eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💜❣💜❣💜❣💜❣💜❣ 🔹 ... ۷۲ اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم! برو بگو بیاد جلو در! -خونه نیست!😠 با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد! -عهههه... خونه نیستن؟؟ یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟ دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤 -کوری؟؟ میبینی که تنهام! شایدم کری! نمیشنوی که میگم تنهام! پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه! -هه! به حاجیتون سلام ما رو برسون! بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!! حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنه‌ش بکوبم تو دهنش! دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن! آخه گناه داشت! اصلا به قیافش نمیخورد که... -برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟ بهت میگم کسی نیست!! باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠 دوباره سر تا پامو نگاه کرد -نه دیگه آبجی! مزاحمتون نشیم! خوش باشید! داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم! -عجب آدم بیشعوری هستی!! میگم اون خونه نیست! من تنهام! حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡 تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا! -اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟ با قیافه ی حق به جانب گفتم -ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡 زد زیر خنده -داداشت ؟؟😂 چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟ اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!! و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد -اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟ دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم، امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا! میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت -دیدی آقا حامد! گفتم این حرفا رو نگو! گفتم گناه مردم رو نشور! تهمت نزن! آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟ تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم! کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!! اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد! -آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟ ماشینو نگاه! سجاد یه پراید قراضه داره! ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!! دوباره توپیدم بهش -اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟ بعدم به تو چه که کی چی داره؟ -واااای بسه چقدر دروغ میگی؟ همه دیدن تو از این پیاده شدی!! -منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم! گفتم کی گفته مال منه؟؟ به اون مغز فندقیت فشار بیار!! میتونم از دوستم قرض گرفته باشم! دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد! -بسه دیگه آقاحامد! دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا! خود آقا سجاد اومد...!! "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر 🍃دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ... - خیلی سخت بود؟ ... - چی؟ ... - زندگی توی غربت ... 🍃سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ... - خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ... 🍃اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... 🍃ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ... 🍃چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ... - کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ... 🍃سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ... ✨" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "✨ 🎯 ادامه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma
اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ادامه دارد...✒️ ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
💥🍁💥🍁💥🍁💥🍁💥 برداشتهایی از کتاب @zendegiasheghane_ma
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ همسری که شوهرش را بیازارد، تا شوهرش را و او را از خود نکند، خدا او و هیچ‌یک از کارهای نیکش را نمی پذیرد؛ گرچه آن همسر همه روزگارش را بگیرد و به بپردازد و را آزاد سازد و را در راه خدا ببخشد و این همسر ( تا چنین باشد) نخستین کسی است که وارد می شود. سپس افزود ؛ همانند این کیفر برای شوهر هم هست، چنانچه همسرش را از روی ستم بیازارد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ بعضی وقت ها شیطان خیلی راحت میاد و توی قلب های ما وسوسه میندازه که ببین حق با تو بود، چقدر زحمت میکشی دیده نمیشه، تو هرکاری بکنی این راضی نمیشه. شیطان گام به گام و کم کم جلو میاد تا رضایت همسر رو برات از اهمیت بندازه. رضایت خدا در گرو رضایت همسر هست. یه پرسود را بهمون نشون دادن و ما میگیم ما بلد نیستیم، هرچی به حرفشون گوش بدیم فکر میکنن کسی هستن. تازه با این طرز تفکرمون مهمونی های چندنفره هم میدهیم و میبشنیم برای همدیگه نسخه هم می پیچیم. آخرالزمان باید هم کنیم هم دیگران را به صبوری دعوت کنیم. 👈 صابروا و رابطوا رضایت همسر را بدست آوردن صبوری میخواهد و باید رابطه ات را با خدا و اهل بیت علیهم السلام و مردم اصلاح کنی. ⬅️ این کلمه رو یک هفته روش کار کن، بنویس و کنارش راه حلی اضافه کن. از اخلاق، رفتار، آشپزی، نظافت رضایت همسر فقط در جایی که دین خدا را زیر پا بگذاره ملاک نیست مثلا بگه نماز نخون @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن. خودم انتخاب کردم. عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟ چی میگی تو؟ _ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه. پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان وبابا آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . . . آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من. _ مرسی آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟ _ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟ آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم _ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات. آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای. چشمک پر از نازی براش میزنم. آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم. سیما_ خیلی........... دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
72 🔸یه مقایسه مهم🔸 ✅ البته تو کاری به این نداشته باش که ایزد در بیابانت میدهد باز یا نمیدهد باز! ✔️ نگران نباش! خدا توی بیابانت ندهد باز، توی خیابانت حتماً دهد باز!👌 🌺❣️ و حتی اگه توی خیابانت ندهد باز، توی "قیامت" حتماً میدهد باز.... 😊 ✅ همیشه یادت باشه که «خدا به ظرفیت های آدما نگاه میکنه». ⭕️ اگه ببینه شما ظرفیتت پایینه توی همین دنیا بهت میده... ✔️✔️✔️ اما چقدر خوبه که خدا توی قیامت به آدم بده... 🔷آخه اونجا هزاران برابر محتاج تریم...☺️ 🔸اگه خدا توی این دنیا مثلاً ده تا سکه طلا بده، توی قیامت هزاران میلیارد سکه طلا میده. در حالی که ما توی قیامت هزاران برابر دنیا به ذره ای ثواب نیاز داریم...👌 ✅ مقایسۀ مهمیه. گاهی خوبه که آدم این جور حساب و کتابا رو هم با خودش داشته باشه.... ✔️ بیشتر مراقب خودش میشه.☺️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
. استاد ⭕همه اهل جهنم بوی بهشت به مشامشان میرسه به جز متکبرین ، ❌متکبرین تو جهنم هم بوی بهشت به مشامشون نمیرسه . 🔰یه در جهنم داره فقط مخصوص متکبرین اونا جای ویژه جهنم میرن . ❌آقا میگه بذار اول من به بچم اصول عقاید یاد بدم ،بعدا نماز خون میشه صبر کن آقاااا ، شما از هفت سالگی اول بچه ت و وادار کن به نماز خوندن ، ✅🌺 نماز که خوند ، قلبش و عقلش سالم میشه ، بعد تازه میتونه بفهمه این خدا یعنی چی ؟ ✅🌺 میگه بچه که هنوز اصول عقاید زیاد نمیفهمه ☹️ ✅ یه چیز مختصر میفهمه ، همون چیز مختصر کافیه 👈⭕فعلا باید تکبر از دلش بره ؛ رفقا اصل گرفتاری ما تکبر ماست در مقابل خدا ، ✅ اول بیاین این تکبر و بزنیم . ❌⭕❌ تکبر رو بزن تا نمازت خوب بشه ✅✅✅ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
نگران شدم.با گریه حرف میزد.... به سختی نفس میکشید و بریده بریده حرف میزد.از حرفهاش فهمیدم شوهرش شهید 😞👣شده... بهش گفتم میام پیشت.وقتی دیدمش خیلی جا خوردم. حالش خیلی بد بود ولی تنها بود.بغلش کردم و باهم گریه میکردیم. خیلی طول کشید تا یه کم حالش بهتر شد و تونست به سختی حرف بزنه. گفت: _پنج سال پیش که ازدواج کردیم. پدر ومادرم خیلی محسن رو دوست داشتن. پدرومادر محسن هم منو خیلی دوست داشتن.😭❤️اما از وقتی محسن میرفت سوریه رفتارشون با ما تغییر کرد.😣همه اطرافیان مون رفتارشون کرد.مدام و و تهمت میشنیدیم. بعضی ها مثلا به شوخی بهم میگفتن از شوهرت خسته شدی طلاق بگیر،چرا میخوای به کشتن بدیش.😣😭بعضی ها میگفتن اونجا جنگه،به شما چه ربطی داره.😭خانواده محسن و خانواده خودم،پول رو هم گذاشتن و آوردن برای ما.گفتن برای سوریه رفتن چقدر بهتون میدن؟😣😭هرچقدر باشه بیشتر از این نیست.این پولها مال شما پس دیگه نرو.بعضی ها بدتر از اینا میگفتن. محسن خیلی ناراحت میشد.منم تحمل میکردم. خانواده هامون از هر راهی بلد بودن مانع مون میشدن. بامحبت،😊 باعصبانیت،😡 باناراحتی،😒باتهدید...😠 ما همیشه تنها بودیم....😣😭هفته پیش خبر شهادتش رو بهم دادن.تو مجلس هم مدام بود و نیش و کنایه. هیچکس به قلب داغدارم تسلیت نگفت.. بچه مو ازم گرفتن که به قول خودشون درست تربیتش کنن که مثل من نشه..دلم برای دخترم پر میکشه.زینب فقط دو سالشه..الان داره چکار میکنه؟😫😭 دوباره گریه کرد.صداش کردم: _محیا..😊 نگاهم کرد.گفتم: _محیا،تو مطمئنی راهی که تا حالا رفتی درست بوده؟😊 -آره.😞😢 -پس چرا خدا،حضرت زینب(س) که شوهرت مدافع حرمش بود،کمکت نمیکنن؟!!😊 سؤالی و با اخم نگاهم کرد. -فکر میکردم حداقل بهم دلداری میدی..تو که بدتری..میخوای تیشه به ریشه ایمانم بزنی؟!!!😠😨 -خدا حواسش بهت هست؟..داره نگاهت میکنه؟..کمکت میکنه؟😊 -آره.آره.آره.😢 -پس چرا دخترت پیشت نیست؟ الان کجاست؟داره چکار میکنه؟گریه میکنه؟بهونه تو نمیگیره؟😊 بلند گفت: _بسه دیگه.😣 بامحبت نگاهش کردم. -مطمئن باش حواسش بهت هست.مطمئن باش داره میکنه.مطمئن باش خدا میکنه.😊شاید همین دور بودن از بچه ت کمک خدا باشه برای تو...به نظرت دوست داره تو برای عزاداری شوهرت باشی؟ مدتی فکر کرد.بعد.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠خدمت مادران محترم عرض کنم در ضبط النفس ؛ مادرها نقش کلیدی دارن چجوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 👈خب مهمترين کنترل ، ✅ ببين ، آدرسا رو من دارم ميدماااا 👈ماماني که عصباني بشه منفي حرف بزنه ،زده داغون کرده بچه ها رو!!!! بچه ، ميفهمه ‼️ احساساتش ، وعاطفه ش جوش خورده با مادر ☺️ 🔺ميفهمه مادر عصباني شد 👈ميبينه ، لبخند زده 👈بجاي اينکه بد وبيراه بگه👌👌 ✅مادر يک کلمه مثبت بگه در خشم ،در ناراحتی !!!و کنترل کنه خودش رو!!!! خيلي عاليه .. بچه شما گل خواهد شد ☺️ با توجه به درس امروز دو تا کار گفتیم ،باید انجام بشه👌👌👌 اولا سحر بيدار بشیم👌اگر شخصی اهل دین و نماز شب باشه که نماز شب میخونه. قرآنی میخونه اگر هم اصلا کسی اهل دین نباشه می‌تونه بلند شه مطالعه کنه ، اصلا کارهاي عقب مونده اش رو انجام بده .. ✅ دوم اینکه خودمون رو در مواقع عصبانیت کنترل کنیم ،عصبانی نشیم.😌 ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 💥 (۲) ⚡️چرا امیرالمومنین علیه السلام به طور مطلق و عموم میفرماید: زنان ناقص العقل هستند؟🤔 👌 باید بگویم: اینگونه سخن گفتن از محسنات بلاغت است یعنی اگر مطلبی را ابتدا سربسته بگویی و سپس توضیح دهی، در ذهن شنونده بیشتر جایگزین می شود.✅ ✴️ کلام علی علیه السلام مانند این است که مثلاً گفته میشود: حسینیه ارشاد تهران نقص بنا دارد و نقص بنایش این است که گنجایش آن نصف گنجایش مسجد امام است. ♦️ (دقت بفرمایید و این مثال را با جمله نهج البلاغه از لحاظ مبتدا و خبر مقایسه کنید.) ☝️ و اما آنچه گفته می شود که سخن امام بعد از جنگ جمل بوده و ضعف عقل یک زن که از طلحه و زبیر گول خورده بود، سبب ایراد این خطبه گردید، دور از تحقیق و انصاف به نظر می رسد. ✴️ علی علیه السلام تحت تاثیر حوادث قرار نمی گیرد و خطا ی یک زن را به گردن نوع زن نمی گذارد. 🌸همچنین اگر کسی بگوید: سخن حضرت در مقام مذمت و نکوهش نسبت به زن است ، باید بدانند که این نکوهش به سازمان خلقت و آفرینش بازمی‌گردد که زن را آنگونه آفریده است نه به شخص زن؛✔️ 👌زیرا زن به اختیار خود کار زشتی نکرده است که سزاوار آن عقوبت گشته باشد، چنان که از دو قرینه دیگر خطبه پیداست. 📩 چگونه کسی گمان می کند که خداوند متعال به زنان دستور دهد: ماهی چند روز نماز و روزه به جا نیاورد سپس آنها را به خاطر این عمل نکوهش کند؟! ❤️ در اینجا احساس و عاطفه شدید زنان را هم در مقایسه با مردان نباید فراموش کرد . زندگی انسان چنانکه به عقل و تدبیر نیاز دارد ، به احساس و عاطفه شدید هم نیازمند است.✔️ ❤️احساس و عاطفه روحبخش و صفا بخش زندگی است . احساس و عاطفه مایه دلگرمی و شادکامی و خرمی است.😌 👨‍👩‍👦‍👦در خانواده روح و نشاط می آورد و به آن رونق و جلا می‌دهد ، و لذت و صفا می بخشد؛ و عقل و حسابرسی و تدبیر از طرفی دیگر، اصول بنیانِ زندگی انسان را پایه گذاری میکند و اجزا و مواد مناسب را انتخاب نموده، و در جای مخصوص به خود می گذارد.👌 ✔️من نمی‌دانم کردار شریف و مقدس همسر خولی را در داستان کربلا به احساس و عاطفه اش نسبت دهم یا به عقل و تدبیر استثنائی اش. 🍀 آن بانوی بزرگوار در زمانی که شهر کوفه را یکپارچه ستم وظلمت ، جهل و شقاوت، سنگدلی و نانجیبی، قساوت و بی رحمی ، توحش و بربریت، دژخیمی و رذالت فرا گرفته بود و مردان آن سامان هم گرگ شده بودند و عنتر . درنده شده بودند و ازسگ بدتر ، که همگی یکباره بر مرکب شیطنت سوار گشتند و یا شیطان بر آنها سوار گشت و عقل و دین و شرف و وجدان خود را یکباره زیر دست و پای خود کوبیدند و له کردند و به سوی کربلا روان گشتند.🍂🍁 ♨️در آنجا با دست خود و با شمشیری که محمد مصطفی و علی مرتضی به دست آنها داده بودند، چنان که سر گوسفند را میبرند، سر پسر همان محمد و علی(ع) را ، سر پاک ترین انسان زمان خود را بریدند،🥀 و چهره تاریخ را سیاه کردند و رذالت و خباثتِ از انسانیت بی خبران را به نمایش گذاشتند، و به آن افتخار هم می نمودند و همه اینها به خاطر درهم و دینار محدودی بود که از ابن زیاد بستانند، آنها در حقیقت عدالت و تقوا و انسانیت را سر بریدند و بدنش را برهنه کردند و زیر سم اسبها گذاشتند و آن سر مقدس را به خولی ناپاک سپردند.😭 خولی خوک کردار و بدتر از کفتار، آن سر مقدس را به خانه آورد و دور از چشم همسر نازنینش میان تنور پر خاکستر نهان کرد😭 🍀 ولی آن زن سرشار از عاطفه و احساس، وقتی فهمید چون تنور روشن بگداخت و به شوهر بدتر از شیطانش بتاخت و پرخاش کنان و موی کنان هرچه می خواست به او گفت و اندکی از عقده های دلِ روشنتر از ماه گداخته تر از خورشیدش را خالی کرد و اشک ریخت و ناله کرد و از او جدا شد.👌 🔆 همسر خولی زنی بود که در برابر تمام مردان کوفه مانند ستاره ای درخشان، در آن ستمکده ظلمانی بدرخشید و عقل های رجال و دانشمندان جهان را حیران کرد ❓که چگونه فرشته ای با شیطانی همسر می شود و انسانی با بدتر از حیوانی در یک خانه زندگی می کند. 🔸اکنون که چهارده قرن از وقوع این حادثه میگذرد باز هم زنان ما بیش از مردان بر این مصیبت عظمی می گریند و اشک میریزند و همه اینها از برکت همان احساسات عمیق و عواطف رقیق این موجود شریف به نام زناست.👌✅ 🌷عزیزان همراه بدلیل طولانی شدن این مبحث این قسمت را در یک کلام دیگر تقدیم میکنم.✔️ اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺
انسان شناسی ۷۲.mp3
10.92M
➖ چرا بعد از اینهمه سال دینداری، من هنوز اینقدر حسود و عصبی و پرخاشگرم ؟ ➖ چرا من اینهمه از خدا کمک می‌خواهم، و یا به اهل بیت علیهم‌السلام توسل میکنم، گرفتاریهای من حل نمی‌شود؟ ➖ چرا حال قلب من، روز بروز بسمت خرابی پیش می‌رود و عبادتهای من بی‌تأثیر است؟ @Ostad_Shojae
🎁جلسه هفتاد ودوم 📝موضوع: راه‌ انتقال مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان 💪 ___🥇________🥇_________🎀 💫ما می تونیم به این تاکتیک ها مواردی رو اضافه کنیم 💠این کار رو خود پدر ومادر هم اگه تامل کنن میتونن مواردی رو اضافه کنن 💠یه تعبیری در یک روایت هست در کلماتی منسوب به امیر المومنین علی (ع) که می فرماید: ✨ ولدک ریحانتک سبعا و خادمک سبعا ثمّ هو عدوّک او صدیقک✨ در این هفت سال بچه خادم شماست 👌🏻😊 💠ما می تونیم از این تعبیر استفاده کنیم که پدر از فرزند بخواد که به مادر خدمت کنه، مادر از فرزند بخواد که به پدر خدمت کنه 💠این غیر از اطاعت از مادر یا اطاعت از پدر هست؟🤔 ♦️بله خود این خدمت کردن غیر از اطاعت کردنه و می تونه تقویت کنه اون مفهوم عبودیت رو چجوری؟⁉️ 💠ما وقتی عبدِ یه مولایی باشیم، در ارتباط با مولای خودمون دو جور رفتار انجام میدیم 1⃣یکی این که فرمان های اون رو اطاعت می کنیم برا امور مختلفی که هست، 2⃣یکی هم این که به خودِ او مستقیماً خدمت می کنیم ♦️حتی در لسان ادعیه داریم که: ✨به خداوند متعال عرض می کنیم که ما خدمت می کنیم به تو، ما در خدمت تو هستیم، ما رو به خدمت بپذیر✨ 💠این یه نوع رابطه ی قلبی و احساسی و عاطفی است☺️ 💠البته خدا نیاز نداره ما بهش خدمت بکنیم پدر و مادر ممکنه بهش نیاز داشته باشن، اما این خدمت کردن به مولا به عبد، تعبیری است که در ادعیه به کار گرفته شده✅😊 و تقویت کننده ی رابطه ی عبد و مولایی است👌🏻 💠اینجا مادر از بچه می خواد که کفش های بابا رو واکس بزنه ؟ چه کار پر افتخاری که آدم کفش پدرش رو واکس بزنه فقط کفشِ خودت نباشه✅😊 💠این تعبیر حضرت علی که فرزندِ تو ریحانه است 7 سال، خادم تو است7 سال 👌🏻 و سپس یا دشمن تو خواهد بود یا دوست تو دیگه چی میشه نتیجه این تربیت معلوم نیست✅ 💠خدمت کردن رو ما میتونیم براش برنامه داشته باشیم. بعد هم ادامه پیدا می کنه 💠دختر ها و پسرها دوست دارن خدمت کنن به پدر ومادرشون
💠یکی از تاکتیک هایی که خوب هست، رابطه ای که پدر و مادر با پدر و مادری خودشون دارن، در مقابلِ بچه ها اون رابطه خیلی تعیین کننده است✅☺️ 💠حتی در روایات هست که اگر شما باپدرت بد برخورد کنی، بچه ی شما هم با شما بد برخورد خواهد کرد😶 💠وشما هم فرزندِ خوبی نخواهی داشت😔 ✅همیشه هم اینطوری نیست که هر کسی بد برخورد کرد حتماً پدره با پدرش بد برخورد کرده بوده هااا😏 🔹ولی بالاخره حساب کتابایی وجود داره تو این زمینه 💠وقتی می بینه پدر ومادر به پدر و مادرشون اون همه احترام می ذارن، دو زانو مقابلِ در خودش می شینه داد نمی زنه سرشون، تمسخر احیاناً نمی کنه 💠خب بچه متوجه می شه که رابطه ی پدر و مادر اینطوریه دیگه!🌷 💠این خودش یه نوع تربیتِ غیر کلامی و رفتاری هست✅ و اثر مضاعف داره👌🏻 💠 همه ی این اتفاقها که بیافته، و این رابطه ی فرزند با پدر ومادر به این صورت دقیق تقویت شد وتبیین شد، جا افتاد 💠سرِ چهارده سالگی یه معلمِ خوب تو مدرسه کافیه بگه بچه ها شما دیگه از آغوشِ پدر ومادر، کم کم دارید در میاید ودر آغوشِ خدایی قرار می گیرید که، پدر ومادرِ حقیقی شماست✅☺️ همه ی اون ویژگی های خوب منتقل می شه به اون طرف👌🏻 ✨✨و واقعاً ربوبیت یه معنای کاملی داره ، ببینید: 🔹من گاهی تو منبر هام استفاده می کنم از این تعابیر 💠میگم مادر ما خیلی حق به گردنِ ما داره خیلی از اوقات نیمه شب ها بیدار شد به خاطرِ نیازِ ما 💠ولی یادمون باشه همیشه خدا، از سر شب تا صبح بالای سر ما بیداره، و چشم از ما برنمی داره😔 💠او چشم از ما برداره نابود شدیم😭 دیگه بیدار نمی شیم از خواب👌🏻 💠اینجاست که دلسوزتر از مادر می شه😍 💠اینجاست که معرفتِ خداوندِ متعال رو اصلاً از پدر ومادر آغاز می کنیم🌷 💠پدر ومادر دو دوره دارن در این چهارده سال دوره ای که فقط به انسان محبت می کنن 💠و دوره ی دوم که تقاضاهایی از انسان دارن✅ 💠فرمان هایی برای انسان دارند خداوندی متعال هم با انسان همین طوری رفتار می کنه 💠در دعای عرفه وقتی نگاه می کنید انگار ابا عبد الله الحسین داره با مادرش حرف میزنه😭 💠حتی یکی از شکر هایی که بجا میاره امام حسین اینه که خدایا مادر مهربان به من دادی که این مادر دلش برا من بسوزه منو نگه داره 💠تو این محبت رو تو دلِ مادر من گذاشتی که من رو یه دقیقه هم رو زمین نمی گذاشت نیازهای من رو براورده کرد ، خسته نشد از من✅ خیلی این دومفهوم به هم نزدیک است وباید مفهومِ عبودیت رو تو این چهارده سال اینجوری جا انداخت👌🏻 ♦️شما فرمودید که مقوله ی عبودیت وخوب بودن دو مقوله ی جداست ویه تفاوت هایی دارن‼️ بی زحمت یه اشاره ای بفرمایید در این باره:⁉️ 💠من می خوام تعابیرِ خاصی به کار ببرم، اما یه اخلاقی داریم، به نام اخلاق سکولار حتی معنویتِ سکولار هم به بازار اومده😡 میشه این کلمه رو ازش استفاده کرد یک نوع خوب بودن هایی توصیه می شه در عالم، فطری هم هست👌🏻 همه عدالت رو می پسندن، صداقت رو می پسندن👌🏻 💠بعد بدونِ حضورِ خدا ، بدون این که بخاطر خدا باشد، بدونِ این که در نظر بگیرد این امرِ خدا است، به سمتِ این خوبی ها حرکت می کند مثلاً دزدی نکنیم🚫 💠اینها یه نوع شعار بیشتر نیست، بشر در زندگی فردی واجتماعی با این شعارها سعادتمند نمی شه❌ 💠تا پای خدا به میون نیاد، و ما اخلاق رو تبدیل نکنیم به مفهومی به نام تقوا، بشر به سعادت نخواهد رسید👌🏻☺️ 💠این همه حرفهای خوب در دنیا زده می شه پس چرا رنگِ سعادت رو بشر نمی بینه 💠چرا همه منتظرن که ولی الله الاعظم بیاد، حکومتِ الهی روی زمین برقرار کنه تا همه آرامش پیدا کنند وسعادتمند بشن؟ چون بدونِ حضور خدا اخلاق نتیجه نداره❌ بعضی ها دوست دارن اخلاقِ بدون حضور خدا رو ترویج بکنن😡 💠خیلی از پدر ومادرها هم در مباحث فلسفه اخلاق یا درمباحث مکاتبِ فکری یا تمدنی و فرهنگی نمیان وارد بشن🚫 💠ولی همین جوری بچشون رو دوست دارن بچه خوبی بشه🤔 💠والا خیلی براش فرق نمی کنه این بچه خدا پرست بشه یا نه! می گه بچم معتاد نشه!😶 💠درسخون بشه! با همسرش خوب برخورد بکنه، بچه هاشو خوب تربیت بکنه من دیگه چیزی نمی خوام🤔 💠بابا تو هنوز چیزی نخواستی!‼️😳 هنوز بچه ی تو به جایی نرسیده،😶 انا لله وانا الیه الراجعون ✨ما ملاقات می کنیم پروردگارمون رو ما بنا نیست حتی فقط پاداش بگیریم از خدا✨ الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎀