امیدوارم امروز
تمام شادی های جهان
به قلب تو سرازیر شود
و جاودانه در خانه دلت بماند❤️
سلام روزتون زیبا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💦 غسل و نماز یکشنبه های ماه ذی القعده رو فراموش نکنید❗️
🎁 فضیلت نماز روز یکشنبه
ماه ذی القعده :
✨رسول خداصلی الله علیه وآله:
✅ هرکس آنرا بجا آورد توبه اش پذیرفته میشود و گناهانش آمرزیده میگردد وسبب برکت براى نمازگزار وخانواده اش خواهدبود،در روز قیامت کسانى که از او طلب و یا حقى دارند،از او راضى گردندوبا ایمان ازدنیا میرود، قبرش وسیع ونورانى میگردد و پدر ومادرش از او راضى میشوند وآنها نیز موردمغفرت خدا قرارمیگیرند .
🙏ان شالله
📚 اقبال الاعمال ص۳۰۸
💠📿 کیفیت نماز یکشنبه :
💫 رسول خدا صلی الله علیه وآله کیفیت نماز را اینگونه بیان فرمود:
💦 در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و ۴ رکعت نماز بخواند
(هر دو رکعت یک سلام) درهر رکعت، حمد یک مرتبه، توحید ۳مرتبه و فلق و ناس را یک مرتبه بخواند.
📿 بعداز نماز ۷۰ مرتبه استغفار کند، سپس بگوید :👇
🍃لاحول ولاقوه الابالله العلى العظیم🍃
سپس بگوید 👇
🍃یاعزیزُ یاغفار،اِغْفِرْ لى ذُنُوبى، وَ ذُنُوبَ جَمیعِ المومنینَ وَالمومناتِ،فَاِنّهُ لایَغْفِرُالذنُوبَ اِلا اَنْت🍃
التماس دعا
#آقایان_بخوانند
#همسرداری
#آقای_خونه
✍فردی که در حضور فرزندانش به همسرش ابراز علاقه می کند و به او احترام
می گذارد و با اسم ها و صفاتی زیبا و صمیمی خطابش می کند، به فرزند خویش عشق ورزی می آموزد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#سیاست_همسرداری
❌هرگز اجازه ندهید مشکلات کوچک به بحرانهای بزرگ تبدیل شوند
و بعد به آن توجه کنید.
👌به محض اینکه نشانههای تنش را در خود
و یا رابطهتان مشاهده کردید؛
✍ به کمک رابطهی خود بشتابید!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
عزیزان حتما در هنگام ثبت نام ؛ نام کانال زندگی عاشقانه را وارد کنید
@zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نمایش دو صحنه از فضای زندگی دربارهی محبّت
استاد #عباسی_ولدی
#کلیپ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#همسرداری
استاد #پناهیان
🎥 هر چیزی به وقتش
➕ چند مثال از گفتگوهای غلط بین زن و شوهر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت77 همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه از هیئت اومدن بیرون... یکی از لباس
#هرچی_توبخوای
#قسمت78
حرکت کرد...💨🚙
بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن✨ تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.😊✨
تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.🙈
چند هفته گذشت....
میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد.👧🏻☺️سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن.
محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت:
_یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن.😇نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد.
صدای زنگ آیفون اومد...
محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
_بفرمایید...😊
بعد درو باز کرد.گفتم:
_قرار بود مهمان بیاد برات؟😟
-بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.😊
-خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.😊
داشت 👑روسری و چادر👑 میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت:
_بیا،عمو اومده.😲👧🏻
زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون..👧🏻😍رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد.
از حرکت زینب خنده م گرفت.☺️
محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید.
سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.😳😳
خانم موحد بود.رسمی سلام کردم.😊لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم.😊😊بعد آقای موحد وارد شد.
زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد.👧🏻😍آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد.
من #اصلا نگاهش نمیکردم.خیلی #رسمی گفتم:
_سلام.
آقای موحد هم #رسمی جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت:
_اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.☺️
محیا گفت:
_مشکلی نیست،بفرمایید.
آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی☕️ بیاره،گفتم:
_شما پیش مهمان هات باش،من میارم.😊
درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم.😬🙈به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم.
دو تا چایی تو سینی موند.☕️☕️برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم.
خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد....
صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. 😁😃😄😀ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.😊✨
🙏خدایا این بنده ت آدم خوبیه....
حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته
باشم..🙏🙁
بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه.
فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش.
بهم گفت:...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه406ازقرآن🌸
#جز_بیست_و_یک🌸
#سوره_روم🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_علی_هاشمی 😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#شب_بخیر_امام_زمانم
🌠سلام قرار دل هایمان ، مهدی جان!
مرغ دلم در قفس سینه چه بی تاب است ...
نفسم به شماره افتاده و دیدگانم مدام دو دو می زند ...
حال یتیمی را دارم کنج تنهایی ... که می داند مهربان پدرش در راه است ...
حال تشنه ای را دارم میان بیابانِ بی کسی ...
که بیقرار باران است ...
حال من ، حال منتظری است خسته و ملتهب و دل غمین اما ... امیدوار و مطمئن ...
بازآیید و میزان کنید حال دلم را ...
تعجیل در #ظهور_صلوات
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام
روزتون زیبا
دلتون شاد
آخرین روز بهارتون بخیر
الهی نگاه مهربون خدا همراه تک تک لحظه هاتون 😊🌸🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
❌ یادتون باشه
👈برای دوام زندگی تون همیشه به همسرتون "حال و احساس خوب " بدید !
🔵حال و احساس خوب یعنی چی؟
یعنی احساس کنه که مهمه، ارزشمنده و بهش نیاز دارید
🔹یعنی در کنار شما آرامش داشته باشه و همش نگران نباشه که نکنه الان بهش یه گیری میدید .
🔹 حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه
🔹 احساس امنیت داشته باشه. بدونه که در هر شرایطی چه خوشی و چه ناراحتی یک تکیه گاه داره.
💐💐🌺🌺🌼🌼🌹🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
⏪ گام اول در #حل_اختلافات_زناشویی
و #مشکلات چیست؟
👈 یکی از سوالات رایج زوجین این هست که
میگن وقتی با یک مشکل در زندگی با همسرمون برخورد میکنم
اینقدر بهم میریزم و اندوهگین میشم که نمیدونم چه کار کنم؟
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
⬅️در جواب باید گفت:
اولین گام برای هرانسان در مسیر حل مشکلاتش اینه که بتونه به سطحی ازآرامش برسه تا:👇
⏪اولا بتونه توانایی فکر کردن رو داشته باشه
⏪دوما بتونه به مشکلاتش منطقی فکر کنه
✍جالبه بدونید اگر نتونید درست فکر کنید
حتما اضطراب و سپس احساس حقارت ،افسردگی و کسالت و اندوه تمام وجود شما رو فرامیگیره
✍پس ریشه این احساساتی که گفتم نشات گرفته از افکار و شیوه فکر کردن ماست.
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرداری
#صوتی
استاد #عباسی_ولدی
🎙 علت مقایسه کردن توسط همسر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
مداحی آنلاین - نم نم بارون میزنه تو ایوون - محمدرضا طاهری.mp3
6M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐نم نم بارون میزنه تو ایوون
💐توی شب ولادت حضرت بارون
🎤 #محمدرضا_طاهری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
ولادت #امام_رضا ( ع ) مبارک 🌸🌹🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت78 حرکت کرد...💨🚙 بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن✨ تو فضای ماشین پیچید.استرس
#هرچی_توبخوای
#قسمت79
.
بهم گفت:
_دوست محسن که بهت گفتم خیلی به من کمک کرد،آقای موحد بود.هروقت بتونه با مادر و خواهراش میاد دیدن زینب.😊زینب خیلی دوستش داره.آقای موحد انصافا آدم خیلی خوبیه...
دیروز از نگاه های مادرش به تو قضیه رو فهمیدم. بالبخند نگاهم کرد و به شوخی گفت:
_خیلی دیوونه ای.پسر به این خوبی.باید از خدات هم باشه.😁😌
چشمهام پر اشک شد.😔😢سرمو انداختم پایین.محیا ناراحت گفت:
_میفهمم چه حالی داری..😒میگن خاک سرده ولی برای ما اینجوری نیست.. هرروزی که میگذره بیشتر دلم برای محسن تنگ میشه..وقتی به اینکه دیگه نمیبینمش فکر میکنم دلم میخواد بمیرم..😣گاهی چشمهامو میبندم،دلم میخواد وقتی بازش میکنم ببینم که محسن اینجا نشسته و به من نگاه میکنه.ولی هربار میبینم که نیست و جای خالیش هست... 👈اونایی که میگفتن بخاطر پول میره نمیفهمن😐 که من حاضرم #تمام_اموال خودم و همه ی آدمهای روی زمین رو بدم تا فقط یکبار وقتی چشمهامو باز میکنم ببینم اینجا نشسته و جاش خالی نباشه.. محسن دوست نداشت تنها سوار تاکسی بشم.می گفت نمیخوام مرد نامحرم کنارت بشینه.😢😠✋ الان تاکسی میبینم یاد محسن میفتم.
غذا درست میکنم یادش میفتم.😔🍛زینب پارک میبرم یادش میفتم.😭👧🏻🌳زینب شبیه باباشه،به زینب نگاه میکنم یادش میفتم.😢
هرجای خونه رو نگاه میکنم یادش میفتم..لحظه ای نیست که یادش نباشم.😭💖💔
با گریه حرف میزد.منم اشک میریختم.😢😭
-زهرا،میدونم تو هم خیلی چیزها باعث میشه یاد امین بیفتی..😢ولی خودت گفتی کاری کنیم که #خدا بیشتر دوست داره...من #وظیفه م اینه که مدام یاد محسن باشم تا همه بدونن از راهی که رفتم #راضیم و راه درست اینه..ولی آدمها تو شرایط مشابه ممکنه وظیفه شون با هم فرق داشته باشه..👈تو قبلا تو زندگیت با امین و موقع شهادتش و تدفینش با رفتارت به همه نشان دادی #راهت درسته و #حق با توئه.
👈الان هم با دوباره انتخاب کردن این راه با تأکید به همه میفهمونی این راه هم #درسته و هم #حق اینه...
آقای موحد هم برای اینکه بتونه #وظیفه ش رو انجام بده نیاز به همسر #قوی و #عاقل مثل تو داره.هیچکس بهتر از تو نمیتونه کمکش کنه...
دوباره رفتم امامزاده...🕌
خیلی بیشتر از دفعه قبل گریه کردم و دعا و راز و نیاز کردم.😭🙏✨
بعد گفتم خدایا من هرکاری تو بگی انجام میدم. 💖*هرچی تو بخوای*💖 😭🙏من نمیدونم چکار کنم،نمیدونم تو میخوای من چکار کنم.یه جوری بهم بفهمون.
❣یا یه کاری کن این بنده ت فراموشم کنه یا عشقش رو بهم بده،خیلی خیلی بیشتر از عشق امین.❣فقط خدایا زودتر تکلیف من و این بنده ت رو معلوم کن.😭🙏
چند هفته گذشت....
یه روز که مامان و بابا تو آشپزخونه باهم صحبت میکردن،شنیدم که بابا گفت:
_وحید زخمی شده و بیمارستانه.🏥حالش هم زیاد خوب نیست.😒
مامان گفت:
_این پسر کارش خطرناکه.اگه الان زهرا زنش بود،چی به سر زهرا میومد.🙁😔
بابا گفت:
_زهرا خودش باید انتخاب کنه.😒
دیگه نایستادم.رفتم تو اتاقم....
دلم شور میزد.😥راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. حالا چکار کنم؟😧چجوری بفهمم حالش چطوره؟
گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم.گفتم اگه یکی دیگه جواب بده چی بگم؟بگم چکاره شم؟😟🙁
گوشی رو کلافه انداختم رو تخت.راه میرفتم و ذکر میگفتم.
نمیدونستم چکار کنم...
سجاده مو پهن کردم✨ و نماز خوندم✨ و دعا کردم.آروم تر شدم ولی باز هم دلشوره داشتم.از بی خبری کلافه بودم.😥
تو آینه نگاهم به خودم افتاد.از دیدن خودم تو اون حال تعجب کردم.... گفتم:
چته زهرا؟!!! چرا اینجوری میکنی؟؟!!! مگه اون کیه توئه که نگرانشی؟؟!!!!😥😟😕
نشستم روی تخت و با خودم خلوت کردم.... متوجه شدم که بهش علاقه مند شدم.💓فهمیدم کار از کار گذشته و دلم دیگه مال خودم نیست. مال خودم که نبود،مال امین بود ولی الان مال امین هم نیست.💓☺️🙈
دقت کردم دیدم...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══