eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت42 معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که
✍️ 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍀‏اگه قاطی بشی 🍀رفیق بشی 🍀دوست بشی 🍀با ‎امام زمان خودمونی بشی 🍀بی ریشه پیشه بشی 🍀پشت رودخونه‌ی چه کنم چه کنمِ زندگی رشته‌ی دلت دست آقا باشه ☀️آقا خودش عبورت میده... 🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ❣ 🌴ای یوسف زهرا سفرٺ کی به سر آید با دستت کی نخل ثمرمی اید✨ از پیک صبا کی شنوم امدنت را کی بانگ انا ازکعبه براید⁉️ 🥀السلام علیک یا الله چشم به راهیم آقا بیا😍 🌸🍃 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: <<إذا أرادَ اللّه بِأهلِ بَیتٍ خَیرا فَقَّهَهُم فِى الدّینِ وَوَقَّرَ صَغیرُهُم کَبیرَهُم وَرَزَقَهُمُ الرِّفقَ فى مَعیشَتِهِم وَالقَصدَ فى نَفَقاتِهِم وَبَصَّرَهُم عُیُوبَهُم فَیَتُوبُوا مِنها>> هرگاه خداوند براى خانواده اى خیر بخواهد:👨‍👩‍👧‍👦 -آنان را در دین دانا مى کند، -کوچک ترها بزرگ ترهایشان را احترام مى نمایند، -مدارا در زندگى و میانه روى در خرج روزیشان مى نماید، -و به عیوبشان آگاهشان مى سازد تا آنها را برطرف کنند. ▪️نهج الفصاحه، ح 14 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🧕🏻 *آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد 🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد می‌کنند نریز، جمع کن، مرتب کن......... ✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید. 🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران می‌دادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند 👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 34 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت32 استاد #پناهیان چه کسی میخواهد از نماز بهره بیشتری ببرد؟ ✅☘✅
می خواهی کارت با برکت بشه؟؟ ☘🌺🌺 استاد پناهیان؛ 💢برم در مغازه دیر شد.. الان مشتری ها میایند "دیر نشد" ✅سجده رو یه کم طولانی بکن اون مشتری که باید تو روبه نوا برسونه میاد 🔰♻️♻️ جلسات قبل از نماز اول وقت گفتیم یه روایت؛ یه پیر مرد صحرا نشین امد پیش رسول خدا گفت ای رسول خدا🌺 یادتونه در بیابان گرفتار شده بودید من بهتون کمک کردم 🍀🌺 حالا امدم پاداشم و بگیرم 🌺رسول خدا گفت هر چی بخوای بهت میدم ❎✅ پیرمرد خوشحال شد😊😊 گفت صبر کنید فکر کنم ❎ بعد یه مدتی گفت یا رسول خدا یه حاجت دارم 🌺آقا رسول خدا گفت چیه حاجتت و بگو بر آورده ش کنم 🌺🔰✅ پیرمرد گفت یا رسول خدا میخوام تو بهشت همنشین شما باشم 🍀🌺 رسول خدا گفت؛ کسی بهت گفته یا خودت فکر کردی 🔹گفت خودم فکر کردم »چشمه باید از خودش اب داشته باشه« 🌺آقا رسول خدا گفت چطوری به این نتیجه رسیدی؟ 🔹گفت دیدم هرچی بخوام تموم میشه آخرش 🔴🔺 آخرش میرسیم به جایی که باید زندگی ابدی رو شروع کنیم اون وقت شما کجا ،من کجا 🔶🔷 من بالاترین نقطه رضوان الهی رو میگیرم دیگه چیزی نمیخوام 🔶🔶🔶🔹 رسول خدا گفت باشه 🌸🌸🌸 به شرطی که تو هم منو تو این راه یاری کنی ✅☘✅☘ تو هم منو کمک کن با سجده زیاد کردن ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟ ✅🌸✅ خدایا ازت ممنونیم که این نماز رو به ما هدیه کردی ✅✅ سجده خیلی قشنگه آدم نهایت کوچک شدنش رو در خونه ی خدا تمرین میکنه ♨️🚷💢 این تمرین اول ،تو دل غوغا به پا نمی کنه ⭕️⭕️ مودبانه این کار رو انجام میدی خدا میبینه ،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست تو دل من 💢❌⭕️ ولی وقتی میبینه من خودمو نگه داشتم میگم سبحان ربی الاعلی و بحمده سبحان ربی الاعلی وبحمده ❎✅❎ دلم میگه بلند شو بسته دیگه میگم یه دونه دیگه ،میگم حال خودمو میگیرم ✅🌸✅🌸 "خدا نگاه میکنه" در روایت داریم؛ اگه بنده ی من بفهمه که در هنگام سجده چه رحمتی اون رو در بر گرفته ✅✅✅ دیگه سر از سجده بر نمیداشت 💢💢⭕️💢 امام سجاد🌺بعضی مواقع از شب تا به صبح یک سجده انجام میداد فرصت داشته باشند اهل تقوا چه میکنند در خانه ی خدا ، بماند ✅🌸✅🌸 خدا میدونه وقتی من سجده ميکنم عشق و عرفان ندارم 🔴🔴 اما خدا میدونه من دارم خودمو وادار میکنم به سجده بالاخره اون شعور واگاهی امد کمک کرد میگه در خونه خدا هرچی خاک بشی عیبی نداره ☘🌺🌺☘ خدا به ملائکه اش میگه این جوون منو ببینید """تازه کاره ها"" اما ببینید چگونه داره سرمایه و وقت خودشو میزاره ✅یه ذره وقت بزاریم✅ ""اینقدر تحویلت میگیرند"" 〰🌸〰〰🌸〰 عزیزان تا میتونن پخش کنن یاعلی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
دکتر حتما گوش بدید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
-342876416_-215752.mp3
25.28M
دکتر 💥 حتما دانلود و گوش کنید نکات مهمی داره✅ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت43 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به
✍️ 💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 💠 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 💠 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 💠 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
📚 💢هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی... آقا شکورند، با محبتند...دستتان را می گیرند. 💢با یک ، یک ، یک می‌توانی دیگران رابه یاد بیندازی. هرچه از دستت بر می آید و از عهده‌ات ساخته است. 🖋 استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده 🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
عزیزان حتما در دو کانال دیگه ما هم شید😊👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باهمین سوز که‌دارم بنویسید حسین هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین هرکه‌پرسید چه‌دارد مگر از دارجهان دار و ندارم بنویسید حسین ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به افق فاطمیه نزدیک میشویم 😔 بو کن : بوی بغض بوی پیراهن مشکی بوی فریاد یافاطمه کم کم شمارش روز ها به اتمام میرسد دیگر نزدیک است خبر از یک زن بیمار شود 😭 میمیرم ...😭😭😭 مادری دست به دیوار شود 😭 میمیرم ...😭😭😭 با زمین خوردن تو ... بال و پرم میریزد ... چادرت را نتکان ... عرش بهم میریزد ...😭 🥀 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا