#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت6
#یکی_از_جوانان_مسجد
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد.
همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین پشت مسجد داخل خیابان شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد.
شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد.
بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم.
برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.
حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم، اگر فرصت شد می یام.
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود.
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته! به سیدعلی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد.
سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد اینطرفا اومدی؟!
او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم.
سیدعلی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن.
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما باتعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت.
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟
سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!
همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.
پسرک فلافل فروش، همان هادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️امام؛ چشم پوش از خطاها
🔹کریم به تمامی وعدههایش عمل كرده، و چنانچه کسی به عهدی كه با ايشان بسته وفادار نماند از پیمان شکنیاش در میگذرند.
🔹 امام عصر عجلاللهتعالیفرجه «کریمُالصّفح» است.
«صَفح» به معنای بخشیدن است، اين بخشش و چشم پوشی به گونهای است كه هيچ اثری از خطا و لغزش خاطی باقی نمیماند.
🔹امام زمان عجلاللهتعالیفرجه با جلوه نام كريم خود به گونهای از خطاها و لغزشهای ما چشم پوشی میکنند كه گویی خطایی مرتکب نشدهایم.
✨ تو مگو ما را بر آن در راه نیست...
✨ با کریمان کارها دشوار نیست...
🔹 کریم نه تنها درخواست سائل را پاسخ میدهد، بلكه او را مشمول لطف خاص خود مینماید. هم به او احسان میکند و هم او را مورد اکرام ویژه قرار میدهد.
✍️ زمانی که علی بن مهزیار به محضر امام عصر عجلاللهتعالیفرجه مشرّف شد، حضرت به وی گفتند:
🔆 «نَتَوَقَّعُكَ لَيْلًا وَ نَهَاراً...» ؛ «شبانه روز چشم به راهت بودم، دیر کردی! بیا کنار من بنشین.»
🔹امام زمان عجلاللهتعالیفرجه به علي بن مهزيار میفرمايند: ما شبانه روز چشم به راه تو بودهايم.
این کلام حضرت تنها خطاب به علی بن مهزیار نیست، بلكه در عالم معنا امام زمان عجلاللهتعالیفرجه چشم انتظار تک تک ما هستند.
📌بنابراين بايد در طول روز قسمتی از زمان خويش را به ارتباط با امام عجلاللهتعالیفرجه زمان اختصاص دهیم و به انتظار وجود مبارک حضرت پایان بخشیم.
✨ هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست...
✨ ورنه تشريف تو بر بالای كس كوتاه نيست...
📚 برگرفته از بیانات استاد بروجردی
#اللّهمعجّللولیکالفرج🌿🌷🌾
☘🌱🕊☘🌱🕊☘🌱🕊☘🌱
حسین جان❤️✨
هرکس در این زمانه
به عشقی دلش خوش است
من عاشق زیارت شب های جمعه ام
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
شبتون پر نور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سفره هفت سین را
به امیدآمدنت چیدم ونیامدی،
و من دوازده شبانه روز
از دلتنگی ات برای ماهی سرخ
و سبزه ی هفت سین گفتم؛
آنقدر که سبزه زرد شد
و ماهی دلش از تُنگ کوچک گرفت
چقدر ماهی شبیه من است!
هر دو دلتنگ هردو منتظر...
امروز میبرم تا به وصال برسانمش
می برم تا دوبار با نیت برگشتنت
در رودخانه ای روان رهایش کنم؛
اما قول میدهم که دیگر
هیچ سیزده ای را با گره زدن سبزه ای به در نکنم،
نه که روشن فکر شده باشم، نه،،
فقط نمیخواهم این سبزه ها
و سنت های قدیم ازنیامدنت روسیاه شوند
که چه منتظرانی که دلشان به همین عقاید گرم است...
کجایی مولای غریب من .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
💙
*تشـكر با قــشنگترين كلــمات ؛
وقتي همسرتان كارهای مردانهاش را انجام ميدهد، پيش خودتان نگوييد به وظيفهاش عمل كرده و نيازی به تشكر نيست. فكر نكنيد مردتان بهخاطر دستهای قوی و تواناييهای مردانهاش نيازی به شنيدن تشكر ندارد
جملات ساده ای که نشان دهنده قدردانی
شماست،برای او بسیار انرژی بخش خواهد بود.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
*مرد دوست دارد برای همسرش بهترين باشد
وقتي شما عيب او را بيان ميکنيد، اولين احساسش اين است که اورابهترين نميدانيد و اين بسيارخطرناک است
به جای ديدن بدیها خوبيهايش را ببينيد..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
*📌سه شکایت مردان اززنان:
🔹اینکه زنان موقع ناراحتی سکوت میکنند
🔹اینکه مدام ازگذشته ی مردسوال میپرسندوکارهای اورابه اویادآوری میکنند
🔹وسوم اینکه به اوبگویند تو عرضه ی فلان کاررانداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨
✫⇠ رمان زیبای
#پسرک_فلافل_فروش
📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت6 #یکی_از_جوانان_مسجد کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت7
#گمشده
#حجت_الاسلام_سمیعی
سال 84 بود که کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغییر کرد. من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز فرهنگی سوق دهیم.
در این راه سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) با راه اندازی کانون فرهنگی نوجوانان شهید آوینی کمک بزرگی به ما نمود.
مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت. یک روز با سید علی به سمت مسجد حرکت کردیم. به جلوی فلافل فروشی جوادین رسیدیم. سیدعلی با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد.
این پسرک حدود شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد. حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلی خیلی رفیق شده.
وقتی رسیدیم مسجد از سیدعلی پرسیدم: از کجا این پسر را می شناسی؟
گفت: چند روز بیشتر نیست، تازگی با او آشنا شدم. به خاطر خرید فلافل زیاد به مغازه اش می رفتیم.
گفتم: به نظر پسر خوبی می یاد.
چند روز بعد، این پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد. در آن سفر بود که احساس کردم این پسر، روح بسیار پاکی دارد. اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد!
این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم. او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به مقصد خودش برسد.
من بعدها با هادی بسیار رفیق شدیم. او خدمات بسیار زیادی در حق من انجام داد که گفتنی نیست. اما به این حقیقت رسیدم که هادی به دنبال گمشده خودش می گردد. برای این حرف هم دلیل دارم:
او در دوران نوجوانی فوتبالیست خوبی بود، به او می گفتند: «هادی دِل پیه رو» هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
کمی بعد درس را رها کرد و می خواست با کار کردن، گمشده خودش را پیدا کند.
بعد در جمع بچه های بسیج و مسجد مشغول فعالیت شد. هادی در هر عرصه ای که وارد می شد بهتر از بقیه کارها را انجام می داد. در مسجد هم گوی سبقت را از بقیه ربود.
بعد با بچه های هیئتی رفیق شد. از این هیئت به آن هیئت رفت. این دوران، خیلی از لحاظ معنوی رشد کرد، اما حس می کردم که هنوز گمشده خودش را نیافته.
بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهیان نور و مشهد او را می دیدم. بیش از همه فعالیت می کرد، اما هنوز ...
با بچه های قدیمی جنگ رفیق شد. با آنها به این جلسه و آن جلسه می رفت. دنبال خاطرات شهدا بود. موتور تریل خرید و اینطرف و آن طرف می رفت. اما باز هم ...
تا اینکه پایش به حوزه باز شد. کمتر از یک سال در حوزه بود. اما گویی هنوز ...
بعد هم راهی نجف شد. روح ناآرام هادی، گمشده اش را در کنار مولایش امیرالمومنین(ع) پیدا کرد. او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت8
#شوخ_طبعی
همیشه روی لبش لبخند بود.نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات در خانواده و... دست و پنجه نرم می کرد که اینجا نمی توانم به آنها بپردازم.
اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:مومن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش می باشد.
تمامی رفقای مااو را به همین خصلت می شناختند.اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود که با لبخند آراسته شده.
از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچکس را خسته نمی کرد. در این شوخی ها نیز دقت می کرد که گناه از او سر نزند.
یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی با کارها و شیطنت های مخصوص به خود،خستگی را از جمع ما خارج می کرد.
بار اولی که هادی را دیدم، قبل از حرکت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و دیدم جوانی سرش را روی پای یکی از بچه هاگذاشته و خوابیده.
رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است،بلند شو.دیدم این جوان بلند شد و شروع کرد با من صحبت کردن.اما خیلی حالم گرفته شد.بنده خدا لال بود و با اَده اَده کردن با من حرف زد.
خیلی دلم برایش سوخت.معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا. بقیه بچه های مسجد از دیدن این صحنه خندیدند!
چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان لال با او همانگونه صحبت کرد.آن شخص هم خیلی دلش برای این پسر سوخت.
ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت،یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت:نابودی همه علمای اس...
بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسراییل صلوات
همه صلوات فرستادیم.وقتی برگشتم باتعجب دیدم آقایی که شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!
به دوستم گفتم: مگه این جوان لال نبود!؟
دوستم خندید و گفت: فکر کردی برای چی توی مسجد می خندیدیم. این هادی ذوالفقاری از بچه های جدید مسجد ماست که پسر خیلی خوبیه، خیلی فعال و در عین حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتنی است.شما رو سرکار گذاشته بود.
یادم هست در زمانی که برای راهیان نور به جنوب می رفتیم.من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد، جزو خادمان دوکوهه بودیم.آنجا هم هادی دست از شیطنت برنمی داشت.
مثلاً یکی از دوستان قدیمی من با کت و شلوار خیلی شیک آمده بود دوکوهه و می خواست باآب حوض دوکوهه وضو بگیرد.هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب!
سرتا پای این رفیق ماخیس شد.یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.
هادی باچهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن.این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.
شب وقتی توی اتاق ما آمد،یکباره چشمانش از تعجب گرد شد.هادی داشت مثل بلبل تو جمع ماحرف می زد
در دوکوهه به عنوان خادم راهیان نور فعالیت می کردیم. در آن ایام شوخ طبعی های هادی خستگی کار را از تن ما خارج می کرد.
یادم هست که یک پتوی بزرگ داشت که به آن می گفت«پتوی اِجکت»یا پتوی پرتاب!
کاری که هادی بااین پتو انجام می داد خیلی عجیب بود.یکی از بچه ها را روی آن می نشاند و بقیه دور تا دور پتو را می گرفتند و با حرکات دست آن شخص را به بالا و پایین پرت می کردند.
یکبار سراغ یکی از روحانیون رفت. این روحانی از دوستان ما بود.ایشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت:حاج آقا دوست دارید روی این پتو بنشینید؟
بعد توضیح دادکه این پتو باعث پرتاب انسان می شود. حاج آقا که از خنده های بچه ها موضوع را فهمیده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو.
هادی و بچه ها چندین بار حاج آقا را بالا و پایین پرت کردند. خیلی سخت ولی جالب بود. بعد هم با یک پرتاب دقیق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوکوهه.
بعد از آن خیلی از خادمین دوکوهه طعم این پتو و حوض دوکوهه را چشیدند!
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه332ازقرآن🌸
#جز_هفدهم🌸
#سوره_حج🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_احمد_محرابی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
میزنم سبزه گره تاگره ای واگردد🌴
سالمان سال ظهور گل زهراگردد🍀
میزنم سبزه گره نیتم اینست خدا🌸
یوسف گمشده ی ارض وسمابرگردد🌷
میزنم سبزه گره سبز شود دست دعا🌼
وانکه رفتست زدستم به دعابرگردد🌿
غیبت یارسفرکرده بلایی ست عظیم🌳
عاشقان سبزه ببندید بلابرگردد💐
روز جمعه است بیاید فقط یک امروز🍃
به دعادست برآریم که تابرگردد.🌹🌹
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🍃🌹
☘🕊☘🕊☘🕊☘🕊☘🕊☘
*❣ #سلام_امام_زمانم❣
دل که شد #سائل_تو فخر به عالم دارد
تیره بخت آنکه دلش حب تو♥️راکم دارد
چهرهای که سحراز #یادتو پر اشک شود
برگ آلاله🌹 عشق است که شبنم دارد
#اللهم_عـجل_لولیڪ_الفـرج 🌸🍃*
سلام اولین روز هفته تون زیبا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══