#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت129 ــ قهر کردی مثلا؟! مهیا خیره به عکس حرفی نزد. ــ ناز میکنی الان مثلا؟! ــ ناز
#جانم_میرود
#قسمت130
برگشت که با دیدن شهاب، شوکه شد. از روی صندلی بلند شد. شهاب به سمت مهیا آمد. مهیا ناخواسته قدمی به عقب برگشت.
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟ ها؟! مریم کجا رفته؟! اصلا برو اونور من برم.
مهیا تا می خواست از کنار شهاب رد شود؛ شهاب بازویش را گرفت.
ــ بدون چادر می خوای بری؟!
مهیا نگاهی به مانتویش انداخت.
ــ به تو ربطی نداره!
شهاب، اخم هایش در هم رفتند.
ــ اتفاقا این چیز، فقط به من ربط داره.
ــ اونوقت چرا؟!
ــ چون همه کارتم!
مهیا خندید.
ــ واقعا؟! همه کارمی پس!!
با عصبانیت گفت:
ــ همه کارمی و می خوای ولم کنی بری؟!
ــ چی میگی تو؟! کی گفته می خوام ولت کنم؟!
ــ پس چی؟! ها؟! شهاب تو داری بیخیال من میشی و میری...!
ــ مهیا این حرفا چین؟! من اگه می خواستم بیخیالت بشم، که نمیومدم خواستگاریت...
ــ من کار ندارم. الان ولم کن برم خونه. نباید حرف مریم رو باور میکردم و میومدم اینجا...
شهاب، با اخم گفت:
ــ یکم آروم باش و گوش بده چی میگم بهت! فرصت زیادی تا رفتنم نمونده، اینو بفهم! بیا بنشینیم حرف بزنیم؛ به یه نتیجه برسیم. فکر کردی با این قایم شدن هات و فرار کردنت به نتیجه ای میرسیم؟!!
ــ باشه می خوای بری برو! اما قبلش باید یه کاری بکنی!
شهاب با اخم در چشمانش نگاه کرد.
ــ چه کاری؟!
مهیا تردید داشت برای زدن این حرف؛ اما شاید فرجی شود.
ــ اول منو طلاق بده بعد بــ...
فریاد شهاب نگذاشت، که مهیا حرفش را ادامه دهد.
ــ ببند دهنتو مهیا!
مهیا با ترس به شهاب خیره شده بود.
ــ اولین و اخرین بارت باشه این کلمه رو روی زبونت میاری! فهمیدی؟!
تکان محکمی به مهیا داد.
ــ عوض شدی مهیا! خیلی عوض شدی! الان کارت به جایی رسیده به جدایی فکر میکنی؟!!
مهیا پشیمان سرش را پایین انداخت.
ــ چرا حرف نمیزنی؟! حرفی برا گفتن نداری؟!
از مهیا جدا شد.
ــ ازت انتظار این حرف رو نداشتم.
شهاب از پایگاه بیرون رفت. مهیا روی صندلی نشست.
باورش نمی شد؛ شهاب اینقدر عکس العمل نشان بدهد، به این کلمه...
سرش درد گرفت با دو دستش محکم سرش را فشار داد.
در باز شد و مریم نگران وارد شد.
ــ چی شد؟ چرا شهاب اینجوری عصبی اومد بیرون؟!
مهیا اخمی به مریم کرد و چادرش را سرش کرد.
ــ من میرم لطفا دیگه کار داری بیار خونمون...
مهیا، تا می خواست از پایگاه بیرون برود؛ صدای مریم متوقفش کرد.
ــ باور کن برای کار فرستاده بودم دنبالت! ولی وقتی شهاب فهمید اینجایی، اومد.
مهیا برگشت نگاهی به او انداخت.
ــ طرح هارو بده!
مریم یک برگه برداشت و به دست مهیا داد. مهیا نگاهی به آن انداخت.
ــ تا شب آمادشون میکنم. بیا ببرشون...
ــ خیلی ممنون مهیا.
ــ خواهش میکنم. خداحافظ...
از صبح که برگشته بود؛ تا الان که ساعت ۸شب بود، مشغول کارهای پوسترها بود. سردرد شدید وحالت تهوع داشت
موبایلش را برداشت و شماره مریم را گرفت.
ــ الو مریم!
ــ الو جانم؟!
ــ چرا صدات گرفته؟ گریه کردی؟!
_ آره!
مهیا نگران از جایش بلند شد.
ــ چی شده مریم؟!
ــ دوست شهاب، اونی که باهاش رفته بود سوریه؛ یادته؟!
مهیا، یاد حرف های آن شب شهاب افتاد.
ــ آره! همونی که هیچوقت پیکرش پیدا نشد؟!
ــ آره همون، پیدا شد. فردا میارنش؛ الانم من پیش زنشم.
مهیا، دستش را روی دهانش گذاشت. احساس می کرد؛ چشمانش می سوزد.
ــ وای خدای من...
ــ مهیا جان کاری داشتی؟!
ــ فقط می خواستم بگم پوسترها آماده شده.
ــ دستت درد نکنه!
ــ خواهش میکنم! مزاحمت نمیشم. خداحافظ.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت131
ــ خداحافظ.
روی تخت نشست. نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. اشک هایش روی گونه هایش سرازیر میشدند.آرام زمزمه کرد.
ــ وای الان شهاب حالش خیلی بده...
به طرف تلفن رفت تا به شهاب زنگ بزند. اما میانه راه ایستاد.
احساس می کرد بعد از بحث صبح، با او تماس نگیرد بهتر است.
احساس می کرد، نفس کم آورده؛ پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید ولی بهتر نشد.
سرگیجه گرفته بود. زود روی تخت دراز کشید. دهانش خشک شده بود، چشمانش سیاهی می رفتند، نمی دانست چه بلایی دارد سرش می آید.
در باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد. مهلا خانم با دیدن مهیا، یا حسینی گفت و به طرفش رفت
ــ مادر مهیا! چته؟!
ــ چیزی نیست مامان!
ــ یعنی چی؟! یه نگاه به صورتت بنداز...
ــ مامان حالم خوبه!
ــ حرف نزن الان به شهاب زنگ میزنم؛ میبریمت دکتر...
دست مادرش را گرفت.
ــ نه مامان شهاب نه!
ــ بس کن دختر! این کارا چیه؟! اون شوهرته!
ــ بحث سر این نیست. به بابایی بگو بیاد.
مهلا خانم به طرف تلفن رفت و بعد از صحبت با احمد آقا، به طرف مهیا آمد و به او کمک کرد تا لباس مناسب تن کند.
احمد آقا زود خودش را به خانه رساند و به آژانس زنگ زد و به مهیا کمک کرد، تا از پله ها پایین بیاید با رسیدن به در، آژانس هم رسیده بود
مهیا سوار ماشین شد. از درد سرش چشمانش را محکم روی هم فشار داد. ماشین حرکت کرد. مهیا نگاهی به در خانه ی شهاب انداخت و چشمه اشک دوباره جوشید. سرش را روی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست.
تکان های ماشین، حالش را بدتر می کرد. نجواهای آرام مادرش به گوشش می رسید؛ چشمانش را باز کرد و به دستان مادرش که دستانش را در آغوش گرفته بودند؛ لبخند بی حالی زد.
با ایستادن ماشین جلوی بیمارستان، پیاده شدند. مهیا چشمانش سیاهی می رفتند و درست نمی توانست راه برود.
به سمت اورژانس رفتند و بعد از پذیرش مهیا را به اتاقی بردند.
مهیا روی تخت خوابید.
همان دکتر قبلی، وارد اتاق شد.
ــ ای بابا بازم تویی دخترم!
مهیا لبخند بی حالی زد.
ــ دوباره مزاحم شدیم.
دکتر خندید.
ــ مزاحم نیستی دخترم. ولی دوست نداریم شمارو اینجا ببینیم.
دکتر بعد از چک کردن وضعیت مهیا چیز هایی برای پرستار نوشت.
ــ خداروشکر حالشون خوبه ولی دوباره عصبی و ناراحت شدند. من گفتم که این دوتا براش سمه!
روبه مهیا لبخندی زد.
ــ هیچی ارزش ناراحتی نداره دخترم! بیشتر مواظب خودت باش!
با اجازه ای گفت و از اتاق خارج شد.
تلفن احمد آقا، زنگ خورد که احمد آقا از اتاق خارج شد.
بعد از چند دقیقه پرستار، وارد اتاق شد و سِرمی برای مهیا وصل کرد.
مهیا کم کم چشمانش بسته شد...
مهیا آرام چشمانش را باز کرد. صدای بحث دو نفر را می شنید، اما آنقدر سرش درد می کرد و سرگیجه داشت؛ نمی توانست به اطرافش تمرکز کند. دوباره چشمان را بست.
صدای باز شدن در آمد؛ احساس کرد کسی کنارش نشست.
آرام چشمانش را باز کرد و کمی سرش را کج کرد. با دیدن شهاب شوکه شد.
باورش نمی شد کسی که مقابلش بود؛ شهاب باشد.
ــ شهاب... خودتی؟!
شهاب آرام زمزمه کرد.
ــ آره عزیزدلم... خودمم.
نگاهی به شهاب انداخت. لباس های یک دست مشکی اش، موهای پریشان و ریش هایش، چشمان سرخش و صورت و صدای بم و خسته اش، همه به مهیا نشان می دادند؛ که شهاب چقدر در این روز به اون نیاز داشته ولی او بچه گانه رفتار کرده بود و در این شرایط سخت مرد زندگیش را، تنها گذاشته بود
ــ چرا مهیا؟! چرا؟!
مهیا که از دیدن حال آشفته ی شهاب بغض کرده بود؛ با صدای لرزان گفت:
ــ چی؟!
ــ چرا با خودت اینکار رو میکنی؟! ارزشش رو داره؟! باور کن فقط به خودت آسیب نمیزنی. با هر مر یض شدنت؛ من دارم آتیش میگیرم.
قطره اشکی از چشمان مهیا روی گونه ی سردش سرازیر شد.
ــ منم با فکر به اینکه میری سوریه و این جنگ لعنتی تورو ازم بگیره؛ هر لحظه هر ثانیه، دلم آتیش میگیره و داغون میشم.
مهیا نگاهی در چشمان مشکی شهاب انداخت، که الان از خستگی سرخ شده بودند.
ــ نمیرم! باورکن نمیرم دیگه! فقط با خودت اینکار رو نکن. من ارزشش رو ندارم، اینجوری خودت رو نابودمیکنی. یه نگاه به خودت بنداز؛ چقدر ضعیف شدی.
نمیدونی وقتی به بابات زنگ زدم و گفت بیمارستانی؛ چه به سرم اومد. تا بیمارستان رو مثل دیونه ها رانندگی می کردم. مهیا من می خوام کنارم باشی، تگیه گاهم باشی، من بهت نیاز دارم. مخصوصا تو این روزها...
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت131 ــ خداحافظ. روی تخت نشست. نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. اشک هایش روی گونه ه
دوستان هر داستانی که در کانال زندگی عاشقانه قرار داده میشه هدفی رو دنبال میکنه
در سالهای اخیر و برای حفظ حریم حرم اهل بیت و نابودی دشمنان اسلام جوانان زیادی از ایران در مرزهای خارج از ایران ( سوریه و عراق و ... ) در حال جهادند ....
مدافعان حرم که گاه مورد بی مهری خیلی از افراد قرار میگیرند و حتی عده ای جاهل منافع مادی رو دلیل رفتن این مردان غیرتمند میدونند
رمان جانم میرود لحظه های سختی رو که بر همسر یکی از این داوطلبان میگذره به تصویر میکشونه
غم نبود و پر کشیدن این عزیزان برای خانواده ها و همسران و فرزندانشون به اندازه کافی بزرگ و سخته هرچند شهادت توفیق بزرگیه و عاقبت بخیری عظیم ؛ اما فقدان همسر و پدر سخته....
پس حواسمون باشه ما مدیون تک تک شهداییم
روح همه شهدا و حاج قاسم عزیز شاد ....
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعا
#صفحه517ازقرآن🍀
#جز26🍀
#سوره_حجرات🍀
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_جوادالله_کرم😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
پـﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﮔﺮﺑﺎﻋـﺚ
" ﺁﺯﺭﺩﮔﯽِ" ﮐﺴﯽ ﺷﺪم
ﺑﻪ ﻣﻦ
"ﻗﺪﺭﺕِ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ"ﺑﺪﻩ
ﻭاگر
"ﺩﯾﮕـﺮﺍﻥ
"ﻣﺮﺍ"ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ"ﺑـﻪ ﻣﻦ
"ﻗـﺪﺭﺕِ ﺑﺨﺸـﺶ "ﺑﺪﻩ
شبتون بخیر
التماس دعا
یاعلی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دفتـر آبان را باز کن 🍂
🍁برگ اولش را با کاغذي از
جنس دلت جلد کن..🍂
🍂 صفحه هایش را با #اميد
خط کشي کن صاف و يکدست؛
اين بار بهتر ورق بزن 🍁
شروع به نوشتن کن اينبار
خوش خط تر از قبل..🍂
ســلام 🍁
صبح اولیـن روز آبان
ماهتون بخیر و شادی🍁🍂
الهی که آبان ماهتون پر باشد
از خبـرهای خوب و
لحظات شـاد و پرخاطـره🍁🍂
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت16 🌟بسم الله الرحمن الرحیم 🌟 سلام وعرض ادب واحترام💖 💢بسیاری از طلاقها ناشی
#خانواده_خوب
#قسمت17
⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️
سلام وعرض ادب واحترام🍀
📌جلسه_هفدهم"#همسرداری"
📝موضوع:#خانواده_خوب
💥پدر و مادر باید نسبت به برخی خطاهای فرزندان خود «تغافل» کنند💯
💢پدر نباید یواشکی و بیصدا وارد خانه شود تا مچگیری کند❗️
💌خانواده حرمت خاصی دارد که زن و مرد باید آن را رعایت کنند.👌
✍مثلاً امام صادق(ع) میفرماید: ⭐️
💎«مرد وقتی وارد خانه شد به اهل خانوادهاش سلام کند (منتظر نباشد که به او سلام کنند✔️ هرچند آنها وظیفه دارند به پدر خانه سلام کنند)
📩 و وقتی که میخواهد وارد خانه شود، کفش خود را به زمین بزند و هنگام ورود با صدای کفش و با سرفه کردن، خانوادهاش را از آمدن خود با خبر کند🔰
برای اینکه اهل خانه بفهمند او دارد میآید و اگر احیاناً رفتاری دارند که دوست ندارند پدر خانواده ببیند، خودشان را جمع کنند 🌷
✨یُسَلِّمُ الرَّجُلُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَهْلِهِ وَ إِذَا دَخَلَ یَضْرِبُ بِنَعْلَیْهِ وَ یَتَنَحْنَحُ وَ یَصْنَعُ ذَلِکَ حَتَّى یُؤْذِنَهُمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ حَتَّى لَا یَرَى شَیْئاً یَکْرَهُهُ؛✨
📗 جامعالاخبار ص89
💢 نه اینکه خانمها یا بچهها بخواهند چیزی را از پدر خانواده مخفی کنند که این در جای خودش قابل بحث است
💥ولی مرد برای خودش و برای خانوادهاش باید اینطور حرمت حفظ کند.💯
⭕️ پدر نباید یواشکی و بیصدا وارد خانه شود تا مچگیری کند!❌
⛔️راه تربیت کردن یا کنترل کردن خانواده این نیست!❗️
🌷مرد آنقدر باید آقا و بزرگوار باشد که همه از بزرگواری او خجالت بکشند و رفتار خود را درست کنند.✔️
🎀 حتی گفته شده است که پدر و مادر نسبت به برخی از خطاهای فرزندان خود، «تغافل» کنند و اگر هم آن خطا را دیدند، اینطور وانمود کنند که اصلاً ندیدهاند.👏👏
🔅درست است که این «تغافل» جلوی خطای بچه را نمیگیرد اما در عوض حیا و نجابت او را افزایش میدهد💯
و بعداً این حیا و نجابت، به تدریج جلوی خطا را خواهد گرفت.👌
🔸تلقی یک مرد دربارۀ خدمت کردن به خانوادهاش باید چگونه باشد🤔
✍مثلاً پیامبر اکرم(ص) میفرماید:💫
💥«کسی که وارد بازار شود و یک چیزی بخرد و آن را برای خانوادۀ خودش حمل کند، مانند کسی است که برای یک گروه نیازمند صدقهای را حمل میکند که اگر آن صدقه را به آنها نرساند از گرسنگی هلاک میشوند؛ 🌻
✨مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَرَى تُحْفَةً فَحَمَلَهَا إِلَى عِیَالِهِ کَانَ کَحَامِلِ صَدَقَةٍ إِلَى قَوْمٍ مَحَاوِیجَ»✨
📒مالی شیخ صدوق 577
نه اینکه حضرت بخواهد - نعوذ بالله- اهل خانه را به گرسنگان تشبیه کند؛ بلکه میخواهد بفرماید که مرد با این کار چقدر ثواب میبرد.👌👏
✍رسول خدا(ص) در ادامه میفرماید: «مرد وقتی چیزی برای خانوادهاش آورد و خواست بین بچههایش توزیع کند، اول به دخترانش بدهد👏
و بعد به پسرانش بدهد
⚡️وَ لْیَبْدَأْ بِالْإِنَاثِ قَبْلَ الذُّکُورِ»⚡️
🌷و بعد میفرماید: «هر کس دختر خودش را خوشحال کند مانند کسی است که بنده یا اسیری از فرزندان حضرت اسماعیل(ع) را در راه خدا آزاد کرده است💯
🔸 و کسی که پسرش را خوشحال کند، مانند کسی است که از خشیت خدا گریه کرده است✔️
و کسی که از خوف خدا گریه کند خدا او را وارد بهشت خودش خواهد کرد🌻
🌟فَإِنَّ مَنْ فَرَّحَ ابْنَةً فَکَأَنَّمَا أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ مُؤْمِنَةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَنْ أَقَرَّ بِعَیْنِ ابْنٍ فَکَأَنَّمَا بَکَى مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ بَکَى مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ اللَّهُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیم»🌟
🌻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
مداحی آنلاین - سلام سید سادات - محمود کریمی.mp3
5.17M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐سلام سید السادات
💐سلام اعلم الاعلی
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
#هفته_وحدت
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
💫
#سیاستهاییکههمهآقایونبایدبلدباشن
بوسیدن های یه دفعه ایِ همسرتون،
بهش حس آرامش و امنیت میده؛
در انجامش کوتاهی نکنید....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#با_لبخند_مالک_قلب_همسرت_باش
خانوم جذاب!
وقتی خودتو دوست داشته باشی👈 این حس خوب رو به بقیه هم منتقل میکنی،💗 مستقل رفتار میکنی و عشق رو به دیگران هدیه میدی.✨ حواست باشه #تکبر نه،❌❌
💟دوست داشتن یعنی #احترام به خودت، احترام به #همسرت و زندگیت.
یعنی #لبخندت حال خونه رو عوض میکنه.. 🎉🎈
لبخند، احترام، محبت، #معجزه میکنه!🎁
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
خانمها ! آقایون قدر همدیگه رو بدونید
به هم عشق بورزید
زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که فکرش رو بکنید
گاهی خیلی زود دیر میشه😊
عیدتون مبارک عشقتون مستدام
#میلاد_پیامبر ( ص ) و #امام_جعفر_صادق (ع ) مبارک❤️❤️❤️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_51.mp3
10.69M
#ارتباط_موفق
#قسمت51
🌠 عالَم دنیا را، عالَم ملکوت است که اداره میکند!
چنانچه رابطهی شما با عالَم ملکوت و بالاتر از آن در صلح، رفاقت، و عشق میگذرد؛↓
🕊 قلب اهل دنیا نیز، با شما در صلح خواهد بود!
☜ چگونه میتوان با ملکوت و بالاتر از آن، در صلح بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_عالی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرداری
#کلیپ
*⚘﷽⚘
🎥 عاقبت زن و شوهری که دل میسوزانند!
⭕️ توضیحات #استاد_تراشیون در خصوص زوجهایی که در زمان نامزدی، جلب توجه میکنند.
❌ عقدکرده ها و زوجهایی که تازه ازدواج کردن حتما ببینند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ختم_صلوات
🌺ای احمدیان به نام احمد صلوات
💫هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
🌺از نور محمدی دلم مسرورست
💫پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌺
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)💫
#بر_همگان_مبارکباد🌺
عیدتون مبارک امشب اگر عیدی میخواید پرشور در #ختم_صلوات شرکت کنید🌹🌸🌹🌸
الهی به برکت این صلواتها عیدیمون فرج مولا باشه
تعداد رو به ای دی
@yamahdi85
بفرستید
مداحی آنلاین - خورشید مکه اومد - محمود کریمی.mp3
6.7M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم (ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐 خورشید مکه اومد
💐ماه مدینه سر زد
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
حضرت محمد (ص) ❤️
«سوگند به آن کسی که مرا مژده آور راستین قرار داد اگر از عمر جهان جز یک روز نمانده باشد خداوند همان روز را به قدری طولانی می کند تا فرزندم #مهدی (ع) ظهور کند. پس از خروج او، عیسی روح الله فرود می آید و در پشت سر وی نماز گذارد و آنگاه زمین با فروغ پروردگار خویش روشن می شود و حکومت مهدی (ع) به شرق و غرب عالم می رسد.»
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍀🌾🌺🍀🌾🌺🍀🌾🌺🍀🌾🌺
دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد
دو شمع آفرینش، یک جهان پروانه پیدا شد
دو سِّر داور هستی، دو جان در پیکر هستی
یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌺
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)💫
#بر_همگان_مبارکباد🌺