eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 دل مـــن تنــگ شــده دیــــدن تـــو درمــان است... ڪــاش تجــویــز ڪننــد هــر چـه پــزشڪ است تــو را..... 💞 @zendegiasheghane_ma
#یــا_حسیــــن دل مـــن تنــگ شــده دیــــدن تـــو درمــان است... ڪــاش تجــویــز ڪننــد هــر چـه پــزشڪ است تــو را..... #محتــاج_یڪ_زیارت_شده_دلم 💞 @zendegiasheghane_ma
#یــا_حسیــــن دل مـــن تنــگ شــده دیــــدن تـــو درمــان است... ڪــاش تجــویــز ڪننــد هــر چـه پــزشڪ است تــو را..... #محتــاج_یڪ_زیارت_شده_دلم 💞 @zendegiasheghane_ma
#یــا_حسیــــن دل مـــن تنــگ شــده دیــــدن تـــو درمــان است... ڪــاش تجــویــز ڪننــد هــر چـه پــزشڪ است تــو را..... #محتــاج_یڪ_زیارت_شده_دلم 💞 @zendegiasheghane_ma
خانواده فاطمی سلام 🔸آیا ماه محرم امسال، نام شما در فهرست توزیع اطعام حسینی ثبت شده؟ 🔸 توسط قرار گاه فرهنگی جهادی فاطمی در مهمانسرای حرم حضرت فاطمه معصومه علیها السلام غذای نذری به صورت کاملا بهداشتی پخت میشه و به نیابت شما بین عزادارای حسینی توزیع می گردد. 💠قیمت خرید مواد اولیه جهت پخت هر پرس غذا: ۱۰هزار تومان 💠قیمت یک عدد ماسک سه لایه: هزار تومان 💠قیمت یک بسته ارزاق(یک کیسه برنج، روغن وحبوبات، رب و..): ۲۰۰هزار تومان بعد از واریزمبلغ مشارکت خود رسید پرداخت را بهمراه تعداد و نوع نذری به آدرس @khanehaye_fatemi_admin بفرستید تا بتونیم نذر شما را در بین عزاداران حسینی توزیع کنیم. شماره تماس :02537175593 از ساعت 7:30تا 15:00 💥شماره حساب به نام آستان مقدس سلام الله علیها شماره کارت 6063737004840680 شماره حساب 5202118887771 شماره شبا Ir980600520201100888777001 سهم مشارکت شما چقدر است؟ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال زندگی عاشقانه @zendegiasheghane_ma
 ♥️ ..... (ع) روزی که با سلامِ تو آغاز می شود تا شب حسینی است تمام دقایقش 🌸•° 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت140 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که
و💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══