🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان استاد #عباسی_ولدی #ماهواره #قسمت57 📌با ابزارهای رسانهای دیگر، چه کنیم؟
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
استاد #عباسی_ولدی
#قسمت58
📌با ابزارهای رسانهای دیگر، چه کنیم؟
❓ما نباید نسبت به برخی از ابزارها، تعصّب داشته باشیم. بر فرض که فکری به حال ماهواره کردیم، با ابزارهای دیگر چه کنیم؟ تازه، چیزی نخواهد گذشت که دریافت شبکههای ماهوارهای، نیازی به این بشقابها نخواهد داشت، آن وقت، چه میکنید؟
3️⃣ مدیریت صحیح ابزارهایی غیر از ماهواره
با وجود همۀ تفاوتهایی که میان ماهواره با ابزارهای دیگر وجود دارد، باز هم نباید در خانهها به صورت افسارگسیخته از آنها استفاده شود. ما در مشاورهها توصیه میکنیم تا حدّی که امکان دارد، زمان خریدن تلفن همراه را برای بچّههایتان به تأخیر بیندازید. استفاده از اینترنت هم تا حدّ ممکن، باید در محیط عمومی خانواده انجام بگیرد تا احتمال استفادۀ نادرست از آن، کمتر شود.
4️⃣ باز هم کار فرهنگی
تردیدی نیست که در آیندهای نه چندان دور، بسیاری از فنآوریها به راحتی در دسترس همگان قرار میگیرد و بدون داشتن سواد حدّاقلی هم قابل استفاده خواهد شد. به همین دلیل هم ما بارها تأکید کردهایم و باز هم تأکید میکنیم که باید کار فرهنگی را در اولویت فعّالیتها قرار داد.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۲۵
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت58
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت58
استاد #پناهیان
✅🌺
استاد پناهیان؛
وقتی اذان میگویند اگه
توهمون موقع بلند شی ،
اون صفت بد حب دنیات
، اون گوشه ش زخمی میشه ازبین میره .
✅🔷
هر اذانی یه صدا زدن خصوصیه برای کندن تو از یک وضع بد .
لحظه ی فرصت طلایی رو از دست نده .
🔶✅🔶
مربی تو خداست ،
مربیای بدنسازی رو دیدین ؟
دستشونو دستکش میگیرند، بعد شما میخواید چه ورزشی بکنی ؟
والیبال .فوتبال ؟
میگه خب ، حالا من بدنسازی متناسب با اونو برات میزارم .
🌺🔷
بعد دستشو میگیره میگه بزن دست منو...
میزنی ، هی میزنی ،هی پاتو میزنی به دست این.
هی دستشو میکشه بالا،
مربی بدن سازه دیگه ،
✅💠
اون میدونه چه جوری دستور بده تو اجرا کنی .
کدوم عضله های بدن تو حسابی فربه بشه ، کش بیاد.
🔶🔶💠
مربی اخلاقی تو خداست .
میدونه کی اذان بگه ،
با اذان گفتنش تورو از یک لحظه ای که ، اون لحظه باید ببری از دنیا ،
🔷🌺💠
همون لحظه، آدم میشی.
مربی تو خداست ،
لحظات قبل از نماز تو رو ،که خدا اذان میگه ، خودش برات طراحی میکنه .
✅🌺
مثال :
طرف مغازه داره ، خدا براش مشتری میفرسته میگه باهاش کل کل کن ،
بعد صدا میزنه ملائکه من
؛ وسط کل کلش اذان بگید ،
اگر امروز ، وسط کل کلی که داره میکنه با مشتری ، بلند شه ، خیلی نورانی خواهد شد .
🔶🌺
اذان میگه ...، بدبخت ، ول نمیکنه بره نماز بخونه .
سیاه باقی میمونه ، فقط کافیه شما سر اذان تا اونجایی که میشه... ،
ول کنید ، پاشید نماز بخونید .
یکی یکی بدیهای تو وجودتون از بین میره .
✅🌺
نبین اذان برای همه اس ، اذان برای تو هست .
پیغام خصوصیه ، تو بدو برو ... نماز .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت58
_کجایی تو؟😧نگران شدم..خودت گفتی یک ساعت دیگه،پس چرا نیومدی؟!😟😧
-مگه چقدر طول کشیده؟!!😟
-به...خانوم ما رو..😁الان سه ساعته رفتی.
شرمنده شدم.گفتم:
_ببخشید.متوجه زمان نشدم.😅
بالبخند گفت:
_اینقدر استرس داشتم گرسنه م شد.بریم یه چیزی بخوریم.😍😋
رفتیم رستوران.روی صندلی رو به روی من نشسته بود.نه حرفی میزد،نه نگاهم میکرد.
ولی من همه ش چشمم بهش بود.غذاش زودتر از من تموم شد.سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.نگاهش یه جوری بود.اینبار من سرمو انداختم پایین و فقط به غذام نگاه میکردم و امین به من نگاه میکرد.غذام تموم شد.ولی سرم پایین بود.گفتم:
_امین،من راضیم به رفتنت.😊
چیزی نگفت.سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم.داشت به من نگاه میکرد.میخواست صداقت منو از چشمهام بفهمه.منم صاف تو چشمهاش نگاه کردم تا بفهمه صادقانه میگم.☺️
بلند شد و رفت.منم دنبالش رفتم.دوباره رفتیم حرم.اینبار رفتیم قسمت خانوادگی. یه جایی نشستیم،بی هیچ حرفی.سرم پایین بود.قرآن باز کردم.
🌟سوره مؤمنون🌟 اومد.شروع کردم به خوندن.وقتی تموم شد،به دو تا بچه ای که جلوی ما بازی میکردن نگاه کردم.امین گفت:
_زهرا😊
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_جانم😒
-قول و قرارمون یادت رفته؟😕
-کدومشو میگی؟🙁
-اینکه وقتی با هم هستیم جوری زندگی کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم.😍
خوشحال شدم که ناراحتی هامون فعلا تموم شد.بالبخند نگاهش کردم.امین هم داشت بالبخند نگاهم میکرد.😍😍
برگشتیم تهران...
دیگه حرفی از سوریه رفتن نبود.ولی میدونستم دنبال کاراشه.اما طبق قرار وقتی باهم بودیم خوش بودیم.اواخر دی ماه بود.یه روز اومد دنبالم و گفت بریم بیرون شام.با هم رفتیم رستوران.لبخند زد و گفت:
_دفعه قبل به سور کمتر از شام رضایت ندادی.😁
فهمیدم سفرش جور شده و هفته ی دیگه میره.نگاهش میکردم.
تو دلم غوغا بود🌊😄 ولی لبخند زدم.امین هم بالبخند و شوخی غذا میخورد. من ساکت بودم و تو شوخی هاش همراهیش نمیکردم.امین هم ساکت شد.دست از غذا کشید و به صندلی تکیه داد.
به بشقاب غذاش نگاه میکرد.به خودم نهیب زدم که چته زهرا؟ 😡😞امین هرکاری کرد که تو بخندی و وقتی با توئه شاد باشی اما تو؟
از امین خجالت کشیدم.با لبخند صداش کردم:
_امین😊
سرش پایین بود،گفت:_بله😔
گفتم:
_اینجوریه؟ این دفعه چند بار باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جوابمو بدی؟☺️😌
سرشو آورد بالا.لبخندی زد و گفت:
_یه بار دیگه.😉
تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:
_امین جانم😍😌
لبخند زد و گفت:
_جان امین😍
مدتی عاشقانه به هم نگاه میکردیم. گفتم:
_غذاتو بخور که بریم.☺️😋
از همین الان دلم براش تنگ شده بود.
گفتم:
_هنوز هم خوش قولی؟😊
لبخند زد و گفت:بله😇
-محمد میدونه؟
-نه،سپردم بهش نگن.میخوام تو به خانواده ت بگی.
مرموز نگاهش کردم و گفتم:
_چرا اونوقت؟🙁
-بد جنس شدم.😉
دو روز گذشت...
برای گفتن به خانواده م تردید داشتم.یه شب که همه بودن به امین گفتم:
_امشب میخوام بگم.😌
گفت:
_من زودتر میرم.وقتی رفتم بهشون بگو.
محکم گفتم:نه.✋
-چرا؟😕
-بد جنس شدم.😉
خندید و چیزی نگفت.😁
بعد از شام همه مشغول میوه خوردن و حرف زدن بودن.گفتم:
_📢توجه بفرمایید...توجه...توجه📢
همه ساکت شدن و به من نگاه کردن.امین کنار من نشسته بود و سرش پایین بود.یه نگاهی به امین کردم و بعد رو به جمع با دست به امین اشاره کردم و گفتم:
_جناب آقای امین رضاپور افتخار میدن بهتون که امشب باهاشون عکس یادگاری بگیرید.📷😄
امین باتعجب😟 نگاهم کرد.محمد بالبخند گفت:
_جدا؟!! چه افتخاری؟!!!😃
علی گفت:
_ما هم بهشون افتخار میدیم و همینجا نگاهشون میکنیم،نمیخوایم تمثال مبارکشون رو توی خونه مون هم ببینیم دیگه.😆😁
باخنده گفتم:_پس نمیخواین؟😬😃
همه گفتن:_نه.😁😂😃😄
جدی گفتم:
_پشیمون میشین.😐
همه ساکت شدن.دوباره به امین اشاره کردم و بالبخند گفتم:
_ایشون در آینده👣شهید امین رضاپور👣 هستن...بعدا مجبور میشین با سنگ مزارش عکس بگیرید...تازه اونم اگه داشته باشه.😐
امین ناراحت نگاهم کرد و گفت:
_خودم میگفتم بهتر بود.😒
بابغض و لبخند نگاهش کردم و گفتم:
_هنوز هم دیر نشده.من اینقدر مسخره بازی درآوردم که باور نکردن.حالا خودت بگو.😒😢
محمد گفت:..
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت58
💢گفت خب #حرام که نیست ،اشکال نداره پس!!!
✅عالم فرمود :ببین شمر هم# بی_انصافی کرد و بعد قتل کرد و امام حسین رو کشت!
🌀میبینید چطور یک عملی میشه سبک زندگی ؟!!!!
💟امروز فقط یک یادآوری ضروری و مهم داریم مجدد. باید ملکه بشه در ذهن این مفهوم.
⬅️ وقتي گفته ميشه سبک زندگي ، #رفتار هايي هستند که #فرم_خاصي دارند.
البته سبک زندگي از اين عمومي تره!!! و ميتونه #نوع_شغل پيدا کردنه شما رو هم تعيين بکنه!!!!
ولي غالبا در مورد سبک زندگي وقتي صحبت ميشه،
⬅️ انگار در مورد فرم #رفتار صحبت ميشه،،حتی فرم غذا خوردن 🌀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت58
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
_مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زد
_ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
_ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
_چی شد مادر
_پیداش ڪردم ایول
_نمیری دختر دلم گرفت
احمد آقا خندید و گفت
_حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
_چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
_برا چیته؟؟
_آها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
_مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون
_برا همین می خوای چادر سرت کنی
_ آره اجباریه
_مگه کجا میرید
_راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
_تو هم میری
_آره دیگه... یعنی نمیزارید برم
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
_نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید
_پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
_شبت خوش باباجان
_کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
_مامان جونم جمع میکنه
_مهیا دستم بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
_میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
_مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
_اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
_باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت
و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت57 #دلایل_روایی رسول خدا صلی الله علیه و آله به زوجه اش ام سلمه فرمود : ز
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت58
#فرزند_آوری
گاهی میشود که زن و شوهر در اصل داشتن فرزند یا تعداد آن اختلاف پیدا می کند.
غالباً زنان یکی دو فرزند را میخواهند و برخی از شوهران ضعیف النفس و بدگمان به خدا و اجتماع،
از داشتن یک فرزند هم ترس و واهمه دارند
و باز بعضی از زنان داشتن فرزندان بیشتر را نمی خواهند و شاید برخی از پدران بیشتر از آن را هم بخواهند ،
اگر زن یا شوهری باشد که از وجود فرزند امتناع ورزد به طور کلی با بچه دار شدن و بچه دار بودن مخالف باشد
قطعاً به آفریننده مهربان جهان و به افراد همنوعان خویش بدگمان است.
در حالیکه طرز فکر و موضوع عقیدتی خود را از همه مردم زمان خویش بهتر می داند و دیگران را منحرف می شمارد،
باید بداند که همه مردم دیگر که بچه دارند و از دیدنش لذت میبرند ،
او را کم صبر و ضعیف النفس و بی توکل میخواند.
او درک نمیکند که اگر فرضا و به عقیده او وضع اجتماعی موجود زمان،
از لحاظ حکومت و اخلاق و اقتصاد تربیت،
منحرف و فاسد باشد، زمان که همیشه به یک منوال سیر نمی کند در جهان دگرگونی ها به وجود آمده است و کجیها راسته شده و انحرافات به استقامت گراییده است.
مردم دیگر هم مشکل تحمل مخارج و تربیت فرزند را درک می کنند
و گاهی مبارزه می کنند و گاهی تحمل می ورزند
و در همه احوال سازگار و با نشاط و خوشحالند
با فرزند خود می گویند و می خندند و از دیدنش لذت میبرند.
فرزند خود را نصیحت میکنند و پند می دهند فرزند هم گاهی می شنود و گاهی نمیشود،
ضرر میزند و گاهی سود میرساند و تربیت میشود و گاهی هم بدعاقبت میشود.
همه اینها هست ولی آن بدگمان ،
چرا تنها بدی ها را می بیند انسان عاقل اندیشه های آن بدبین را خیالاتی باطل و افکاری موهوم می شمارد .
افکار اونزد خردمندان مانند کسی است که گمان می کند کارگران ساختمانی که در زیر سقفش نشسته است خیانت کرده و آن را سست ساخته اند و اکنون بر سرش خراب میشود.
این گونه مردم سخن امیرالمومنین را نمی شنوند،
که بر میفرماید :بیشتر وقت را به تربیت فرزند اختصاص مده که اگر فرزند دوست خدا باشد، خدا دوست خود را نمی گذارد .
و اگر دشمن خدا باشد تو را با دشمن خدا چه کار؟
اصلا انسانی که نمی داند تا فردا زنده است یا نه، رئیس جمهور مملکتش بر تخت فرمانروایی نشسته یا زیر خاک؟
او را با این حرفها چه کار ؟
انسان عاقل باید به فکر تربیت فرزند و امتثال دستورات دینی خود باشد
ولی توکل بر خدا را هم که در رأس همه امور است فراموش نکنند
در بحث دلیل ذکر میکنیم که چقدر پیامبر اکرم ص در تکثیر نسل و ازدیاد امتش تاکید و سفارش دارد.
به نظر میرسد برخی از کسانی که اشکال تربیت فرزند را مطرح میکند و از بچه دارشدن امتناع می ورزند
حقیقت این است که از تکفل مخارج فرزند ترس دارند
و تربیت او را بهانه می کند آنها در وجود خود عُرضه تلاش بیشتر را نمیبیند
و به وعده خداوند خویش بدگمان اند که میفرماید: اگر زن و شوهر پیش از ازدواج فقیر باشند خداوند بعد ازدواج ایشان را غنی می سازد،
چنین پدران باید سخن سعدی شیراز را گوش کنند که میگوید:
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تا زن او چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد
هر آنکس که دندان دهد نان دهد
#دلایل_روایی
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
بیشتر اشتغالت را به خانواده و فرزندان مصروف ندار که اگر آنها دوست خدا باشند
خداوند دوستان خود را تباه نسازد و اگر دشمن خدا باشند چرا باید همت تو مصروف دشمن خدا شود .
(نهجالبلاغه حکمت ۳۵۲)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
بدانید که شما فرزند سقط شده خود را پر خشم و شکم جلو داده (با غرور و افتخار )
دم در بهشت ایستاده می بینید، تا شما را
ببیند، دستتان را گرفته داخل بهشت کند.
و بدانید که فرزندتان اگر در حیات تان بمیرد پاداش می برید،
اگر بعد از شما باقی بماند برای شما آمرزش می طلبد .
( وسائل جلد ۱۵ صفحه ۹۶)
امام باقر علیه السلام فرمود:
از سعادت انسان این است که فرزندی داشته باشد که همگونی و اخلاق و شکل و شمایلش در وجود او شناخته شود.
( وسایل جلد ۱۵ صفحه ۹۵ )
پیامبر ص فرمود :
به وسیله ازدواج از خدا روزی بخواهید (نهج الفصاحه شماره ۴۸۱ )
و نیز فرمود کسی که به اعتماد خدا به حساب خدا ازدواج کند بر خدا لازم است که او را یاری کندو ازدواجش را مبارک گرداند
(نهج الفصاحه شماره ۱۲۷۲)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
@Ostad_Shojae4_6035364408857726971.mp3
زمان:
حجم:
11.84M
#انسان_شناسی
#قسمت58
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_شجاعی
- چه اتفاقی میافتد که گاهی ناگهان چهرهی اعتقادات انسان عوض میشود؟
• چه عاملی، ریشهی اصلی انحرافاتِ ناگهانیِ اعتقادی و عملیِ انسانهاست؟
- چه عاملی، سطح آرزوها و دغدغههای انسان را بطور ناگهانی، به زیر میکشند و نابود میکنند؟
• چرا بعضیها بقدری محکم و ریشهدارند، که هیــــچ عاملِ بیرونی، توان نفوذ در جهانبینی آنها را ندارد؟
- چه کنیم از این مصیبتهای ناگهانی، در امان باشیم؟
@Ostad_Shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#تربیت_فرزند #قسمت57 📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان من یه مثالی بزنم 😊 🔻برا
#تربیت_فرزند
#قسمت58
📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان
🍒_______🍒_________🍒
چیکار باید بکنیم که هم عاطفه و هم جهت دهی به خواسته های کودک باشه⁉️
🌀اتفاق های مختلفی باید رخ بده. این
یک بحث گسترده است
🌱در روایتی داریم که میفرماید:
🔻وقتی بچه سه سالش شد لااله الا الله را به او یاد بده
🔻در سه سال و هفت ماهگی محمد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را یاد بده
پس آموزش قبل هفت سال و کار تربیتی هم داریم✅
💠قبل از هفت سالگی اصلا این اجتناب ناپذیره
💥 وقتی بچه شما به سمت خطری میره باید بهش آموزش بدیم که مثلا این آب جوشه
👈وگرنه اگر تجربه کنه صدمه میبینه
🌀اما اینکه باید چیکار کنیم، یکی از شرایطش وقت گذاشتن پدر و مادر به صورت عمیق هست
عمیقا توجه کنن
با بچه حرف بزنن👌
بچه ها در همون دو سالگی (که معمولا پسرها دیرتر به زبون میان) اما خیلی حرف هارو درک میکنن✅
💢پدر و مادر باید عمیقا گفت و گو کنن و بفهمن بچه چی میخواد
🔻بعد سه چهار مرتبه وقتی به بچه گفتی اینو میخوای و براش آوردی, حالا ممکنه یه وسیله روی طاقچه باشه, دیگه بچه باهات کاری نداره.
احساس میکنه پدر و مادر کسانی هستن که من هر چی میخوام بهم میدن. 😊
سهمیه امروزشو امنیت خاطر پیدا کرده.😌
درسته⁉️
من باید در رفتارهای متعدد کارآگاهی تو خونه درست کنم
و تو این کارآگاه به بچه آموزش بدم.✅
🔸بچه چهار پنج سالش شد پدر و مادر با شیوه گفت و گو با هم دیگه ادب یاد دادن.
اما بچه ریحانه اس. 🍃🌺
🌀با شیوه ریحانه باهاش برخورد کردن .
بهش امر و نهی نکردن.
🔺بچه اشتباه میکنه عذرخواهی نمیکنه.
تو پنج سالگی میگه عذرخواهی کن❗️
عذرخواهی کن باید یاد بگیری❗️
این یعنی تربیت بالای هفت سال رو آوردی پایین هفت سال اجرا میکنی. 😳
داری کار رو خراب میکنی. 😒
حالا بچه بخواد تو پنج سالگی عذرخواهی یادبگیره چی میشه⁉️
🔻هفت هشت ده بار پدر و مادر نمایشنامه اجرا میکنن همش از همدیگه عذرخواهی میکنن.
انقدر لطافت و ظرافت داره.👌😊
🌀خداوند متعال یکی از روش های تربیت فرزند رو تئاتر قرار داده و بازیگرانش هم پدر و مادر هستن
این دو با تئاتر به کودک آموزش میدن✅
💥وقتی پدر و مادر اعتنا به هم نداشته باشن و مواظب نگاه بچه نباشن
⛔️ بعد هی بخوان با بچه امر و نهی صحبت کنن
👈اینجاست که اون حدیث رو باید خوند که بچه هفت سال اول امیره, امر و نهی نکن بهش.
چیزی میخوای بهش یاد بدی نشون بده بهش👌
💢البته بعد از هفت سال هم این نمایش ادامه داره
👈منتهی دیگه بعد هفت سال شما امر و نهی هم میتونی بکنی و برنامه هم میتونی بدی و ...
🎊الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊