🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#مردان_واقعی
🌺🍃 مردانِ واقعی عطرِ ... و ... نمیزنند و مارکهای گرانِ ... و ... نمیپوشند...
🌼🍃 مردانِ واقعی، #عطر_مردانگی و #محبتشان را به کلِ عطرهای گران قیمتِ دنیا ترجیح میدهند...
🌸🍃 مردانی که شاید ساده بپوشند، اما #متین حرف میزنند و #نجیبانه رفتار میکنند...
🌷🍃 مردانِ واقعی، برای زنان جامعه، #نماد_امنیت و #آرامش هستند،
❌نه نماد ناامنی و وحشت!
🌹🍃 مردانی که «غیرت» را در لبخند و آسایشِ بانویشان میبینند و اگر روزی آب تویِ دلش تکان خورد، به #مردانگیشان بر میخورد...
💞 @zendegiasheghane_ma
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت58
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══