💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#امین_کریمی_چنبرلو
#قسمت_بیستم
#عاشورای_متفاوت
قرار بود پدر و مادرم برای تاسوعا و عاشورا به شهرستان بروند. دلم نمیخواست با آنها بروم.
🔸 به پدرم گفتم «شوهرم قول داده عاشورا بر گردد...»
🔹بابا گفت «اگر بیاید خودم قول میدهم حتی اگر خودم هم نیایم، تو را با اتوبوس یا هواپیما بفرستم»
🔸گفتم «اگر بیاید چند ساعت تنها بماند چه؟» مادرم واسطه شد و گفت «قول میدهم به محض اینکه خبر بدهد، تو را به تهران میرسانیم. حتی قبل از رسیدن او تو را به آنجا میرسانیم.» به اعتبار حرف بابا و مامان قبول کردم که بروم.
✳مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم.
داشتم اخبار را تماشا میکردم که با پدرم تماس گرفتند. نمیدانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم.
پدرم بدون اینکه چهرهاش تغییر کند گفت «نه. من شهرستانم.» تمام مکالمات بابا همینقدر بود اما با گریه و فریاد گفتم «بابا کی با شما تماس گرفت؟»با اینکه اصلاً دلم نمیخواستم فکرهایی که به ذهنم میرسد را قبول کنم اما قلب و دلم میگفت که امین شهید شده.
🍃بابا گفت «هیچکس نبود.»
نمیدانم به بابا نگفته بودند یا میخواست از من پنهان کند که عادی صحبت میکرد تا من شک نکنم. واقعاً هم اگر میفهمیدم شرایط خیلی بدتر میشد مخصوصاً اینکه تا رسیدن به تهران مسیر طولانی را داشتیم.
🌟در سایت مدافعین حرم، خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده میشد.
با خودم میگفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است. به پدر این حرفها را زدم.
🔹بابا میگفت «نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمیرود؟ امین مسئول است شهید نمیشود.»
🔸به بابا گفتم«این تلفن درباره شوهر من بود؟»
🔹گفت «اسمی از شوهر تو نیاورد...»
شماره تماس را دیدم. شماره اداره امین بود! گریه کردم.
🔹بابا گفت «در رابطه با کار خودم بود. وقتی کیفم را دزد برد، مدارکی در آن بوده. حالا که مدارک پیدا شده با شماره چک و ... شماره تماسم را پیدا کردند و تماس گرفتند.
چرا فکر میکنی در مورد شوهر تو است؟» حرفها را باور نمیکردم...
✔به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است. پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود.
او هم چیزهایی شنیده بود اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد....
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت19 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهر
#تنها_میان_داعش
#قسمت20
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت19 🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 عرض سلام وادب واحترام🌷
#خانواده_خوب
#قسمت20
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊
🎀الحمدلله رب العالمین 🎀
سلام وعرض ادب واحترام💌
📌جلسه_بیستم "#همسرداری"
📝موضوع:#خانواده_خوب
💝#قسمت_بیستم
💌در خانهای که مادر محبوب باشد و پدر مطاع💪،
بچه👈 تعادل خواهد داشت💯
حرمت پدر باید در خانه حفظ بشود . 😇
⭕️خانم نباید بگوید: «حالا من عصبانی شدم و یک فریاد سر شوهرم کشیدم! مگر چه شده است؟!» ⁉️
🏡 خانه محل مبارزه با هوای نفس است؛👌
⛔️شما با این بیحرمتی به پدر، ستون خانه را خراب میکنید و باعث میشوید بچهها خوب بار نیایند .♨️
📛 متاسفانه بعضی از خانمها فکر میکنند با فریاد زدن و با لحن تند صحبت کردن، همه چیز درست میشود! ❗️
⭕️البته ممکن است وقتی فریاد میزند شوهرش (به هر دلیلی) با او مخالفت نکند و قبول کند و به این ترتیب آرامش در خانه برقرار شود
❗️ولی این باعث نمیشود که تعادل روحی در بچهها برقرار شود..👌✔️💯
🏡بچهها وقتی در خانه تعادل روحی پیدا میکنند که ببینند 🔰
«پدر "ستون" خانه است💪
و مادر "زیبایی" خانه است»💐
به تعبیر دیگر؛ بابا رئیس حقوقی خانه است💪
و مادر رئیس عاطفی خانه است.👌
لذا مادر باید به بچهها بگوید:«مبادا غرور پدرتان را بشکنید!» 👏👌✔️
و خودش هم غرور شوهرش را نشکند.👏🌷
🔸 و پدر هم باید به بچهها بگوید: «مبادا دل مادرتان را بشکنید» 👏🌹
و خودش هم دل همسرش را نشکند.👌👏
در این خانواده هرچه مادر دوست داشته باشد و هر چه پدر فرمان بدهد،⤵️
بچهها طبق آن عمل خواهند کرد و به این ترتیب تعادل در خانه برقرار خواهد شد.😍
🏡در خانهای که مادر محبوب است💞
و پدر مطاع است،💪
بچه تعادل دارد. 💯
🔸این اصل است و سایر مسائل مانند وجود وسایل و امکانات رفاهی زندگی فرع هستند.👌
💥هر چیزی باید سر جای خودش باشد؛ 👌
☄پدر در خانه فرمانده است💪✅
و مادر ملکه است💞
❗️و نمیشود جای این دو را عوض کرد یعنی نمیشود❌
مادر فرمانده و مطاع باشد ⛔️❌
و پدر محبوب و معشوق خانه باشد🚫❌
در این صورت بچهها عدم تعادل خواهند
داشت💯♨️
و اگر هم رفتار خوبی داشته باشند از سر بیعرضگی خواهد بود. 👌
☄چون بعضیها از روی بیعرضگی آدمهای خوبی هستند؛👌✔️
بالاخره هر کاری-هرچند بد- نیاز به عرضۀ خاص خودش را دارد.💯
🦋اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🦋