی محشور بفرماید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══