eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.5هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت45 استاد #پناهیان عظمت خدا تو دلت بشینه نتیجه اش چی میشه؟ 🔶✅🔶✅ اس
استاد چرا همه ی بدبختیهای ما، مال دل بستن به دنیاست؟ 🔴🔷🔴 🔸چه جوری اهمیت ندم؟ 🔻 چه جوری دل از دنیا بکنم ؟ 🔴چه جوریه که همه ی بد بختیهای ما نتیجه دل بستن بدنیاست ؟ 💢♨️ 🔺همه ی گرفتاریها 🔺 همه ی اعصاب خوردیها 🔺همه ی افسردگی ها 🔴 شیعه ی مومن قرص برای رفع اضطراب وافسردگی بخوره ؟ زخم معده و زخم اثنا عشر بگیره بخاطر چی ؟ ❌⭕️❌ بخاطر اعصاب خوردی ؟ چه خبره! چه خبره این بی دینی ها ؟ کجا بره آدم ؟خدا مگه نیست ؟ 🔺🔻🔶🔺 خدای آرامش بخش ... ✅❎✅ قدیما میگفتن الا به ذکر الله تطمئن القلوب این قلوب شده قلوه سنگ ⁉️💢 ذکر خدا که همون اثر رو داره ... نزارید که ما همه چیو بگیما ... ⁉️💯⁉️ عظمت خالق رو چه جوری درست کنم سرنماز؟ ❗️❗️❗️ رو خودت ، برای خودت عظمت خدارو تولید کن. سربه سجده گذاشتی نپرون مثل فنر 🌀💠 انگار بعضیا زیر مهر فنر گذاشتن رفته... بلند شده... نماز مودبانه بخون... ✅🔰✅ نماز مودبانه اثرش چیه ؟ عظمت خدارو تو دل میندازه . عظمت خدارو که تو دل انداخت ✅ دنیا حقیر میشه ، پس نماز مودبانه میتونه دنیارو پیش چشم آدم حقیر کنه. 🔰✅🔰 آقا بفرما ، هی میگی من میرم حرم نتیجه نمیگرم. ازاین هدیه بیشتراز امیرالمومنین؟ از اهل بیت چی بهت بدن خوبه دیگه...؟ ✅❎✅ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
شکست های پی در پی، باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود. آنها در چنین مواقعی به سراغ نیروهای انتحاری رفته و یا اینکه خود را در میان زنان و کودکان مخفی می کنند. آن روز هم نیروهای مردمی، بلافاصله با خودروهای مختلف به سوی مناطق درگیری اعزام شده و با پشتیبانی سلاح های سنگین مشغول پیشروی و پاکسازی مناطق مختلف بودند. نزدیک ظهر روز یکشنبه 26 بهمن 1393 بود که هادی به همراه دیگر دوستان و فرماندهان عملیاتی، پس از ساعتی جنگ و گریز، به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامراء وارد شدند. ساختمان کوچکی وجود داشته که بیست نفر از نیروهای عراقی به همراه هادی به داخل آن رفته تا  هم استراحت کنند و هم برای ادامه کار تصمیم بگیرند. بقیه نیروها نیز در اطراف روستا حالت تدافعی داشته و شرایط دشمن را تحت نظر داشتند. درگیری ها نیز به طور پراکنده ادامه داشت. هنوز چند دقیقه ای نگذشت که یک بولدوزر از سمت بیرون روستا به سمت سنگرهای نیروهای مردمی حرکت کرد. بدنه این بولدوزر با ورق های آهن پوشیده شده و حالت ضدگلوله پیدا کرده بود. به محض اینکه از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند: انتحاری، انتحاری، مواظب باشید... درست حدس زده بودند. این خودرو برای عملیات انتحاری آماده شده بود. چند نفر از نیروهای مردمی با شلیک آرپی جی قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخی می خواستند راننده را بزنند اما هیچکدام ممکن نشد! حتی گلوله آرپی جی روی بدنه آن اثر نداشت. یکی از رزمندگان که مجروح شده و در مسیر بولدوزر قرار داشت می گوید: این خودرو به سمت ما آمد و ما از مسیرش فاصله گرفتیم، بلافاصله فهمیدیم که این بولدوزر انتحاری است! هر چه تیراندازی کردیم بی فایده بود. فاصله ما با هادی ذوالفقاری و دیگر دوستان زیاد بود. یکباره حدس زدیم که خودرو به سمت آنها می رود. هرچه که داد و فریاد کردیم، صدایمان به گوش آنها نرسید. صدای بولدوزر و گلوله ها مانع از رسیدن صدای ما می شد. هادی و دوستانی که در آنجا جمع شده بودند، متوجه صدای ما نشدند. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد که زمین و زمان را لرزاند! صدها کیلو مواد منفجره، برای لحظاتی آسمان را سیاه کرد. وقتی به سراغ آن ساختمان رفتیم با یک مخروبه کوچک مواجه شدیم! انفجار به قدری عظیم بود که پیکرهای شهدا نیز قادر به شناسایی نبود. خبر شهادت بهترین دوستانمان را شنیدیم. جنگ است دیگر، روزی شهادت دارد و روزی پیروزی، البته برای انسان مومن، شهادت هم پیروزی است. روز بعد خبر رسید که هادی ذوالفقاری مفقود شده و پیکری از او به جانمانده. همه ناراحت بودند. نمی دانستیم چه کنیم. لذا به دوستان ایرانی هادی هم خبر رسید که هادی مفقودالجسد شده. خبر به ایران رسید. برخی از دوستان گفتند: از نمونه خون مادر هادی برای آزمایش DNA استفاده شود تا بلکه قسمتی از پیکر هادی مشخص گردد. نیروهای عراقی بسیار ناراحت بودند. لب خندان و چهره دوست داشتنی این طلبه رزمنده هیچگاه از ذهن ما پاک نمی شد. پس از مدتی اعلام شد که با شناسایی برخی پیکرها فقط شش نفر از جمله هادی مفقود شده‌اند. از هادی هم فقط لاشه دوربین عکاسی اش باقی مانده بود. تا اینکه خبر دادند پیکر شهیدی با چنین مشخصات از اطراف روستا کشف و به بغداد منتقل شده. سیدکاظم الجابری که مشخصات را شنید بلافاصله گفت احتمالاً هادی است خودش به بغداد رفت و او را شناسایی ‌کرد. در اصل پیکر هادی ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. یک نفر درحال عبور از معرکه پیکر او را می‌بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت برمی‌دارد. بدن شهید بی‌پلاک آنجا می‌ماند. تا اینکه او را به بغداد انتقال می‌دهند.   زندگینامه وخاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#هرچی_توبخوای #قسمت44 روزهای با امین بودن به سرعت سپری میشد و من #هرروزعاشق_تر میشدم... خیلی چیز
گفتم:کی میری؟😊 -هفته ی دیگه.😒 لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی☺️ با لبخند جوابمو داد.😊گفتم: _به کسی هم گفتی؟ -تو اولین نفری.😍 -ای ول بابا،تو خوش قولی معرکه ای.😇 دوباره لبخند زد.☺️ -به خانواده ت چطوری میگی؟😟 -روز قبل از رفتنم بهشون میگم.فعلا به روی خودت نیار.😎☝️ -امین😊 -جان امین😍 -کی برمیگردی؟😅 -چهل و پنج روزه ست.😁 شام رو آوردن.ساکت بودیم و فقط شام میخوردیم.بعد شام گفتم: _محمد هم میاد؟😊 -نه.بخاطر خانواده ش.☺️ دختر دوم محمد هنوز یک ماهش نشده بود.اسمش رو رضوان گذاشته بودن.👶🏻😍 بعد از شام هم شوخی کردیم و خندیدیم.😁😃منو رسوند خونه و رفت. در خونه رو که بستم،پشت در نشستم... وقتی صدای رفتن ماشینش اومد اشکهام بی اختیار میریخت.😣😭 دلم میخواست بلند گریه کنم ولی نمیخواستم رو ناراحت کنم. نمیدونم چقدر طول کشید.دیگه از گریه بی حال شده بودم.... مامان اومد تو حیاط.چشمهاش قرمز بود.حالش مثل وقتی بود که محمد میخواست بره سوریه.😢مطمئن شدم محمد بهشون گفته.اومد پیشم و بغلم کرد.تو بغلش حسابی گریه کردم.😭😫بعد مدتی منو به سختی برد تو خونه.. نگاهی به ساعت انداختم... چهل دقیقه به اذان صبح✨🌌 بود.✨نماز شب✨ خوندم و اذان صبح گفتن. بعد از نماز اونقدر سر سجاده گریه کردم که خوابم برد. چشمهامو که باز کردم دوباره یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره اشکهام سرازیر شد.😢 ساعت نه صبح بود.🕘کلاس داشتم. سریع آماده شدم تا به کلاس بعدی م برسم.هیچی از کلاس نمیفهمیدم ولی برای اینکه همه فکر کنن حالم خوبه برم.😣 عصر امین اومد دنبالم...🙈 از دیدنش خوشحال شدم.بازهم طبق قرار وقتی باهم بودیم فقط به حال فکر میکردیم.😇😌 امین گفت: _قراره شام بیام خونه تون.😉 -إ.. جدا؟با کی قرار گذاشتی؟😌 -مامان😍 -یعنی مامان دعوتت کرده؟☹️ -نه.خودم،خودمو دعوت کردم.😁 -چه زود پسر خاله شدی.😬 دوست نداشتم بیاد خونه مون.مامان و بابا ناراحت بودن و حال ما هم عوض میشد. دوست داشتم تا وقتی با امین هستم حالمون خوب باشه.😊 وقتی رسیدیم برخلاف انتظار من، باباومامان بالبخند و خوشرویی با امین برخورد کردن.بیشتر از همیشه شوخی میکردم.😅😣حتی بابا هم بلندمیخندید. قبل از شام امین گفت بریم اتاق من.😇روی صندلی نشست و رو به من گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین.وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه☺️ گفت.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 🔹 نکته بعدی اینکه،دشمنان ما چی؟غربیها چی؟ اونا در سبک زندگی پیشرفت کردن؟؟ اونا دانشمندان شون رو دور هم ریختن؟؟؟ 🔹دشمنای بشریت (منظور صهیونیست ها) در سبک زندگی پیشرفت کردن؟ نه‼️ فقط اونا یه نکته دارن 👇 ✅اونم این که برای خودشون،در اندرونی خودشون،صهیونیستها یه سبک زندگی دارن‼️ صهیونیست ها در چی پیشرفت کردن؟ 🔹در این پیشرفت کردن که سبک زندگی ««گیوم»»رو چجوری خراب کنیم!!✅ و برای ما سبک زندگی طراحی کردن‼️ «گیوم»به چی میگن اونها؟؟ «کافران نجس» به افراد غیر بنی اسراییل، مسیحی و مسلمان هم فرقی نمیکنه❗️ 🤔😐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#جانم_میرود #قسمت44 محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو... بگ
_بیا تو عزیزم باهم وارد خانه شدند _برو تو اتاقم الان میام مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کرد یادداشتی روی در پیدا کرد «مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن» مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و درلیوانی لیوان ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد _شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم الان مزاحمت شدم مهیا لگدی به پاهای عطیه زد _جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی بیا این شربتو بخور _اصلا خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند مهیا خندید _بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون مهیا یک دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت _بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪر نکن بزارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد _بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا الان کلاس بودم عطیه از روی تخت بلند شد.. هر دو سر جایشان دراز کشیدن برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست _عطیه _جانم _دعوات با محمود سر چی بود عطیه آه غمناکی ڪشید _مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برو از کسی پول بگیر برام بیار لبخند تلخی روی لبانش نشست _منم مثل همیشه شروع کردم دادو بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه _ای بابا دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست _عطیه _ای بابا بزار بخوابم _فقط همین _بگو _شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا می دونست _همه میدونن ولی اون شبی که شهاب چاقو خورد تو هم بالا سرش بودی محمود اونجا بود ولی چون تازه مواد کشیده بود قضیه رو چیز دیگه ای برداشت کرده بود _اها بخواب دیگه _اگه بزاری مهیا نگاهش را به سقف اتاقش دوخت چقدر امروز برایش عجیب بود اصلا فڪرش را نمی کرد امروزش اینطور رقم بخوره... با صدای باز شدن در ورودی خانه زود از سرجایش بلند شد نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب بود از اتاق بیرون رفت مهلا خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد _وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد _آروم مامان عطیه خوابیده _عطیه؟؟ _بیاید بشینید براتون تعریف می کنم روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف ڪرد _وای دختر تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه الانم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی _اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگا کنم عطیه کتک بخوره _کار درستی کردی بابا جان. خوب شد اوردیش پیشمون برو تنهاش نزار مهیا لبخندی زد _من برم بخوابم به طرف اتاقش رفت پتو را رو ی عطیه مرتب ڪرد و روی تخت دراز کشید... * .لاک.جیـغ.تـا.خـــدا * * .دارد.. * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
@Ostad_Shojaeارتباط موفق_45.mp3
زمان: حجم: 10.58M
☜ حسادت؛ یعنی من قبول دارم، کمتر از توام ! و ریشه‌ی این خودکم‌پنداری، ✘ خودناشناسی است! فقط و فقط کسی می‌تواند حسود نباشد، - و دیگران را - سعادتشان را - خوشبختی‌شان را چونان جان خویش بداند که؛ ✿ ثروتهای بالاترش را یافته باشد. 🔥حسادت، تا وقتی میهمان چرک قلبمان باشد؛ قدرت جذبی برایمان باقی نمی‌گذارد. 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت44 بسم الله الرحمن الرحیم💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_چهل_وچهارم #محبت_به_
بسم الله الرحمن الرحیم💐 هر یک از زن و شوهر حوزه فعالیت مخصوص دارد و مسیر معینی را می‌پیماید.✔️ در حوزه هر یک از آنها مشکلات و سختی‌ها و موانع خاصی وجود دارد که درحوزه فعالیت دیگری نیست، 👌 از این رو درک مشکلات هر یک برای دیگری، بسیار مشکل و درک کاملش محال است✔️. ولی چون این دو موجود ، به حکم اجبار غریزی و نیاز اجتماعی و اقتصادی ، کنار هم قرار گرفته و زندگی مشترک تشکیل داده و زیر یک سقف و بر یک بالین سر می‌گذارند ، 👌 مشکلات هر یک از آنها با دیگری ارتباط پیدا میکند و باید آن دیگری در مشکلات همسرش فکر کند و بیاندیشد و عجولانه قضاوت نکند .👏 ✍ 1⃣ زن و شوهری می‌خواهند با یکدیگر از خانه بیرون روند ، دو کودک دارند که زن باید آنها را آماده کند یا به کسی بسپارد 👌 در اینجا کار مرد فقط لباس پوشیدن و جوراب پا کردن است .✔️ ولی زن اولا لباس پوشیدن خودش با توجه به مراعات حجابی که خدا واجب کرده است وقت بیشتری لازم دارد و ثانیا آماده کردن کودکان چند برابر بزرگترها وقت لازم دارد ، در اینجا شوهر نباید به همسرش بگوید ، چرا اینقدر معطل می‌کنی و عصبانی شود ، او باید مشکل همسر خود را درک نماید و احیانا به او کمک کند.👏 2⃣ مردی در بازار با مردم دعوا کرده و سپس برای خرید نان وگوشت در صف ایستاده و در هوای گرم راه رفته و خسته و کوفته به منزل آمده . خانم می‌گوید : زردچوبه نداریم .😊 مرد میگوید: حال ندارم. خسته ام، یکبار غذای بدون زردچوبه میخوریم، 👌 بانوی عاقل باید فکر کند : شوهرم که همیشه سرحال و با نشاط بود و امروز اظهار کسالت و خستگی میکند ، لابد ناراحتی دارد. نباید اصرار کنم ، یا خودش بخرد یا از همسایه بگیرد یا صرفنظر کند .👏👏 3⃣ بانویی به واسطه ضعف اعصاب یا گریه کودک ، شب را تا صبح نخوابیده و گیج وبیحال است ، شوهر عاقل نباید ، صبح زود بیدار شدن و صبحانه درست کردن را از او انتظار داشته باشد ، باید به او اجازه بدهد ، قدری استراحت کند ، بلکه اگر وقت دارد خودش صبحانه مقوی و لذیذی برای همسرش آماده کند.😍 4⃣ زن مطالبه پول یا خرید جنسی میکند و شوهر می‌گوید پول ندارم ، زن نباید بگوید من پول لازم دارم «ندارم» را نمی‌فهمم و اصرار وپافشاری کند تا درگیری و نزاعی برپا شود ، باید مشکل همسر را درک کند و چند روز صبر نماید . نظیر این مثالها که گفتیم در زندگی زن و شوهر زیاد پیدا میشود که زنان و شوهران عاقل ، خودشان تشخیص میدهند و میفهمند و محتاج به توضیح نیست، 👌 ما فقط توصیه میکنیم در این موضوع دقت بیشتری داشته باشید و به راستی به فکر درک مشکلات همسر خود باشید .👏👏 علی علیه‌السلام فرمود: هر گاه یکی از شما قصد مراوده با همسرش را دارد نباید او را به شتاب بیاندازد ، زیرا زنان هم کارها و نیازهایی مخصوص به خود دارند . ( وسائل جلد ۱۴_ص۸۳)📗 کلمه « للنساء حوائج» دارای معنی لطیف و وسیعی هست که شامل تمام احساسات و نیازهای روحی زن ، هنگام آمیزش میشود و درک مشکلات، یکی از دهها بُعد احساسات اوست .😊 استشهاد ما به این جمله از باب استشهاد به عام در مورد خاص است .✔️ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺🌸
@Ostad_Shojaeانسان شناسی_۴۵.mp3
زمان: حجم: 11.79M
💥گاهی آدمیزاد در لباس ایمان، کفری در اعماق وجودش دارد، که تا زمانش نرسید، آنرا ظاهر نمی‌سازد! یک اتفاق لازم است که ؛ این کفر را از اعماق وجود کسی، حرکت داده، و به سطح ظهور برساند! ✖️ ریشه‌ی این کفرها، که در هرکدام از ما ممکن است وجود داشته باشد، کدام است؟ ✖️اتفاقی که سبب بروز آنها می‌شود، کدام است؟ @Ostad_Shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#تربیت_فرزند #قسمت44 🍒#تربیت_فرزند 💌#جلسه_چهل__و_چهارم 📝موضوع :انتقال مفاهیم دینی به فرزندان ما ز
🍒 💌 📝موضوع :انتقال مفاهیم دینی به فرزندان 🌹لحظه هارو غنیمت بشماریم برای انتقال مفاهیم✔️ 👈 و مفاهیم رو با ادبیات قابل درک کودک منتقل کنیم 🌷خدا خیلی نازنینه👌 خدا خیلی مثل مامانها مهربونه💕😊 و از مامانها بالاتر⬆️ یه کسی بهم میگفت شما در بحث پدر مادر خیلی بحث مامانی میکنی👩👧👦 یه روایت نظیر همین براش خوندم گفت📜 👈اگه رسول خدا هم همچین کاری کرده باشه اشکال نداره پس میگفت میخوای خدارو مثل مادر پدر جا بندازی؟ گفتم این ادبیاتیه که خود دین به کار گرفته 🌹خداوند متعال میفرماید الخلقُ عَیالی❤️ خلق خانواده منن👨👩👦👦 خودشو به مثابه پدری بالای سر خانواده بیان میکنه😊 👈البته باید جا بندازیم که خدا از پدر و مادر بزرگتر و اصلا قابل مقایسه نیست 🚫 ولی ما باید یادمون باشه بچه از آغوش پدر مادر دربیاد بره تو آغوش خدا ⚠️نه بره تو آغوش جامعه پدر مادر باید این هنر رو داشته باشن👌 نه بره تو آغوش مدرسه😒 مدرسه،جامعه و خانواده همه باید کمک کنن 🌱بچه چجوری از آغوش خانواده در بیاد بره تو آغوش خدا💕 ⁉️ 👈گریه کودکان،وقتی دستش زخمی میشه در آغوش مامانشون👩👦 🌱همون بعدها میشه نماز شب مامان جاشو میده به خدا💕 گریه اوهم برای هر زخمی که به روح و دلش خورده😊 👈ما باید بدونیم تربیت یعنی چی ❓ تربیت دینی یعنی همین✅ ما بتونیم با ادبیات قابل فهم🌺 قابل درک این کارهارو انجام بدیم🌱 ⭕️مثلا در روانشناسی رشد پیاژه میگن که بچه حدود 3-4 سالگی پدر مادرشو مظهر قدرت میدونه💪 ✔️رشد شناختی بچه رو کار کردن مادران و معلمان این رو حتما مطالعه کنن 👈عروسکش بیفته زیر یه ساختمان که 👧 باید اونو با جرثقیل بلند کنن میگه مامان من عروسکمو میخوام👧 👈اونو بردار تا من عروسکمو بردارم مامان من نمیتونم🙄 بچه تعجب میکنه... چرا نمیتونی؟؟؟🤔😒 مگه پدر من ابر قدرت عالم نیست؟☹️ ⭕️بچه سه ساله دیدید چه اتکایی به پدرمادرش داره؟👨👩👧 تا میرن مهمونی خودشو تو بغل والدین مینشونه👨👩👧 یکی بهش بگه سلام کوچولو.. این خودشو میچسبونه 💞 👈این یعنی توکل👉 این یعنی من بچه مو از خونه آوردم بیرون😊 دست منو گرفت،بعد شروع کرد ..اینور و اونور نگاه کردن👀 ✔️یعنی اول که میخوایم بیایم بیرون اول یه ذکر بگیم خدایا داری منو؟ 👈جای این بابا خدارو میزاریم این روند زندگی ماست✅ این نگاه بچه است و کم کم متوجه میشه👁 👈هرکاری از دست پدر مادر بر نمیاد وقتی داره متوجه میشه هر کاری از پدرمادر من برنمیاد ✅خدا باید جایگزینش بشه 〽️یعنی انتقال باید صورت بگیره اینارو اسمشو میزارم با زبان کودک👧👦 از خدا با دین سخن بگیم🍃 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊