🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#یــا_حسیــــن
دل مـــن تنــگ شــده
دیــــدن تـــو درمــان است...
ڪــاش تجــویــز ڪننــد
هــر چـه پــزشڪ است تــو را.....
#محتــاج_یڪ_زیارت_شده_دلم
💞 @zendegiasheghane_ma
#یا_حسین
خانواده فاطمی سلام
🔸آیا ماه محرم امسال، نام شما در فهرست توزیع اطعام حسینی ثبت شده؟
🔸 توسط قرار گاه فرهنگی جهادی فاطمی در مهمانسرای حرم حضرت فاطمه معصومه علیها السلام غذای نذری به صورت کاملا بهداشتی پخت میشه و به نیابت شما بین عزادارای حسینی توزیع می گردد.
💠قیمت خرید مواد اولیه جهت پخت هر پرس غذا:
۱۰هزار تومان
💠قیمت یک عدد ماسک سه لایه: هزار تومان
💠قیمت یک بسته ارزاق(یک کیسه برنج، روغن وحبوبات، رب و..): ۲۰۰هزار تومان
بعد از واریزمبلغ مشارکت خود رسید پرداخت را بهمراه تعداد و نوع نذری به آدرس @khanehaye_fatemi_admin
بفرستید تا بتونیم نذر شما را در بین عزاداران حسینی توزیع کنیم.
شماره تماس :02537175593
از ساعت 7:30تا 15:00
💥شماره حساب به نام آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیها
شماره کارت
6063737004840680
شماره حساب
5202118887771
شماره شبا
Ir980600520201100888777001
سهم مشارکت شما چقدر است؟
🔷🔸💠🔸🔷
کانال زندگی عاشقانه
@zendegiasheghane_ma
#یا_حسینــــــــــ♥️ ..... (ع)
روزی که با
سلامِ تو آغاز می شود
تا شب
حسینی است تمام دقایقش
#بابیانتوامییااباعبدالله 🌸•°
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت140 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که
#دمشق_شهرعشق
#قسمت141
و💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══