eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
recording-20191117-172122.mp3
3.48M
✅ برای اینکه از فتنه ها بتونیم با خسارت کمتری عبور کنیم باید درک عمومی مردم از مدیریت رو بالا ببریم 🔷 این درک یا با کار فرهنگی تربیتی میره بالا یا با فتنه های خسارت بار تک تک جملات رو با دقت گوش بدید حاج آقا حسینی 🚩 @IslamLifeStyles 💞 @zendegiasheghane_ma
دوستان لطفا توجه کنید شرایط حساس فعلی جامعه و اتخاذ تصمیم مناسب رو میطلبه در ایران نیروهای منافقین و سایر عوامل جاسوسی بدنبال تجمعات هر چند کوچیکند تخریب اموال عمومی چه دردی از مردم گرفتار جامعه ما برطرف میکنه؟؟؟ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 سخنی با بانوان عزیز سلام و عرض ادب با توجه به شرایط فعلی جامعه خواهرا یه نکته ای رو بگم و اونم اینه امروز امتحان ما بحث ولایت و پشتیبانیه یادتون نره که امتحانهای ما هم جمعیه و هم فردی فردی که از صبح که بیدار میشیم لحظه لحظه مون امتحانه چه با همسر چه با بچه ، چه با اطرافیان امتحان جمعی هم مثل شرایط فعلی جامعه که حتی بعضی از انقلابیها هم بدلیل اینکه انچه مورد رضایتشون نبود رو از زبان رهبر نشنیدن دارن توش درجا میزنن شما اول تو بحث ولایت پذیری با همسرت امتحان میشی بعد تو سطح بالاتر با رهبرت تا معلوم شه ولایت امام زمانت رو میتونی بپذیری یا نه پس بانوی گل تو این عرصه حواست به روشنگریهای انقلابیت هم باشه به سنگ صبور بودن همسرت هم باشه ، الان تو باید آرامش رو در محیط خونه برقرار کنی تا حجم فشارهای جامعه رو کمتر کنی😊 💞 @zendegiasheghane_ma
💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══