eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
25.mp3
3.7M
شرح دعای روز بیست و پنج مرحوم آیت الله ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿 خانوم و آقای بهشتی! مراقب باشید پیش همسر، ضمایر مالکیت رو با احتیاط استفاده کنید! مامانم اینا ⛔ بابام ⛔ داداش جونم ⛔ 🍀🌿🍀 _فاطمه جان بوی خوشی می آید، گویا بوی خوش برادرم و پسر عمویم رسول خداست؟ _بله "ایشان" و دو فرزندت در زیر کساء هستند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال یه عروس خانم 👇 سلام بنده همونطور که واقفید چند ماهی هست که عقد کردم. تا الان چند باری شده که اقوام بنده دعوت کردند ما رو، البته همراه خانواده ی بنده ، که همسر من اشتیاقی نشون ندادند و حتی اکراهشون هم نشون دادند ولی با اصرار بنده و توضیح اینکه دعوت شدیم و دوست دارند ما رو ووو مجاب شدند ولی باز با هم غر زدن. حالا میخوام بدونم که چطور در همسرم اشتیاق ایجاد کنم با رفتار و مدیریت درست. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید. مشاور : سلام عزیزم،، شما وقتی میخواین برین خونه فامیل همسرتون چطور رفتار می کنید؟ 💗 مراجع : اولا یکم می گفتم خجالت می کشم ولی بعدها قبول کردم و می رفتم. ولی مثل ایشون نق نمیزدم 💖 مشاور :دخترم زن و شوهر آینه همدیگه هستند، اگه میخوای یه رفتار توی همسرت تغییر کنه،، توی رفتار خودت دقت کن،، از این به بعد با روی باز و خوش اخلاقی قبول کن، برید خونه فامیل های همسرتون،، بعد از یه مدت ایشون هم خوب میشه. 😉 💗 مراجع :ممنون. ان شاءالله به امید خدا.☺ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سوال یه عروس خانم 👇 من و همسرم دو ساله که توی عقديم. خانواده هامون بسياااااار تفاوت فرهنگی دارن و این مساله واقعا ما رو اذیت میکنه. توی این دو سال با سیاست و مدیریت، مقداری این وضعیت رو کنترل کردیم ولی فشارها رومون خیلی زیاده از طرفيم شرایط عروسی برامون فراهم نمیشه که مستقل شیم و از این اختلافات نجات پیدا کنیم حالا به نظرتون توی این مدت باید چیکار کنیم که بهتر بشه؟ سلام دخترم،، مبارک باشه، حداقل خودتون دونفر به این تفاوت ها واقف باشید و با حساسیت و زودرنجی، باعث افزایش فشارها نشین. هوای هم رو داشته باشید و توی بحث های خانواده ها،،، خیلی،، وارد نشین. و مهمترین نکته،،، اینکه،، شما، همسرتون رو جدای از خانواده اش بدونید و به خاطر اختلاف های خانواده ها،، با همسرتون جر نکشید و دعوا و بحث نکنید،، همینطور ایشون. خوشبخت باشید دخترم 💖 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
❤️ خانوم عزیز 💙 اقای محترم اگر یه موقع هایی میبینید که همسرتون نسبت به کسی میکنه و به خاطر حسادتش به اون فرد عکس العمل نشون میده یکی از راهای کم کردن این نوع حسادت افزایش دادن عزت نفس همسرتونه. چطوری؟ از همسرتون کنید .مخصوصا در مورد اون ویژگی هایی که میبینید نسبت بهشون بر روی اون فرد حساسه. بهش میدون بدید که کارهایی رو انجام بده که با انجام اون کارها پیش شما خودش رو نشون میده. اگر همسرتون احساس کنه که بهش دارید و اون رو در همه موارد قبول دارید و ترجیهش میدید خودش رو کمتر در معرض حسادت و مقایسه با دیگران قرار میده. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 گاهی به همراه همسرتان به و یا شهدا رفته و در مکانهای معنوی با همسرتان صحبت‌های و عرفانی داشته باشید. 💠 اینگونه کارها و سخنان، بسیاری از ، کینه‌ها و زنگار قلب را شسته و حتی و گرفتاری‌های زندگی را می‌کند. 💠 اتصال به ، مدتها به شما انرژی داده و به زندگیتان می‌بخشد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روايت تجسم وحشتناک بد اخلاقي با همسر پس از تجربه مرگ موقت ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرشوهرم از من بدش میاد چه کنم ؟؟ دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
-مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ -گفتم کنید تا اخلاق خدا بیاد دستتون.شما گفتید تا وقتی منو نمیشناختین به مادرتون میگفتید نمیخواید با من ازدواج کنید اما حالا چیز دیگه ای میگید.شما که ثانیه به ثانیه با من نبودید،از کجا میدونید من تو موقعیت های مختلف چطوری رفتار میکنم؟ بالبخندکمرنگی گفت: _اخلاقتون اومده دستم.🙂 -درسته.ولی هنوز اخلاق خدا دستتون نیومده.سعی کنید رو بشناسید.👌 محمد بالبخند به ما گفت: _دیگه دیر وقته.باید بریم.منم باید فردا برم سرکار.😊 وسایلو جمع کردیم که سوار ماشین کنیم. سهیل به محمد نزدیک شد و آرام باهم صحبت میکردن. من و مریم و ضحی هم منتظر ایستاده بودیم که حرفهاشون تموم بشه. محمد بالبخند به سهیل گفت: _ممنون داداش جان.لازم نیست به زحمت بیفتید.😊 بعد اومد سمت ما و گفت: _سوار شین. ما هم با سهیل خداحافظی کردیم و سوار شدیم.محمد هم با سهیل روبوسی وخداحافظی کرد و سوار شد... وقتی ماشین محمد حرکت کرد،💨🚙 سهیل هنوز ایستاده بود و به رفتن ما نگاه میکرد.👀 مریم به محمد گفت: _چی گفت که اونجوری جوابشو دادی؟ محمد باخنده گفت:😁 _به من میگه اگه شما خسته ای من زهراخانوم رو میرسونم خونه ی پدرتون. بعد دوتایی برگشتن و به من نگاه کردن. منم خجالت کشیدم،🙈سرمو به طرف شیشه ی ماشین برگردوندم یعنی مثلا من دارم بیرون رو نگاه میکنم و حواسم به شما نیست. اما تو دلم برای هزارمین بار کردم بخاطر 🌟غیرت داداش محمدم.🌟 مریم گفت: _فکرکنم اتفاقی که ازش میترسیدیم افتاده.😐 من و محمد سؤالی نگاهش کردیم. گفت: _سهیل به زهرا علاقه مند شده.😕 محمد باناراحتی گفت: _درسته.ولی فعلا عاقله.قبول کرده به دردهم نمیخورن.😒 محمد خیلی جدی به من گفت: _دیگه باهاش صحبت کنی.✋ گفتم: _اگه دوباره تماس گرفت جواب ندم؟😒 محمد ترمز کرد و برگشت سمت من و گفت: _مگه شماره تو داره؟😠😳 باحالت بی گناهی گفتم: _نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.😥 -باهات تماس گرفته؟😡 -امروز که جوابتو ندادم،خودش تماس گرفت.اما متوجه تماس اونم نشده بودم و جواب ندادم.😔 -از کجافهمیدی سهیله؟😠 -بعد از تماسش پیام داد و خودشو معرفی کرد. -چی گفت؟... 😠 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
-چی گفت؟😠 -گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.😒 -با احترام گفت؟😠 -آره.بیا خودت ببین.🙁📱 -لازم نیست.اگه پیام داد یا تماس گرفت جوابشو نمیدی،فهمیدی؟😠☝️ -باشه.😔 تاوقتی رسیدیم خونه،دیگه حرفی ردوبدل نشد... ضحی روی پام خوابش برده بود.آروم پیاده شدم وخداحافظی کردم. محمد باتأکید گفت: _دیگه نه میبینیش،نه جواب تلفن و پیامشو میدی. گفتم:باشه. اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد....😴 ✨خدای مهربونم بازم تحویلم گرفت وبرای 💫نمازشب💫 بیدارم کرد. تاظهر کلاس داشتم... دو روز در هفته بااستادشمس کلاس داشتم،یکشنبه وچهارشنبه. خوشبختانه روزهای دیگه حتی توی دانشگاه هم نمیدیدمش.😅کلاس هام تاظهر فشرده بود ولی آخریش قبل اذان تموم شد. رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم.بعدنماز یاد ریحانه افتادم. دیروز هم دانشگاه نیومده بود.😟🤔امروز هم ندیدمش.شماره شو گرفتم. باحالی که معلوم بود سرماخورده صحبت میکرد.🤒😷بعد احوالپرسی وگله کردن هاش که چرا حالشو نپرسیدم،گفت: _شنیدم دیروز کولاک کردی!😊 -از کی شنیدی؟😅 -حانیه بهم زنگ زد،سراغتو ازم گرفت. وقتی فهمید مریضم و اصلا دانشگاه نرفتم جریان رو برام تعریف کرد...😍ای ول دختر،دمت گرم،ناز نفست،جگرم حال اومد....😌☺️👏👏 -خب حالا.خواستی از خونه تکونی فرارکنی سرما رو خوردی؟😜 -ای بابا!دیروز حالم خیلی بد بود.مامانم حسابی تحویلم گرفت،😅سوپ وآبمیوه و.. 🍲🍺امروز حالم بهتر شده،وسایل اتاقمو خالی کرده،میگه اتاقتو تمیزکن بعد وسایلتو بچین.😁 هر دومون خندیدیم...😁😃 از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر بسیج. جلوی در بودم آقایی گفت: _ببخشید خانم روشن. سرمو آوردم بالا،آقای 🌷امین رضاپور🌷 بود.سرش بود. گفت:سلام -سلام -عذرمیخوام.طبق معمول حانیه گوشیشو جاگذاشته.ممکنه لطف کنید صداش کنید. -الان میگم بیاد. یه قدم برداشتم که گفت: _ببخشید خانم روشن،حرفهای دیروزتون خیلی خوب بود.معلوم بود از ته دل میگفتین.میخواستم بهتون بگم بیشتر مراقب... همون موقع حانیه از دفتر اومد بیرون.تا چشمش به ما افتاد لبخند معناداری زد😉☺️ و اومد سمت من. -سلام خانوم.کجایی پیدات نیست؟😍 -سلام.دیروز متوجه تماس و پیامت نشدم.دیگه وقت نکردم جواب بدم.الان اومدم عذر تقصیر.😊 رو به امین گفت: _تو برو داداش.میبینی که خانم روشن تازه طلوع کرده.یه کم پیشش میمونم بعد خودم میام.😁😍 امین گفت: _باشه.پس گوشیتو بگیر،کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت. گوشی رو بهش داد.خداحافظی کرد ورفت... آخر هفته شده بود... دیگه کلاس استادشمس نرفتم.امین رفته بود.ولی استادشمس دیگه چیزی جز درس نگفت. مامانم به خانواده ی صادقی جواب منفی داده بود و اوضاع آروم بود.😊 بوی عید 🌸میومد. عملا دانشگاه تعطیل شده بود. هرسال این موقع... ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌱لب تشنۀ یاری بخوان عجّل فرج را... مشتاق دیداری بخوان عجّل فرج را... 🌱ماه خدا آمد ز رَه در طول این ماه هنگام افطاری، بخوان عجّل فرج را... افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم. 🌿🌾🥀🌿🌾🥀🌿🌾🥀🌿🌾🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام_صادق (عليه السلام) به صَباح بن سيّابِه فرمودند : آیا می‌خواهی به تو دعایی بیاموزم که خدای متعال به برکت آن ، چهره تو را از حرارتِ آتش جهنم نگه دارد ؟ صباح گوید: به حضرت عرض کردم: آری 🍀 حضرت فرمودند : بعد از سپیده‌ دم صد مرتبه بگو : 🌺 أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ 🌺 🌿 خداوند به برکت این ذکر ، تو را از آتش جهنم حفظ خواهد کرد. وسائل_الشیعه، ج۶، ص۴۷۹ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح دعای روز بیست و ششم در فراز اوّل از خداوند می‌خواهیم: خدایا! کوششم را امروز پاداش بده. یکی از شرایط قبولی عمل نزد خداوند، اخلاص در عمل است. باید برای خدا کار کرد و اجر و مزد را نیز از او خواست، اگر غیر از این باشد، ریاکاری است و خود، آفتی است که مخفیانه وارد خرمن عمل آدمی می‌شود و آن را به آتش می‌کشد. تنها عبادت خالصانه مشکور است و پروردگار متعال، در مقابل آن پاداش عطا می‌کند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 در فراز دوّم از خداوند می‌خواهیم: خدایا! گناهم را ببخش. آن چه نافرمانی خدا باشد، گناه است که سبب دوری از رحمت خداوند می‌شود. با هر گناهی که مرتکب می‌شویم، گامی از خدا دور خواهیم شد و این دوری گمراهی است. نخستین گام برای نجات، توبه از گناه است. توبه ای خالص که برای اطاعت از دستور خداوند و ترس از گناه باشد و نه به سبب وحشت از آثار اجتماعی و دنیوی آن، چنین توبه ای برای همیشه ما را از معصیت دور می‌سازد. حقیقت توبه، همان ندامت از گذشته و گناه است که لازمه ی آن تصمیم بر ترک گناه در آینده است. ارکان توبه را می‌توان در پنچ چیز خلاصه کرد: ترک گناه، ندامت، تصمیم بر ترک آن در آینده، جبران گذشته و استغفار. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 در فراز سوم می‌خوانیم: و عمل مرا قبول کن. از مفهوم آیات و روایات میفهمیم که کمیّت و مقدار عمل ملاک نیست، بلکه کیفیت عمل مورد عنایت است. گاهی ممکن است آداب ظاهری عمل، خوب انجام شود، ولی به سبب آفتی از بین برود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 در فراز آخر دعا می‌کنیم: عیبم را بپوشان ای شنواترین شنوایان! یکی از ویژگی‌های پروردگار، ستّار بودن است و در این جا از خدا می‌خواهیم که عیب ما را بپوشاند. ما هیچ کدام از عیب بری نیستیم، ولی نمی خواهیم کسی بر آن آگاهی یابد. می‌خواهیم آبرو و حیثیت ما محفوظ بماند و مردم به دیده ی احترام به ما بنگرد. التماس دعا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
26.mp3
3.54M
شرح دعای روز بیست و شش مرحوم آیت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*💟 حضرت رسول صلوات الله علیه فرمودند:* ۱.برای زن جایز نیست که شوهرش را به بیش از توانایی اش مجبور کند مستدرک الوسائل جلد ۱۴.ص ۲۴۲ ۲.هر زنی که در حج ، جهاد و دانش اندوزی ، به همسرش کمک کندخداوند آن پاداشی را که به زن *حضرت ایوب علیه السلام* داده است را ، به او می دهد وسائل الشیعه جلد ۱۴ صفحه ۲۰۱ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
⛔️ ما اجازه نداریم که مرد را به بیشتر از توانش مکلف کنیم ✔️ اگر میخواهید زندگی تان در ناهمواری نیوفتد و مرد احساس نکند تمام بار زندگی به روی دوش اوست و یک زن ضعیف دارد و نمیتواند روی او حساب باز کند😱 پس ⬅️ بیشتر از توانش به او تکلیف نکنید زیرا اگر در توانش نباشد می بُرد😓 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت16 -چی گفت؟😠 -گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.😒 -با احترام گفت؟😠 -آره.بیا
هر سال این موقع مشغول تدارک 💚اردوی راهیان نور💚 بودم. ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی.😌🇮🇷🌷 باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم...😅😆 هفت🚌 تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها.🚌 چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم.😇 خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن. 👈مسئول کل اردو امین بود. تعجب کردم....😳😟 آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست... ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه.😅 چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم.😍😎✌️ جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم.😊💚 توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم. اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت.🤒🙁 چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم.😐 اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود.😑 ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم. چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن.😕 سوژه ی دخترها شده بودم...🙁 منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،😐حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم. هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم... یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم.😑😥 امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت: _خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید.😠🗣 من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده...😕😑 فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت.😕 توی اون سفر بیشتر شناختمش...👌 آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت. یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد... و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست. چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود. از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم. از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،😕حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه. البته امین خیلی محجوب بود. میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم. یه بار بعد جلسه گفت... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
آقـآےِ مـــــَـــن ... عآشــِـق خَستـہ دلَـت، باز ڪَمے غَمگیـــن است... اے وآی ، غَـم دوریتان وآے عَجـَب سَنگیـــن اَست ... اللّــهــــمَ عجّـــل لــولیــک الفَـــرج... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══