eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 امام صادق علیه‌السلام فرمودند؛ کسی نباید با همسرش در اتاقی که کودک حضور دارد، آمیزش کند؛ چون موجب کودک می شود 🌸 همچنین آن حضرت فرمودند؛ با همسرت در و و ماه قمری آمیزش نکن؛ زیرا هر کس چنین کرد، باید سقط فرزندش را بپذیرد و شاید فرزندش دیوانه شود 🌸 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله از به هنگام آمیزش با همسر نهی کرد؛ زیرا که موجب گنگی فرزند می شود 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 👌 اگه می خواهیم بچه هامون در مقابل انحرافات جنسی بیمه شوند از همان قبل از انعقاد نطفه و دوران نوزادی شان باید مراقب رفتارهای خودمان باشیم ✅ در کتاب تمام مراقبتهای حین انعقاد نطفه اومده، مبادا از خواندنش غفلت کنید که بعداً خدایی ناکرده پشیمانی به بار آید 📝 یه دفترچه تقویم کوچک مخصوص خودمان داشته باشیم روزهای عادت ماهیانه را مشخص کنید، شب اول و آخر و وسط ماه و اوقاتی مثل شب عید قربان و ... را خط بزنید ❌ 👈 و شب‌های سفارش شده مثل شب دوشنبه و شب سه شنبه و شب پنجشنبه و شب جمعه که روزهای بعد از اتمام عادت ماهیانه می باشد ( ایام تخمک گذاری ) را برای خودتان مشخص کنید ✅ 👌 تا ان شاء الله با برنامه اقدام به بارداری نمایید و بهترین فرزندان نصیبتان شود @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
‍ آقای_عزیز : 🧔🏻 وقتی از درد پایش صحبت کرد، لیست خوب شهر رو نشان نده. اورا کنار پنجره ببر شعر بخوان کن. داروی همیشگی یک زن شدن است* 💞 @zendegiasheghane_ma
"" چـطور گـله کنیـم "" اگر گله‌ای از همسرتان یا کسی دیگه داشتین با پیامک و یا تلفنی نگید، بذارید وقتیکه آرومه، گرسنه نیست و راحته؛ اونوقت باهاش منطقی حرف بزنید و از دَرِ نیاز وارد شین... 👈 مثلا بگید دلم میخاد در مورد این مسئله کمکم کنی... 👈 یا بگید فلان موضوع ناراحتم کرد، کاش اینطوری نمی کردی... 👈 من همیشه تو رو بهترین پشتیبان خودم میدونم... 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پاسخ استاد به يک سوال: 👈 ما دوست داريم يه مراسم بگيريم ولی خانواده هامون اجازه نميدن...؟* 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 (ع) تسلیت باد جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد کافران کی به سر اهل کتاب آوردند گفت این کوچه همانست همان در ، اینها مثل آن روز لگد را به حساب آوردند بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم از میان در و دیوار گلاب آوردند گفت پیر است و قرارست که او را ببرند دست بردند به شمشیر و طناب آوردند ناگهان گریه شد و گفت که نیت کردند بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند مثل هر بار که از کرببلا می خوانیم روضه‌خوان حنجره اش خشک شد،آب آوردند 🔸شاعر: 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #قسمت177 #فصل_پانزدهم خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به
به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. ادامه دارد...✒️ خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
🍃سه‌شنبه‌های ما گِره خورده‌ست با جمکران... 🍃کاش انتظار این روزها جورِ دیگری رقم می‌خورد... 🍃و دردِ بی شما بودن مداوا می‌شد اصلاً کاش همه‌ٔ این کاش‌ها تمام بشود حضرتِ موعود" •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا