#حدیث_عشق
💥پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:
<<إذا أرادَ اللّه بِأهلِ بَیتٍ خَیرا فَقَّهَهُم فِى الدّینِ وَوَقَّرَ صَغیرُهُم کَبیرَهُم وَرَزَقَهُمُ الرِّفقَ فى مَعیشَتِهِم وَالقَصدَ فى نَفَقاتِهِم وَبَصَّرَهُم عُیُوبَهُم فَیَتُوبُوا مِنها>>
هرگاه خداوند براى خانواده اى خیر بخواهد:👨👩👧👦
-آنان را در دین دانا مى کند،
-کوچک ترها بزرگ ترهایشان را احترام مى نمایند،
-مدارا در زندگى و میانه روى در خرج روزیشان مى نماید،
-و به عیوبشان آگاهشان مى سازد تا آنها را برطرف کنند.
▪️نهج الفصاحه، ح 14
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
*آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست
خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد
🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد میکنند نریز، جمع کن، مرتب کن.........
✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید.
🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران میدادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند
👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت32 استاد #پناهیان چه کسی میخواهد از نماز بهره بیشتری ببرد؟ ✅☘✅
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت33
می خواهی کارت با برکت بشه؟؟
☘🌺🌺
استاد پناهیان؛
💢برم در مغازه دیر شد..
الان مشتری ها میایند
"دیر نشد"
✅سجده رو یه کم طولانی بکن اون مشتری که باید تو روبه نوا برسونه میاد
🔰♻️♻️
جلسات قبل از نماز اول وقت گفتیم
یه روایت؛
یه پیر مرد صحرا نشین امد پیش رسول خدا
گفت ای رسول خدا🌺
یادتونه در بیابان گرفتار شده بودید
من بهتون کمک کردم
🍀🌺
حالا امدم پاداشم و بگیرم
🌺رسول خدا گفت هر چی بخوای بهت میدم
❎✅
پیرمرد خوشحال شد😊😊
گفت صبر کنید فکر کنم
❎
بعد یه مدتی گفت یا رسول خدا یه حاجت دارم
🌺آقا رسول خدا گفت چیه حاجتت و بگو بر آورده ش کنم
🌺🔰✅
پیرمرد گفت یا رسول خدا میخوام تو بهشت همنشین شما باشم
🍀🌺
رسول خدا گفت؛
کسی بهت گفته یا خودت فکر کردی
🔹گفت خودم فکر کردم
»چشمه باید از خودش اب داشته باشه«
🌺آقا رسول خدا گفت چطوری به این نتیجه رسیدی؟
🔹گفت دیدم هرچی بخوام تموم میشه آخرش
🔴🔺
آخرش میرسیم به جایی که باید زندگی ابدی رو شروع کنیم
اون وقت شما کجا ،من کجا
🔶🔷
من بالاترین نقطه رضوان الهی رو میگیرم
دیگه چیزی نمیخوام
🔶🔶🔶🔹
رسول خدا گفت باشه
🌸🌸🌸
به شرطی که تو هم منو تو این راه یاری کنی
✅☘✅☘
تو هم منو کمک کن با
سجده زیاد کردن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت34
می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟
✅🌸✅
خدایا ازت ممنونیم که این نماز رو به ما هدیه کردی
✅✅
سجده خیلی قشنگه
آدم نهایت کوچک شدنش رو در خونه ی خدا تمرین میکنه
♨️🚷💢
این تمرین اول ،تو دل غوغا به پا نمی کنه
⭕️⭕️
مودبانه این کار رو انجام میدی
خدا میبینه ،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست تو دل من
💢❌⭕️
ولی وقتی میبینه من خودمو نگه داشتم
میگم
سبحان ربی الاعلی و بحمده
سبحان ربی الاعلی وبحمده
❎✅❎
دلم میگه بلند شو بسته دیگه
میگم یه دونه دیگه ،میگم حال خودمو میگیرم
✅🌸✅🌸
"خدا نگاه میکنه"
در روایت داریم؛
اگه بنده ی من بفهمه که در هنگام سجده چه رحمتی اون رو در بر گرفته
✅✅✅
دیگه سر از سجده بر نمیداشت
💢💢⭕️💢
امام سجاد🌺بعضی مواقع از شب تا به صبح یک سجده انجام میداد
فرصت داشته باشند اهل تقوا
چه میکنند در خانه ی خدا ، بماند
✅🌸✅🌸
خدا میدونه وقتی من سجده ميکنم عشق و عرفان ندارم
🔴🔴
اما خدا میدونه من دارم خودمو وادار میکنم به سجده
بالاخره اون شعور واگاهی امد کمک کرد
میگه در خونه خدا هرچی خاک بشی عیبی نداره
☘🌺🌺☘
خدا به ملائکه اش میگه این جوون منو ببینید
"""تازه کاره ها""
اما ببینید چگونه داره سرمایه و وقت خودشو میزاره
✅یه ذره وقت بزاریم✅
""اینقدر تحویلت میگیرند""
〰🌸〰〰🌸〰
عزیزان تا میتونن پخش کنن
یاعلی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مدیریت_مومنانه_خانواده
#قسمت2
دکتر #حبشی
#صوتی
حتما گوش بدید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
-342876416_-215752.mp3
25.28M
#صوتی
#مدیریت_مومنانه
#قسمت2
دکتر #حبشی
💥 حتما دانلود و گوش کنید نکات مهمی داره✅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت43 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت44
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت45
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══