eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
     چند روزی بود که هادی را نمی دیدم. خبری از او نداشتم. نمی دانستم برای جنگ با داعش رفته. در مسجد هندی همه از او تعریف می کردند. از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اینکه با لوله کشی آب، در منزل بیشتر مردم یک یادگار از خودش گذاشته بود. یکی دوبار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توی گوشی نام او را به عنوان «ابراهیم تهرانی» ثبت کرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. بچه تهران هم بود. برای همین شد ابراهیم تهرانی. تا اینکه یک روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام علیک کردیم. گفتم: ابراهیم تهرونی کجایی نیستی؟ می دانستم در حوزه علمیه هم او را اذیت کرده اند. او با دوچرخه به حوزه و برای کلاس می رفت، اما برخی افراد با اینکار مخالفت می کردند. با اینکه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اما چون در کنار درس مشغول لوله کشی بود، بعضی ها می گفتند یک طلبه نباید این کارها را انجام دهد! خلاصه آن روز کمی صحبت کردیم. من فهمیدم که برای جهاد به نیروهای حشدالشعبی ملحق شده. آن روز در خلال صحبت ها احساس کردم در حال وصیت کردن است. نام دو سید روحانی را برد و گفت: من به دلایلی به این دو نفر کم محلی کردم. از طرف من از این دو نفر حلالیت بطلب. بعد یکی از اساتید خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم حتماً از فلانی حلالیت بطلب. نمی خواهم کینه ای از کسی داشته باشم و نمی خواهم کسی از من ناراحت باشد. می دانستم آن شیخ یکبار به مقام معظم رهبری توهین کرده بود و ... او همینطور وصیت کرد و بعد هم رفت. یک پیرمرد نابینا در محل داشتیم که هادی با او رفیق بود. او را تر و خشک می کرد. حمام می برد و... همیشه هم، او را با خودش به مسجد می آورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. بعد از نماز بود که دیگر هادی را ندیدم. تا اینکه هفته بعد یکی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام کرد. من به اعلامیه او نگاه کردم. تصویر خودش بود اما نوشته بود: شیخ هادی ذوالفقاری. اما من او را به نام ابراهیم تهرانی می شناختم. بعدها شنیدم که یکی از دوستان شهید او «ابراهیم هادی» نام داشت و هادی به او بسیار علاقمند بود. خبر را در مسجد اعلام کردیم. همه ناراحت شدند. پیکر هادی چند روز بعد به نجف آمد. همه برای تشییع او جمع شدند. وقتی من در خانه گفتم که هادی شهید شده همه خانواده ما ناراحت شدند. همسرم گفت: می خواهم به جای مادرش که در اینجا نیست در تشییع این جوان شرکت کنم. بسیار مراسم باشکوهی برگزار شد. من چنین تشییع باشکوهی را کمتر دیده ام. پیکر او در تمام حرمین طواف داده شد و اینگونه باشکوه در ابتدای وادی السلام به خاک سپرده شد. از آن روز تا حالا هیچ روزی نیست که در منزل ما برای شیخ هادی فاتحه خوانده نشود. همیشه به یاد او هستیم. لوله کشی آب منزل ما یادگار اوست. یادم نمی رود. یک هفته بعد از شهادت، خوابش را دیدم. در خواب نمی دانستم هادی شهید شده. گفتم: شما کجایی، چی شد، نیستی؟ گفت: الحمدلله به آرزوم رسیدم.  زندگینامه وخاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای قسمت40 یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو
همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم.😍🙈 یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁 هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو.😨 سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.😢قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود. به من نگاه نمیکرد. ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد... از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.🚶یه کم که دور شد،نشست رو زمین. من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه. احتمال دادم بخاطر این باشه که وقتی بخواد بره سوریه من ازش دل بکنم.😔💔 نیم ساعتی گذشت.... پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش.😒 دوباره بغضش ترکید... من با تعجب نگاهش میکردم.😟دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.😭گفتم: _چی شده؟ امین،حرف بزن.😭 یه نگاهی به من کرد... وقتی اشکهامو دید عصبانی😠 بلند شد و یه کم دور شد. گیج نگاهش میکردم.😟🙁دلیل رفتارشو نمیفهمیدم. ناراحت گفت: _زهرا..حلالم کن.😞 سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر، گفت:.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ، 🙏💐 🌀 سبک خیابونهای ما،👈سبک رفتارهای ما و رفت و آمد های ما رو درست میکنه!! 💠فرم خونه های ما روی ما تاثیر داره،روی حیات ما تاثیر میگذاره❗️ 👈 مثلا سقف خونه ها چقدر باید باشه؟؟ ✅هر آدم حسابی میدونه که معماری در روحیات ما تاثیر داره،👇 👈بعد من معماری رو ول کنم،بگم من با اون کار ندارم ،تو ایمانت رو زیاد کن‼️😱 ✅ بابا داری زور میگی به آدم!!! آخه من چقدر با ایمان خودم، مقابل همه ی آثار شوم شهر سازی،معماری ،خونه سازی وایسم‼️ 🌀تو که با غذای من کاری نداری‼️ 🌀به ساعت رفت و آمد من کاری نداری‼️ 🌀به هزار تا جزییات زندگی من کار نداری! ❌ فقط یقه منو گرفتی،میگی ایمانت رو به خدا و قیامت زیاد کن‼️👇 تا همه ی نواقصی که در اثر سبک زندگی برای من پیش میاد ،جبران بشه ‼️‼️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت40 مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اصلا نخوابی
مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس و مریم نشسته بودندشوڪه شد مریم به دادش رسید مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای مراسمات در پایگاه برگزار شود _سلام مهیا جان مهیا به خودش آمد سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت _علیڪ السلام دخترم بفرما تو مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین لبخندی زد روحانی جواني ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت _حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحي پوسترارو به عهده گرفتند حاج آقا سری تڪون داد _احسنت.دخترم من دوست پدرت هستم موسوی شاید شنیده باشید مهیا با ذوق گفت ساِ شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید همه با تعجب به مهیا نگاه می ڪردند حاج آقا موسوی خندید _پس احمد آبرومونو برد _نه اختیار دارید حاج آقا مهیا رو به مریم گفت _مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد _بدینشون به آقای مهدوی مهیا به سمت شهاب رفت _بگیر سید شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد فلش را از دستش گرفت و وصلش ڪرد _میگم سید حالتون بهتر شد؟ شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند در حالي ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام (بله خداروشڪری) گفت _میشه ما هم ببینم شهاب شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند _بله حاج آقا بفرمایید _احسنت دخترم ڪارت عالی بود نظرت چیه مرادی روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد _خیلے عالی شدند مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه بقیه حرفش را تایید ڪردن جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود _خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟ مهیا اخمی به شهاب ڪرد _من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحي ڪنم پس این حرفا نیاز نیست * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_41.mp3
11.19M
⚡️جرّ و بحث و قیل و قال (مِراء)، برای اثبات خود، قلب انسان را از محبت دیگران خالی می‌کند! ـ کسانی که اهل اظهار نظر در هر موضوع و هر مکانی هستند، ـ کسانی که اهل جر و بحث برای اثبات نظر خود هستند، ـ کسانی که باور دارند فقط خودشان درست فکر می‌کنند و حتما نظر بقیه اشتباه است، ✘ دایره‌ی جذب‌شان، بشدت محدود و کوچک است! 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت40 بسم الله الرحمن الرحیم💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_چهلم #مسافرت 🔻چنان
بسم الله الرحمن الرحیم💐 🌷 در هر اجتماعی که از دو یا چند انسان تشکیل می‌شود و می‌خواهند. مدتی با هم زندگی کنند ، یک رییس و تصمیم گیرنده لازم است تا حکومت خان خانی و خودسرانه بوجود نیاید و اختلاف سلیقه و درگیری و نزاع ، امور زندگی را مختل نکند .✅ در نظام خانوادگی از نظر اسلام ، مرد رییس هست ،زیرا قدرت بازوانش بیشتر است . مسئول تمام مخارج خانه می‌باشد.🎀 پس اگر زن و شوهر ی در مورد خرید خانه و اجاره منزل و پایین شهر و بالای شهر امثال این موارد اختلاف نظر داشتند از نظر اسلام ، رای و نظر مرد مقدم است و باید عملی شود .👌 زیرا اوست که هزینه را میپردازد مخارج را متحمل میشود. عقل سالم چنین قضاوت میکند ، حقوق و قانون چنین دستور میدهد ،🌷 البته نسبت به خرید لباس و کفش زن ، مرد نباید از حد متعارف و معمول پایینتر آید و در حد عرف جامعه و شأن خانوادگی خانم تهیه کند .🦋 و نیز اگر دزدی یا دشمنی به خانواده حمله کند تصمیم گیری وقیمومیت به دست مرد هست تا از اموال خود دفاع کند.🌷 معنی آیه شریفه الرجال قوامون علی النساء این است .⚡️ البته با وجود این اسلام توصیه میکند حتی الامکان مستحب است برای مرد که رضایت همسر خود را جلب کند ، و در رابطه با او خدا را در نظر بگیرد. و البته بعضی مردان جاهل و مغرور ، از آیه شریفه ( الرجال قوامون علی النساء )⚡️ سوءاستفاده کرده بر زنان خود محکم و زورگویی میکنند و تحکم خود را به قرآن مجید مستند میکنند .🎊 چنانچه شوهران مغرور و بی‌خبر کتک زدن زنان را به قرآن مستند میکنند. 🎀 مردان بر زنان سرپرستی دارند ، بخاطر برتری و فضیلتی که خداوند بعضی از مردم را بر بعضی دیگر میدهد و نیز بخاطر انفاقی که از مال خود میکنند پس زنان شایسته در زمان غیبت شوهر ، مطیع اند و نگهدار به خاطر نگهداری خدا از ایشان 🌷 ( سوره نساء آیه ۳۴ ) ⚡️ خداوند متعال مردان را قوام زنان نامیده ومفسران برای این کلمه معانی بسیاری گفته اند که همگی بازگشتش به همین توضیحی است که در بیان درس گفته شد 🌷 حتی کسانی که قوام را به معنی مسلط گفته اند مقصودشان فرمانروایی و زورگویی نیست .👌 کلمه قوام از خانواده قائم و قیم است به معنی کسی که بالای سر دیگری ایستاده و از او سرپرستی میکند.✅ سپس خداوند برای قیمومیت مرد دو دلیل بیان میکند : ✍ یکی برتری ذاتی از لحاظ نیروی بدنی و جسمی و تجربی دو آنکه متکفل مخارج زن وخانه خویش است و همین دو امر باعث میشود که سرپرستی امور خانه بدست او باشد🌷 و نیز بر اساس آیه شریفه ۲۲۸ سوره بقره سرپرستی زن و دختر را بعهده پدر و شوهر گذاشته تا او در این جهان پهناور بدون انیس و یاور نباشد .🌷 و زنانی که میخواهند خود رامساوی مردان بدانند پذیرش این احکام برایشان مشکل است .👌 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت40 🍒#تربیت_فرزند 💌#جلسه_چهلم 📝موضوع :انتقال مفاهیم دینی به فرزندان 💕 دو اقدام
📝موضوع :انتقال مفاهیم دینی به فرزندان 🌷 مثلا شما بخوای بچتو مؤدب بار بیاری 👌 (که ادب راز مهمی در انتقال مفاهیم دینی است) مؤدب یعنی⬅️ 🔵کسی که هر موقع🕐 هر کاری دلش بخواد نمیکنه 👏👏 و دوست داره طبق آیین نامه عمل کنه 😇 دوست داره طبق ضابطه عمل کنه 🤗 که بین ۷تا ۱۴سال موقع این دوست داشتنه ✅✅ ‼️مگر اینکه ما بچه رو دست کاری کرده باشیم ‼️ اگر ما بچه رو مؤدب بار آورده باشیم 😌 ناسزا گفتن یه مقدار براش سخته ❌ اونوقت کلمات قشنگ،برای اظهار علاقه رو،روی هوا میگیره 😇 و اجرا میکنه 😍 👈پس عادات روحی افراد در آموزش گرفتن خیلی مؤثر هست در آموزش گرفتن برای مفاهیم و رفتارهای روز مره که خییلی باهاش کار داریم❤️ 🔆ادب رو باید از کی شروع کنیم❓❓ از ۷سالگی و مقدمات ادب هم تا ۷سالگی باید انجام بگیره 👌 ادبیات متناسب و ادب از ۷سالگی اما مقدمات این دو تا قبل از ۷سالگی 🤔 ✅قبل ۷سالگی باید به بچه آرامش بدی ✅اطمینان بدی ✅محبت رو کوپنی نکنی 😱 ✅مثلا نوبتی محبت بدی ✅شرطی نکنی 😳 💢مثل رفتار پائولف با سگش که در روانشناسی مشهور شده 👈اون رو در آغوش گرم 👨👩👦👦 آزادی و امنیت و آرامش قرار بدیم البته بعضی از رفتارهارو توصیه نمیکنیم⛔️ که با بچه جوری رفتار شه که به ضررش باشه ❌ مثلا با چاقوی تیز🔪 بازی کنه و بگیم که نباید چیزی گفته بشه 😏 اما بچه باید اون وضع رو پیدا کنه که جوری سر هفت سال از آزادی خسته شده باشه🙃 🙃 دوست داشته باشه حرف گوش بده😍😍😍
4_5895269473379684083.mp3
11.61M
🔍 دقیقاً شبیه جنینی، که با سونوگرافی، میزان سلامتش در زمان تولد، قابلِ بررسی هست؛ میزان سلامتِ روح ما هم، در هر زمان و مکانی، قابل بررسی هست! یک علامت‌ وجود داره؛ که دقیقاً عینِ سونوگرافیِ دقیق ، میزانِ سلامت روح ما رو، گزارش میده ❗️ @Ostad_Shojae
کارگاه خویشتن داری_41.mp3
16.61M
▫️حرکت ما در جاده‌ی قطعاً به آسیب‌ها، آفات، جاده‌های انحرافی و ... برخورد میکند! ✦ تُرمز ما ؛ که در این مسیر، میتواند از تمام کُند شدن‌ها، جا‌ماندن‌ها، نرسیدن‌ها جلوگیری کند، است! ▪️یکی از این آفات، آزارِ دیگران، حتی با محبت‌ کردن است! و خویشتن‌داری در این آفت؛ خاموش کردن آتش آزارهایی‌ست که از ما به دیگران میرسد، حتی اگر ظاهر زیبا داشته باشند. @ostad_shojae