#هردوبخوانیم
❌ #مشکلات #ابتدای_ازدواج:
👈بر سر #رفت_و_آمد با خانوادههای خود جنگ میکنند.
👈 تمایل دارند یکدیگر را #تغییر دهند.
👈انتظار دارند زندگی مانند #داستانهای_عاشقانه کتابها باشد.
👈 زندگی خود را با دیگران #مقایسه میکنند.
👈 #عجله دارند رابطهشان بسرعت بهبود یابد و شبیه هم رفتار کنند.
👈در مشاجرات، تحت تاثیر #احساسات قرار میگیرند و هیجانی برخورد میکنند.
👈در مورد مسائل ساده و پیش پا افتاده #بحث میکنند.
👈به رابطه همسر خود با خانواده شان #حسادت میکنند.
👈دلتنگ زندگی در #خانواده_خود میشوند.
👈مانند دوران #تجرد رفتار میکنند و هنوز زندگی مشترک را نپذیرفتهاند.
👈پس از مشاجره از #عذرخواهی استفاده نمیکنند.
👈زمان کمی را #کنار_یکدیگر سپری میکنند.
👈 #فرصت_خطا برای یکدیگر قائل نمیشوند.
#مجردانه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔴 #دعوایی_بهارزش_سبزی_پلاسیده
#خانمها_بخوانند
💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که #مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی #پلاسیده آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر #صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق #مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟!
💠 نتیجهی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم #عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و #خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق #عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته #قهر شود.
💠 مکث کردن و #صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، #سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.