eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.5هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 حضرت امام کاظم علیه السلام فرمودند؛ در روزی که سایه ای جز سایه الهی نیست، سه دسته از سایه عرش خدا بهره می برند: مردی که برادر مسلمان خود را در ازدواج یاری کند یا به وی کند یا سِرّش را پنهان دارد امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند؛ به مؤمنان کن و با سایر مردم داشته باش 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 👌 این دنیا محل مسابقه ست، پس باید در نیکی ها سبقت بگیریم نه اینکه به سبک یهود بگیم چرا او اینطور کرد پس من هم آنطور می کنم 🎁 جایزه مسابقه رو کسی می بره که اهل خدمت باشه نه کسی که حتی حاضر نیست یه مقدار توی جمع به خودش سختی بده تا جا برای یک نفر باز بشه 👈 هر خوبی و خدمتی کنیم به خودمون کردیم و اونقدر بابتش خدا جبران می کنه که جای هیچ گله مندی و توقعی باقی نمی مونه، پس منت ⛔️⛔️⛔️⛔️ ✅ موانع منت و توقع را از سر راهت بردار و برای رضای خدا در خدمت به مردم ، عجله کن که عمر داره تموم می شه و وقت بازی رو به اتمامه. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#ازجهنم_تابهشت #قسمت80 به روايت حانيه ........................................ کلا امروز روز گی
به روایت حانیه............ سرشو بالا گرفته بود ، به زور تونستم چشماشو ببینم چشماشو بسته بود ، سرخ شده بود و داشت میلرزید و زیر لب هم چیزی زمزمه میکرد ، نمیدونم چرا ، ولی دوست نداشتم منو تو این وضع ببینه. هرچند فکر کنم هنوز صورتمو ندیده بود چون سرم پایین بود و موهامم ریخته بود تو صورتم چشمای اونم بسته . به فکرم زد که سریع بلند شم و فرار کنم ، اما ترسیدم ، ترسیدم دوباره گیراونا بیوفتم ، تنها صدایی که شنیدم ، صدای یکی از اون پسرا بود که گفت _ اوه ساسی یارو از این بچه بسیجیاس، بدو بریم. و بعد سکوت...... چند دقیه گذشته بود و من فقط از سرجام بلندشده بودم و نشسته بودم رو زمین. که یه دفعه با صداش به خودم اومدم. پشتش به من بود_ شما هیچی ندارید...... دوباره گریم شدت گرفت، لرزش صداش و بی قراری هاش به خاطر وضعیت من بود ، ای خداااا، من چیکار کردم. _ یعنی چی؟ امیرحسین _ خب چیزی ندارید..... که..... که.... خب روسری چیزی....... وای خدا من چقدر خنگم . _ داشتم ولی ولی...... تو کوچه افتاده فکر کنم. بدون هیچ حرفی، رفت داخل کوچه ، با رفتنش دوباره ترسم برگشت ، نمیدونم چرا ولی وجودش برام سرشار از امنیت و آرامش بود. بعد از یکی دو دقیقه برگشت ، بدون این که نگاهی سمتم بندازه شالم رو گرفت طرفم ، زیر لب ممنونی گفتم و شال رو ازش گرفتم ، یکم اون طرف تر کیریپسم رو برداشتم و بعد از بستن موهام ، شالمو سرم کردم و موهام رو کاملا دادم داخل. بدون هیچ حرفی وایسادم سرجام. بعد از چند دقیقه برگشت طرفم یه لحظه سرشو اورد بالا و کاملا تعجباز معلوم بود ، نمیدونم چرا ولی علاوه بر تعجب یه غم خاصی تو چشماش بود امیرحسین _ سوارشین لطفا _ کجا؟ امیرحسین _ درست نیست...... یه دختر تنها......این موقع شب......میرسونمتون. با این وجود که اونم غریبه بود ، ولی بهش اعتماد داشتم ، یه حس عجیبی دلم رو قرص میکرد ، بی حرف سمت ماشین رفتم و نشستم عقب. امیرحسین _ خونتون کجاست؟ ادرس رو بهش دادم و اونم بی هیچ حرفی حرکت کرد. ✍ متاسفانه انگار بخشی از رمان پرش داره ظاهرا حانیه قصه از محل بسیج و مسجد به سمت منزلش در حرکت بوده که مورد تعرض یه عده اوباش قرار میگیره ... قلم ایشون یکم ناپخته و خام هست ولی بدلیل روایت تحول یک دختر و انسش با حجاب قرار دادیم از نظر من این رمان خیلی جای کار داره و ناپخته نوشته شده ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت80 ✅ کسی عزیز میشه که بارها به بقیه #خدمت کرده باشه اما هیچ #چشمداشتی ند
خدا ازت دفاع میکنه... 🔷 «طرف حساب مؤمن پروردگار عالم هست... نه هیچ کس دیگه». 🌺 اگه شما با صفا باشی و بندۀ نازی برای خدا باشی و به خانوادت خدمت کنی حتی اگه لیاقت نداشته باشن اونوقت «خدا ازت دفاع میکنه...» 💢 اگه کسی اذیتت کنه خدا میزندش... ⭕️ البته این حرف خوبی نیست. ما خوشحال نمیشیم که خدا کسی از اطرافیان ما رو بزنه اما این سنت خداست که میزنه... ✅ شما کاملا خیالت راحت باشه... خدا طوری میزنه که «اگه شما صدتا هم میزدیش انقدر دردش نمی اومد!»☺️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت80 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پ
💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!» نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟» 💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!» و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های برا مأموریت اومدیم.» 💠 می‌دانستم درجه‌دار است و نمی‌دانستم حالا در چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت80 استاد #پناهیان 💠 رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر
استاد استاد پناهیان 💠 بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبهای قبل بگم . شبهای قبل گفتیم ، نماز خوب خوندن یعنی نماز مودبانه خوندن نه نماز عاشقانه خوندن ، که به ما نیامده است ❌ ما از خدا به این سهولت روزی پنج مرتبه نمیترسیم ، تو عمرمون یه بار از خدا نمیترسیم ، ♨️⭕️♨️ 💠 "واما من خاف مقام ربه "، چشیدنش برای اولیای خداست . نه اینکه تازه بخاطر گناهامون از خدا بترسیم ، نه ما نماز خائفانه میتونیم بخونیم ، نه ما نماز عاشقانه میتونیم بخونیم . والا به خدا ما دلمون برا خدا تنگ نمیشه ، که بگیم " ارحنا یا بلال " بلال اذان بگو ، بگو من راحت بشم . که رسول خدا میفرمود، ✅🔰✅ گو موذن برکشد فریاد را تیشه ای ده تیشه ای فرهاد را این دل قاصی چو کوهی سنگ شد در فراقت در هزاران رنگ شد این اذانست یا صدای پای یار این نسیمست یا نوای جویبار پر کنید از گوشه هایش گوشتان تا کند با نغمه ای مدهوشتان گر نوایش بر لب داود بود از سماءش عالمی نابود بود 🌺🍃🌺 اذان که برای ما ناله عاشقانه نیست . ما نمیتونیم در مرحله اول نماز عاشقانه بخونیم ، خیلیام دست رو دست گذاشتند ... ان شاءالله یه روزی عاشق بشیم ، 💞💖💞 آدم بشیم ، یه نماز خون خوبی بشیم ، 🙏 من نمیدونم این آدمها این سبک دینداری رو از کجا آوردند ؟ آقا شما مخالفی ؟ اگه عاشق خدا بودی ، اگه دلت لک زده بود برای گفت و گوی باخدا ،یک نماز عاشقانه بخونی؟ نه حاج آقا ، ما کدوممون مخالفیم ؟ ما قطعا اونموقع میمیریم برای خدا ، اون که دیگه معلومه که .... پس الان چیکار کنیم؟ هیچی ، منتظریم تا عاشق بشیم 😊 تو قاشقم نمیشی چه برسه به اینکه عاشق بشی . اینجوری آدم عاشق میشه؟ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور چه کتکی خوردی در این راه ؟ ⁉️⁉️⁉️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#هرچی_توبخوای #قسمت80 دقت کردم دیدم مثل سابق امین رو دوست ندارم... کمتر شده؟! نه،کمتر نشده😊👌 ولی
-سلام -سلام،امرتون؟ -زهرا روشن هستم. سکوت کرد.بعد مدتی گفت: _چند لحظه صبر کنید. بعد به اون طرف گفت _الان برمیگردم... ظاهرا رفت جای دیگه. -ببخشید خانم روشن.خوبین؟ -متشکرم.اگه مزاحم شدم میتونم بعدا تماس بگیرم. -نه،خواهش میکنم.بفرمایید،در خدمتم. -براتون امکان داره حضوری صحبت کنیم؟ من من کرد و گفت: _کی؟ -هر روزی که شما وقت داشته باشید. -جسارتا حدودا چقدر طول میکشه؟ -نمیدونم.با رفت و برگشت شاید پنج ساعت. -کجا میخواین بریم مگه؟!!😟 -مزار امین.🌷🇮🇷 سکوت کرد،طولانی.گفت: _اجازه بدید هماهنگ کنم اطلاع میدم بهتون. -بسیار خب.خداحافظ. -خداحافظ نیم ساعت بعد تماس گرفت... -سلام خانم روشن -سلام -دو ساعت دیگه خوبه؟ تعجب کردم.گفتم: _عجله ای نیست،اگه کار دارید.... -نه،کاری ندارم..پس دو ساعت دیگه مزار امین، منتظرتونم... -باشه.خداحافظ. -خداحافظ. سریع آماده شدم... با ماشین امین رفتم.وقتی رسیدم اونجا بود.تا متوجه من شد،بلند شد و سلام کرد.نگاهش نکردم.رسمی جواب دادم.برای امین فاتحه خوندم.... سرمو یه کم آوردم بالا ولی . گفتم: _عجله ای نبود.میتونستم صبر کنم. -راستش کار داشتم ولی وقتی گفتین بیایم اینجا فهمیدم مساله ی مهمیه.کارامو به یکی سپردم و اومدم. -امین وقتی شهید شد جزو نیرو های شما بود؟ تعجب نکرد که میدونم. -بله. -درمورد من چیزی به شما گفته بود؟😟 -نه...خودم یه چیزایی متوجه شدم.👌 -چی مثلا؟🙁😟 -وقتی بهش گفتن شما سکته کردین،رنگش مثل گچ شده بود.😣از هوش رفته بود.بعد یک ساعت با فریاد پرید و همش اسم شما رو میاورد.چند بار خواست با شما صحبت کنه،هر بار بهش میگفتن شما بیهوشین.حالش خیلی بد بود.یعنی گفتیم دق میکنه،میمیره.😔 خیلی گریه میکرد... مدام حضرت زینب(س) رو قسم میداد که شما زنده بمونید.حال همه منقلب شده بود.منع پروازش کرده بودم.با اون حالش اصلا صلاح نبود ببریمش.التماس می کرد صبر کنیم.همه رفتن.من موندم و امین که اگه خواست بیاد با پرواز بعدی بریم.وقتی محمد گفت به هوش اومدین، خواست با شما صحبت کنه ولی محمد میگفت نمیشه.نعره میزد که گوشی رو به شما بدن.😔ولی وقتی محمد گوشی رو به شما داد،حالش بد شد.حتی نمیتونست صحبت کنه.صدای محمد اومد که داد میزد و پرستارها رو صدا میکرد.بعد گوشی قطع شد.امین خیلی حالش بد بود.چند ساعت بعد پدرتون تماس گرفت.خیلی با امین حرف زد که آروم باشه.وقتی با شما صحبت کرد و شما بهش گفتین بره،خیلی آروم تر شده بود.به سختی فرمانده رو راضی کردم ببریمش... امین سه بار اعزام شد .بار اول با محمد بود،هر دو دفعه بعد با من بود.باهم دوست شده بودیم. ولی بار آخر جور دیگه ای بود.جز درمورد کار حرف نمیزد.🕊تا روز آخر که به من گفت دیگه وقتشه.🕊نگرانش بودم.😥همش مراقبش بودم.تا اینکه درگیری سخت شد.😈👊مسئولیت بقیه هم با من بود.یه دفعه از جلو چشمهام غیب شد.😣👣رفت جلو و چند تا از داعشی ها رو یه جا نابود کرد ولی خودشم شهید شد.اون موقع نتونستیم برگردونیمش عقب.نمیدونستم چجوری به محمد بگم.حال شما خوب نبود.😥😢 چند روز صبر کردم ولی شرایط طوری بود که باید اطلاع میدادم.😢خیلی تلاش کردم تا پیکرشو برگردونم.متأسفم که دو هفته طول کشید ولی من همه تلاشمو کردم.😢😞 بابغض حرف میزد.منم اشک میریختم. -وقتی روز تدفین امین با اون صبر و استقامت دیدمتون به امین حق دادم برای عشقی که به شما داشت.😣🌷 -پس شما اون روز...😟😳 نذاشت حرفمو تموم کنم. -من اون روز حتی به شما هم نکردم.😔هیچ فکری هم نکردم.فقط تحسین تون کردم.فقط همین.😞☝️ -بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟😥 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ✅اخلاقت خوب باشه!!! ✅محبتت خوب باشه !!!! دیگه آخرشی عزیزم☺️ اینارو برای چی می خوای...؟!! 🔸میگه فقط می خوام وقتی کارهای خوب بکنم که« راحت انجام بدم و لذت ببرم از کارهای خوب...» 👈بعد تو اون موقع میخوای چیکار کنی...؟!! 👈تا اون موقع می خواد خودش رو ناتوان جلوه بده...‼️ ✅خودش رومقصرندونه دراین که داره بد عمل می کنه... 🔹بحث ما اینه که بدون این که ایمان خیلی بره بالا ✅بدون این که محبتش بره بالا... هنر به خرج بدی «سختی »به خودت بدی؛ رفتارات رو منظم کنی با ، بنای ...👌 ‼️بله !!! ادب سختی داره...!! ادامه👇👇 خب دوستان خوبم پس ما سه تا فریبی که باعث عقب نشینی ما در انجام کارهای خوب میشه رو یاد گرفتیم!!!👌👌👌 از این به بعد منتظر نباشیم که علاقه پیدا کنیم به کار خوب،و بعد انجامش بدیم👌 منتظر نباشیم که ایمان ما خیلی قوی بشه ،بعد کار خوب انجام بدیم و منتظر نباشیم که اخلاق ما عالی بشه ،بعد کار خوب انجام بدیم!!! باید سختی کار خوب رو با ادب ،تحمل کنیم !!! ادب ادب ادب ببینید مهمترین نکته که هی تکرار میکنیم ،ادب هست 👌👌 پس به دنبال مودب شدن باشیم در کل زندگی✅ در پناه حق ┄┅─✵💝✵─┅┄ ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#جانم_میرود #قسمت80 نگاهی به آدرس انداخت. _آره خودشه... سرش را بالا آورد و به رستورانی مجلل نگاهی
کنار در وروی، از سبد، یک چادر برداشت و سرش کرد. وارد صحن امام زاده علی ابن مهزیار شد.... با برخورد چشمش به مناره ها، قطره های اشک در چشمانش نشستند. قدم های آرامی برمی داشت. با ورودش به امامزاه، آرامشی در وجودش می نشست. قسمت خلوتی را پیدا کرد و آنجا، نشست. سرش را به کاشی سرد، چسباند.... صدای مداحی در فضا پیچیده بود، چشمانش را بست؛ و به صدای مداح گوش سپرد. دل بی تاب اومده... چشم پر از آب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... دلی بی تاب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... لشکر مشکی پوشا ؛ سینه زن های ارباب... شب همه شب میخونن؛ نوحه برای ارباب... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... از صدای قشنگ و دلنشین مداح؛ لبخندی روی لبانش نشست؛ و چشمه اشک هایش، جوشید و گونه هایش، خیس شد. با صدای تلفنش به خودش آمد. هوا، تاریک شده بود. پیامکی از طرفش مادرش بود. _مهیا جان کجایی؟! _بیرونم، دارم میام خونه... از جایش بلند شد. اشک هایش را پاک کرد. پسر جوانی، سینی به دست، به سمت مهیا آمد. مهیا، لیوان چایی را از سینی برداشت و تشکری کرد. چای دارچین آن هم در هوای سرد؛ در امامزاده، خیلی می چسبید. از امامزاده خارج شد؛ که صدای زنی او را متوقف کرد... _عزیزم! چادر را پس بده. مهیا نگاهی به چادر انداخت. آنقدر احساس خوبی با چادر به او دست می داد؛ که یادش رفته بود، آن را تحویل بدهد. دوست نداشت، این پارچه را که این چند روز برایش دوست داشتنی شده بود؛ از خود جدا کند.... چادر را به دست زن سپرد؛ و به طرف خیابان رفت. دستش را برای تاکسی تکان داد. اما تاکسی ها با سرعت زیادی از جلویش رد می شدند. با شنیدن کسی که اسمش را صدا می کرد به عقب برگشت. _مهیا خانم! با دیدن شهاب، با لباسهای مشکی که چفیه ی مشکی را دور گردنش بسته بود؛ دستش را که برای تاکسی بالا برده بود را پایین انداخت. _سلام... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
@Ostad_Shojaeانسان شناسی ۸۱.mp3
زمان: حجم: 11.63M
♨️ فکر شما از صبح تا شام، و حتی در خواب، نگران و مشغولِ کدام گزینه است؟ ـ مشکلات خانوادگی، مالی، اجتماعی، شغلی، ارتباطی و ... ـ تحلیل رفتارهای اشتباه دیگران ـ مقایسه‌ی موقیعت‌ها و موفقیت‌های دیگران با خودتان ـ نوع ارتباط‌تان با خدا، اهل بیت علیهم‌السلام، ملائکه‌الله و .... ـ رفع موانع رشد انسانی و قدرت باطنی‌تان ـ معیت و همراهی با امام زمان‌تان ✅ شما به اندازه‌ی دغدغه‌تان می‌ارزید. چگونه می‌توانیم سطح دغدغه‌ی واقعی و ارزش وجودی‌مان را بالا ببریم؟ @Ostad_Shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت80 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_هشتاد #رفت_وآمدفام
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 یک 💥بعضی از اموری را که خداوند مهربان در اختیار انسان نهاده است، تا برای ادامه حیات یا رفاه بیشتر او مفید باشد، همان امر را انسان نادان ، در جهت معکوس مصرف میکند و باعث خسارت و زیان خود می سازد .✅ 💦خداوند متعال مایعی لطیف و گوارا و نورانی بنام «آب» را در اختیار بشر می گذارد تا به وسیله آن جگر تفتیده خود را تسکین دهد , 🌺گلهای رنگارنگ و ریاحین معطر و میوه های لذیذ و حبوبات مقوی به عمل آورد، پلیدی ها را از لباس و بدن خود بزداید و هوای گرم و داغ بیابان را به بهشتی خرّم و خنک تبدیل کند؛ 🔹لیکن بعضی از مردم بی خرد، همین آب معصوم و زلال را در پای ساختمان ها و زیر دیوارها جاری می کنند و موجب خرابی و ویرانی و انهدام و هلاکت می شوند؛ همچنین از تاک و درخت انگور زیبا و بیگناه ، خردمندان انگور و کشمش و مویز می گیرند و بی خردان مشروبات مستی آور و عربده ساز🍇🥂 🔹در مورد زناشویی یکی از امور دوپهلو، شخصیت اجتماعی یا ثروت و مالداری فامیل زن، مخصوصاً پدر زن یا فامیل شوهر و مخصوصاً پدر شوهر است، که برای زن و شوهر عاقل موجب افتخار و شکرگزاری و برای زن و شوهر بی خرد موجب اختلاف و درگیری میشود. زن و شوهر عاقل می گویند: ما باید چشم توقع به مال پدر و مادر و فامیل خویش نداشته باشیم . 🔸ما باید استقلال خود را حفظ کنیم و به آنها وابسته نباشیم . تنها خدا را شکر کنیم که از نظر ارتباطات خانوادگی ، فامیلی آبرومند داریم و در میان اجتماع سرافراز و سربلندیم. 🔺ولی اگر بی خرد و نادان باشند، زن به شوهر گوشه و کنایه می‌زند که پدر من از پدر تو مقامش بالا تر است، ثروتش بیشتر است، 🔻یا شوهر به زن می گوید : خیال نکنی اگر پدر پولداری داری، در نظر من چنین و چنانی. 🔻بلکه گاهی خود چون خود را از کوچکتر پدر زنش می داند کارها و سخنان عادی همسر و پدر همسرش را بربی اعتنایی نسبت به خود حمل می کند ، با وجود اینکه آنها چنین نظری ندارند. در چنین محیطی صفا و صمیمیت نیست و هر روز جنگ و منازعه است و درگیری و مرافعه.✔️ 🔸در اینجا دستور عقل و شرع نسبت به زن این است که ؛ هیچگاه سخن از شخصیت و ثروت پدر خویش نگوید و شوهرش را سرکوفت ندهد که خود را سرکوفت داده است. ✅ زن عاقل باید بگوید: مال و شخصیت اجتماعی، امتیاز و ارزش واقعی ندارد. 🌸 امتیاز واقعی به علم و هنر و تقوا و مجاهدت است که هر زن و شوهری باید خود دارا باشند. ثروت و مقام پدر من، برای خودش امتیاز نیست تا چه رسد برای ما. ثروت و مقام در یک روز یک حادثه کوچک از میان می‌رود.✔️ 🔸شوهر هم اگر عاقل باشد در پاسخ می‌گوید: چه زن عاقلی دارم، چه همسر دانا وفهمیده ای خدا نصیب من کرده است. 🔻 یا می‌گوید: این هم از نعمت های خداوند بر ما است که فامیل همسرم فقیر و بدبخت سرافکنده نیستند. آبروی آنها هم آبروی ماست و نظیر این جملات. ♻️همچنین اگر فامیل شوهر، مقام و ثروتی بیش از فامیل زن داشته باشند، سخنان شوهر باید باید حاکی از بی اعتباری مال و مقام و سخنان زن باید حاکی از شکرگزاری و احساس افتخار باشد.✅ 🔖به امیرالمومنین علیه السلام گفتند: عاقل را برای ما تعریف کن، فرمود: عاقل کسی است که هر چیزی را در محلی که جای اوست می گذارد. 📗(نهج البلاغه حکمت ۲۳۵ ) 🌵سخنان علی علیه السلام به قدری عمومیت دارد که عباراتی از قبیل: در هرجایی سخن مناسبی گفتن و از هر چیزی استفاده مناسب کردن و بلکه هر چیزی را چنان که هست شناختن و در مغز خود ، در جای مناسبش گذاشتن را شامل می شود .✅ 📌نعمتی که جاهل دارد هر چند نیکو باشد، او به خاطر جهلش بر زشتی آن می‌افزاید. ( مانند گربه ای که گوشت را به خاک میمالد و میخورد ) (غررجلد ۴ صفحه ۶۱۹)📘 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺