#جانم_میرود
#قسمت140
ــ مهیا جان! میای تو آشپزخونه، کارت دارم.
ــ چشم مامان جون!
مهیا پشت سر شهین خانوم، وارد آشپزخانه شد. نرجس نگاهی به آن دو انداخت و به کارش ادامه داد؟
ــ عزیزم شهاب تو اتاقشه. حتما میدونی فردا صبح هم میره! دیگه وقت نداری، بیا الان برو تو اتاق؛ کنارش باش...
مهیا لبخندی زد.
ــ مرسی... چشم!
ــ چشمت بی بلا عزیزم!
مهیا سینی دیگری براشت و دوتا استکان در آن گذاشت و چایی درآن ها ریخت. سینی را بلند کرد و به سمت اتاق شهاب رفت.
در را زد بعد از شنیدن بفرمایید، وارد اتاق شد.
ــ تویی؟! پس چرا در میزنی؟!
مهیا لبخندی زد.
ــ ادب حکم میکنه، در بزنم!
شهاب خندید و با دست روی تخت زد.
ــ بیا بشین اینجا با ادب...
مهیا روبه روی شهاب نشست و سینی را وسط گذاشت.
ــ به به! چاییش خوردن داره!
ــ نوش جان!
شهاب قندی در دهان گذاشت و استکان را برداشت.
مهیا به کوله و وسایلی که اطرافش پخش بودند، نگاهی انداخت.
ــ اینا چین؟!
شهاب استکان را از لبانش دور کرد و گفت:
ــ دارم وسایلم رو جمع میکنم! صبح باید برم، وقت نمیکنم.
مهیا به طرف کوله رفت.
ــ خودم برات کولتو جمع میکنم...
مهیا، پایین تخت نشسته بود و مشغول چیدن لباس های شهاب بود.
شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ دستات چرا اینقدر سردن؟!
مهیا، دستانش را از دست های شهاب کشید.
ــ چیزی نیست!
ــ مهیا، اینارو ول کن! خودم جمع میکنم.
مهیا، تند تند کارها را انجام میداد.
شهاب، متوجه استرسش شد.
دستان مهیا را، محکم با دست گرفت و به سمت خودش چرخاند. شهاب نگاهی به چشمان نمناک مهیا، انداخت.
ــ پشیمونی؟!
ــ نه اصلا!
ــ پس چرا اینقدر پریشونی؟!
مهیا قطره اشکی را، قبل از اینکه بر لباس شهاب بچکد مهار کرد.
ــ میخوای پریشون نباشم؟!
شهاب میدانست، دل مهیا پر از حرف های ناگفته است؛ اما برای مراعات حال خودش، مهیا به زبان نیاورد.
ــ میدونم کلی حرف داری! مراعات منو نکن حرفات رو بزن...
ــ نه چیزی نیست باور کن!
ــ مهیا خانومی اگه حرفای دلت رو به من نزنی؟! به کی میخوای بزنی؟!
مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد. باز هم نتوانست از شهاب چیزی را مخفی کند.
ــ میترسم...
مهیا منتظر ماند تا شهاب چیزی بگوید. اما با نشنیدن حرفی از شهاب متوجه شد، که شهاب میدان را به او سپرده تا حرف هایش را بزند.
ــ میترسم از اینکه بری و زخمی بشی! تیر بخوری یا...
حتی فکرش او را آزار می داد. با صدای لرزانی زمزمه کرد.
ــ یا برنگردی...!
دیگر نتوانست سد راه اشک هایش شود. اشک هایش پشت سر هم، پیراهن سورمه ای شهاب را خیس می کردند.
ــ تو الان، تنها تکیه گاه منی! اگه نباشی... میمرم...
شهاب در دل خدانکنه ای گفت. خودش هم راضی به درد کشیدن مهیا نبود.
ــ وقتی فهمیدم میخوای بری سوریه... دیوونه شدم! میخواستم هر کاری کنم... که نری سوریه! جیغ بزنم... زار بزنم... کار دست خودم بدم که نری!
با دست های سرد و لرزانش اشک هایش را پاک کرد.
ــ اون شب که رفتم معراج؛ خیلی گله کردم. مثل یه طلبکاری که سهمشو ازش گرفته باشند. رفته بودم..
مهیا نگاهش به عکس شهاب وامیر علی افتاد.
ــ اما تو مراسم تشیع شهید موکل؛ وقتی بی قراری همسرش رو دیدم، با خودم گفتم... چطور شهید قبول کرده همسرش اینقدراذیت بشه؟! یعنی بدون اینکه همسرش قبول کنه رفته؟! اما با حرفی که مریم زد...شوکه شدم...
وقتی مریم گفت که خود مرضیه در مقابل مخالفت های خانواده شهید برای رفتن ایستاده و پا به پای همسرش بوده... و اون رو همراهی کرده... از خودم بدم اومد! احساس بدی بهم دست داد. احساس میکردم خودخواه شدم...
از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا
ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه522ازقرآن🍀
#جز27🍀
پایان جز ۲۶ آغاز جز۲۷😍
#سوره_ذاریات 🍀
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_اسماعیل_دهقان😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💠حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که میخواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را در نظر نگیریم و رضایت و خشنودی او را جلب ننماییم!
📚در محضر بهجت، ج١، ص٨٩
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🌾🍃🌼🌾🍃🌼🌾🍃🌼🌾🍃🌼
شیخ رجبعلی خیاط:
اگر چشم برای خدا ڪارڪند
عین الله میشود
اگر گوش برای خداڪارڪند
اذن الله میشود
اگر دست برای خدا ڪارڪند
ید الله میشود
تا میرسد به قلب
ڪه جای خدا میشود🌷
سلام روز بخیر
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت19 🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 عرض سلام وادب واحترام🌷
#خانواده_خوب
#قسمت20
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊
🎀الحمدلله رب العالمین 🎀
سلام وعرض ادب واحترام💌
💌در خانهای که مادر محبوب باشد و پدر مطاع💪،
بچه👈 تعادل خواهد داشت💯
حرمت پدر باید در خانه حفظ بشود . 😇
⭕️خانم نباید بگوید: «حالا من عصبانی شدم و یک فریاد سر شوهرم کشیدم! مگر چه شده است؟!» ⁉️
🏡 خانه محل مبارزه با هوای نفس است؛👌
⛔️شما با این بیحرمتی به پدر، ستون خانه را خراب میکنید و باعث میشوید بچهها خوب بار نیایند .♨️
📛 متاسفانه بعضی از خانمها فکر میکنند با فریاد زدن و با لحن تند صحبت کردن، همه چیز درست میشود! ❗️
⭕️البته ممکن است وقتی فریاد میزند شوهرش (به هر دلیلی) با او مخالفت نکند و قبول کند و به این ترتیب آرامش در خانه برقرار شود
❗️ولی این باعث نمیشود که تعادل روحی در بچهها برقرار شود..👌✔️💯
🏡بچهها وقتی در خانه تعادل روحی پیدا میکنند که ببینند 🔰
«پدر "ستون" خانه است💪
و مادر "زیبایی" خانه است»💐
به تعبیر دیگر؛ بابا رئیس حقوقی خانه است💪
و مادر رئیس عاطفی خانه است.👌
لذا مادر باید به بچهها بگوید:«مبادا غرور پدرتان را بشکنید!» 👏👌✔️
و خودش هم غرور شوهرش را نشکند.👏🌷
🔸 و پدر هم باید به بچهها بگوید: «مبادا دل مادرتان را بشکنید» 👏🌹
و خودش هم دل همسرش را نشکند.👌👏
در این خانواده هرچه مادر دوست داشته باشد و هر چه پدر فرمان بدهد،⤵️
بچهها طبق آن عمل خواهند کرد و به این ترتیب تعادل در خانه برقرار خواهد شد.😍
🏡در خانهای که مادر محبوب است💞
و پدر مطاع است،💪
بچه تعادل دارد. 💯
🔸این اصل است و سایر مسائل مانند وجود وسایل و امکانات رفاهی زندگی فرع هستند.👌
💥هر چیزی باید سر جای خودش باشد؛ 👌
☄پدر در خانه فرمانده است💪
و مادر ملکه است💞
❗️و نمیشود جای این دو را عوض کرد یعنی نمیشود❌
مادر فرمانده و مطاع باشد ⛔️
و پدر محبوب و معشوق خانه باشد🚫
در این صورت بچهها عدم تعادل خواهند
داشت💯♨️
و اگر هم رفتار خوبی داشته باشند از سر بیعرضگی خواهد بود. 👌
☄چون بعضیها از روی بیعرضگی آدمهای خوبی هستند؛👌✔️
بالاخره هر کاری-هرچند بد- نیاز به عرضۀ خاص خودش را دارد.💯
🦋اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🦋
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همسرت محبت کن
استاد عالی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_54.mp3
11.14M
#ارتباط_موفق
#قسمت54
🔺 برای اهل خویش ، وقت بگذارید! تا وقتشان را آنجا که نمیپسندید؛ نگذرانند!
☜ برای تأمینِ
- نیازهای عاطفی
- و حفظ محبت
-و وفای کسانی که دوستشان دارید و برایتان مهمند باید وقت بگذارید!
✘درغیراینصورت، قلبشان را از دست خواهید داد.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفیپور
#حجهالاسلام_فرحزاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅 قحطیبهدینمانزدهیاایّهاالعزیز...
دارد ظهورتان بخدا دیر میشود...
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍀🌾🌼🍀🌾🌼🍀🌾🌼🍀🌾🌼
صلیالله علیک یا ابا عبدالله
اول صبح به سمت حرمت روکردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي
حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#سیاستهای_همسرداری
سوء تفاهمهایی که بین شما و همسرتون پیش میاد رو، سعی نکنید با پیامک رفع کنید...!❌❌👇
تماس بگیرید و حرف بزنید؛ لحن و نوع بیان خیلی تأثیر گذاره ...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
#سیاست_های_زنانه
خانم های عزیز
اگر از مادر شوهرتون ناراحتی ای دارید اشتباه ترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید!
👈وکار درست اینه که خودتون مشکلتون رو باهاشون به نحوی حل کنید.
چون غرغر کردن و بدی اونها رو گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه!
از طرفی اگر بگید و عکس العمل مناسب از همسرتون نبینید باعث دعوا بین خودتون دوتا میشه و حس میکنید همسرتون شما رو نمیفهمه!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی #قسمت114 🔴چاره شمایی🔴 امام حسین علیه السلام اگر پول نداشت خودشو بچه هاش تو راه از گرس
#سبک_زندگی
#قسمت115
🌀ما در قران کریم با دو مفهوم
« استضعاف و استکبار» ،
دو مفهوم فوق العاده مهم و کلیدی که هرچه بهش بپردازیم کمه
دانش آموز از همون ابتدا باید متوجه بشه«« دین »»برای از بین بردن طاغوته
طغیان گرانن که ضعیف میکنن آدم رو ،ضعیفه ضعیفه ضعیف .
نقطه مقابل طاغوت چیه ؟ 🔺
💟 دین
👈حالا هدف دین این وسط چیه؟؟؟؟
آدم خوار رو قوی کنه
✅آخرالزمان مستضعفین بناست حاکم بشن
یعنی دوران استضعاف و دوران طاغوت تمام میشه ،
طاغوت ذاتا چیکار میکنه❓دین چکار میکنه؟؟؟
تورو قرآن کریم قسمتون میدم نگید دین آدما رو معتقد میکنه میبره میرسونه بخدا😒
دین مگه یه امر موهوم خیالیه ❓
دین مگه یه مشت توهماته ❓
دین مگه یه مشت شعره❓
واقع بین باشیم 👇
📢💡هیچ پیغمبری نمیتونه مردم رو بخدا برسونه👇
👈 بدون مبارزه با طاغوت، بدون ازبین بردن استضعاف ، بدون درگیری با استکبار ✔️
خب آخرالزمان قضیه ش چیه❓کجای اخر الزمانی شما الان ؟ ضعیفی ؟ قوی هستی ؟؟ جوابت به خودت خیلی چیزا رو مشخص میکنه ..
خب آخرالزمان چیه❓
آخرالزمان مستضعفین قوی میشن 💪
چجوری مستضعفین قوی میشن❓
ن
دوست دارم از کسانیکه نمیدونم دارن کشور رو اداره میکنن ،از کسانیکه تعلیم و تربیت رو اداره میکنن،بپرسم
که چجوری امام زمان ع میان مستضعفین وارث میشن⁉️
مستضعفین در نهایت ضعف وارث میشن ، خب اینکه خیلی غیرمعقول هست❌
✅ آقا مستضعفین وارث زمین میشن..
یعنی مستضعفین دست از استضعافشون برمیدارن دیگه یعنی قوی میشن ✅
بنا نیست یک مولای قوی حتی با 313نفر قوی بیاد یه مشت ضعفارو شروع کنه پرستاری کردن ...این تصور غلطیه از مهدویت و ظهور ❌
گفتیم که ظهور لازمش اینه که کار جمعی و اقتصادی بکنی ، یکی از لوازمشه ،
مستضعفین باید قدرتمند بشن
خب حالا چجوری ؟ بر اساس روایتی
برای ظهور یه قومی باید قیام بکنن مستضعفین رو به قدرت برسونن
🔮 خلاصه این قوت و قدرت از نظر روحی و فکری و فرهنگی باید باشه و از نظر اقتصادی خیلی ساده ست
از استضعاف دراومدن طرح کلی اقتصادیش شده اقتصاد مقاومتی‼️
چجوری ما قوی میشیم🤔🤔🤔
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
خیالت راحت پررو نمیشه !!
هر مردي یه معایبی دارد، همه ي انسانها هم نقاط قوت دارند هم نقاط ضعف، هیچ کس کامل نیست حتی خود ما
✔ ولی وجود عیوب در همسرمان باعث نمی شود خوبی هایش را فراموش کنیم؛ خوبی هایش را جلوی دیگران در صورت مناسب بودن موقعیت ذکر کنید و به شوهرتان بابت ویژگي های خوبش احساس قدرت دهید
مطمئن باشید اگر از ویژگی های مثبتش تعریف و تمجید کنید و در موقعیت های مناسب هم با بیان مناسب ایرادات رو برای اصلاح ( نه برای مقایسه، یا نه برای سرکوفت زدن) بیان کنید، تاثیر خودش را میگذارد و شوهرتان به سمت بهتر شدن پیش میرور حتی در بدترین حالت، یعنی اگر به نظرتان شوهرتان ویژگی مثبت هم ندارد ازش تعریف کنین
مثلا بهش بگین:
🔸من تورو دارم هیچي کم ندارم
🔸 من خوشبخته خوشبختم با تو" و ....
☑️ احساس قدرت در مردها معجزه ميکند
می ببینید که دراین حالت، رسیدن به خواسته هایتان چقدر راحت تر اتفاق می افتد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
✅چرا دیگه همسرم میلی به من ندارد؟ خیلی از نوعروسها میگویند چه اتفاقی افتاده که همسرشان دیگر شور و حرارت دوران عقد را ندارند و هر روز هوس نزدیکی و معاشقه به سرش نمی زند!
خیلیها به اشتباه شروع به سرزنش کردن خودشان میکنند و مدام دنبال عیب و ایرادی در وجود شان می گردند که باعث سردی شوهر شده است
اما آیا این فکرها واقعیت دارد؟ این مسئله تا حدی طبیعی است چون پس از ازدواج از اولویت های دوطرف تا حدی تغییر میکند
معنایش این نیست رابطه زناشویی اهمیتی ندارد یا فراموش شده است ولی موضوع این است که رابطه جنسی یکی از اولویت های زندگی در کنار کار و مسئولیتهای خانوادگی و... است
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت140 ــ مهیا جان! میای تو آشپزخونه، کارت دارم. ــ چشم مامان جون! مهیا پشت سر شهین
#جانم_میرود
#قسمت141
سکوت کرد. از چیزی که میخواست بگوید شرم داشت.
ــ شهاب... من اون لحظه... شرمنده حضرت زینب(س)... شدم!
آرام هق هق کرد.
ــ من که ادعای مسلمون بودن و شیعه امام علی(ع)بودن میکردم، جلوی تو ایستادم و خواستم، تو از تصمیمی که گرفتی؛ صرف نظر کنی! من خیلی خودخواه بودم شهاب...
شهاب، دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ مهیا! خانمی... آروم باش عزیزم. تو هیچکار اشتباهی نکردی. چیز عادیه؛ هر خانمی دوست نداره همسرش از پیشش بره... میدونم نمیتونم درست درکت کنم؛ ولی میدونم چه احساسی داری. من این چیز ها رو چشیدم... اون شب که تو نبودی؛ دیوونه شدم!
ــ یادم رفت بهت بگم...
مهیا با کنجکاوی در صورت شهاب خیره شد.
ــ چی؟!
شهاب لبخندی زد و گفت:
ــ وقتی گریه میکنی، زشت مییشی!!
مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد. کم کم متوجه حرف شهاب شد. مشتی به بازوی شهاب زد.
ــ خیلی بدی! دلتم بخواد. همچین زنی گیرت اومده!
شهاب بلند خندید.
ــ من که چیز ی نگفتم! اصلا دلمم خیلی میاد...
مهیا از جایش بلند شد.
ــ بریم پایین دیگه...
ــ باشه خانومی بریم.
هر دو از اتاق خارج شدند.
از پله ها که پایین آمدند؛ اولین کسی که متوجه آمدنشان شد، سوسن خانم بود. چون همه وقت منتظر برگشتنشان بود.
به محض نشستن مهیا و شهاب؛ با صدایی ناراحت و دلخور گفت.
ـــ شهاب جان ما اومدیم تورو ببینیم! بعد شما دست زنتو میگیری، میری تو اتاق...
سکوت بر جمع حاکم شد. شهاب لبخندی زد.
ــ این چه حرفیه؟! من فقط برای یه ساعت با خانومم حرف زدم. الانم در خدمت شما هستم...
مژگان خانم، مادر سارا، لبخندی زد.
ــ قربونت برم خاله! حق داری. دیگه داری چند روز میری؛ خانومتو نمیبینی! اصلا به نظر من همین الان برید بیرون، خوش بگذرونید.
شهاب لبخندی به روی خاله ی عزیزش زد.
ــ نه ممنون خاله جان! همین که پیشتونیم داره بهمون خوش میگذره...
سوسن خانم نیشخندی زد.
ــ به تو آره شهاب جان! ولی فکر نکنم به خانومت خوش بگذره...
شهاب عصبی از حرف زن عمویش لب باز کرد، تا جوابش را بدهد؛ که با فشرده شدن دستش، نگاهش را به چشمان نگران مهیا دوخت. مهیا آرام لب زمزمه کرد:
ــ جان من چیزی نگو...
ــ ولی مهیا!
ــ بزار امشب بدون هیچ دلخوریی تموم بشه این قضیه!
محمد آقا، که متوجه متشنج شدن جمع شد؛ رو به آقا رضا، پدر سارا گفت:
ـــ حاجی چه خبر از کار حجره؟!
همین حرف کافی بود که آقایون مشغول صحبت بشوند.
شهاب به احترام مهیا، حرفی نزد. اما اخمش را از زن عمویش دریغ نکرد.
مهیا آرام سرش را طرف گوش شهاب برد. شهاب متوجه شد که میخواهد چیزی
بگوید. برای همین خودش را به سمتش متمایل کرد
ـــ یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم...
ــ چی؟!
ــ اخم میکنی، زشت میشی...
اخم های شهاب کم کم جای خود را به لبخند دادند و بعد چند ثانیه خنده ی شهاب در جمع دونفرشان پخش شد.
ــ خانم، حالا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی؟!
مهیا فقط خندید...
کم کم، همه عزم رفتن کردند. تنها کسی که دوست نداشت به این زودی؛ این مهمانی تمام شود؛ مهیا و شهاب بودند. اما با حرف احمد آقا با ناامیدی بهم نگاه کردند.
ـــ خب ماهم دیگه رفع زحمت کنیم.
همه در حیاط ایستاده بودند و از شام و دعوت، تشکر میکردند.
اما مهیا گوشه ای ساکت با بغضی پنهان سرش را پایین انداخته بود و به سنگ فرش ها؛ خیره شده بود.
میترسید که سرش را بالا بیاورد و اشک هایش سرازیر شوند.
شهاب کنارش ایستاد و دستانش را گرفت؛ که صدای نگران شهاب در گوشش پیچید.
ـــ چرا اینقدر سردن دستات، مهیا؟!
مهیا نمیتوانست چیزی بگویید. چون مطمئن بود، با اولین حرفی که میزد؛ اشک هایش سرازیر می شوند.
و اصلا دوست نداشت، با گریه کردن، عزیزش را آشفته و پریشان کند.
فقط آرام زمزمه کرد:
ــ خوبم...
و بدون خداحافظی، همراه مادرش از خانه خارج شدند. شهاب قدمی برداشت که به سمت مهیا برود و از او دلیل حال پریشان و آن بغضی که سعی در مخفی کردنش دارد را، بپرسد؛ اما با باز شدن در خانه و رفتن مهیا به داخل خانه، قدم رفته را برگشت.
از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا
ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══