eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.5هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️معیت امام؛ موجب ارزشمندی ما 🔸 همه‌ی ما خواهانِ آنیم که در زندگی، افرادی ارزشمند و صاحب قدر و قیمت باشیم. بزرگی فرموده‌اند: «اگر هزاران نفر کنار هم جمع شوند، اما به لطف و عنایت حضرت حجت عجل‌الله‌فرجه‌الشریف همراه نباشند، همچون «صفرهایی» هستند که به دنبال هم قرارگرفته‌اند، و «یک» درکنارشان نیست». 👌لازمه قیمتی شدنِ ما در عالم، و با ولی عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف است. باید آن «یک» باشد تا صفر وجود ما ارزشمند شود. 💧قطره دریاست اگر با دریاست 💧ورنه او قطره و دریا دریاست 🔸 در غیر این صورت، اگر هزار خصلت و خصوصیت نیکو در وجودمان جمع باشد، بدون عنایت و توجه حضرت، قدر و قیمتی نداریم... ☑️محبت، مولودِ شناخت و معرفت است. به میزانی که معرفت ما عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد،حقایق بیشتری بر ما جلوه‌گر می‌شود، و ره‌آوردِ این امر افزون‌تر خواهد بود. 🔸 به میزانی که محبتمان افزون شود، به همان اندازه حجاب‌ها و موانعِ میان ما و مولایمان مرتفع می‌گردد و مقدمات وصال محب و محبوب فراهم می‌شود. 📚 المستغاث ص ٣٤ و ٣٥ ‏🖋استاد‌ بروجردی 🌾🌷 🍃🌾✨🍃🌾✨🍃🌾✨🍃🌾✨
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت123 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد اف
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══