#آقایان_بخوانند
#آقایان_بدانند
نوازش یک زن به او قدرت و انگیزه برای زندگی کردن میبخشد. یک زن همیشه دوست دارد از عشق همسرش نسبت به خودش مطمئن شود.
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#برای_یک_بانو
خداوند قدرت زیادی به مردها داده اما کلید این قدرت دست خانوماس😉👇
احترام
محبت
حفظ اقتدار مرد
سه شاه کلید مهم هستن💗
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
🌼
خانومای با سیاست!
حواستون باشه که اگر دایما از همسرتون بپرسید:
منو دوست داری؟
همه چی خوبه؟
من خوشکل ام؟
هیکلم خوبه؟
و سوال های مشابه این سوال ها...
به یادشون میارید که شایدم واقعا خوب نیست!
شاید ایرادی داره!!!
برعکس باید انجام بدین؛ هر از گاهی که جلوشون هستید
برین جلوی آینه و از خودتون تعريف كنيد😉
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت27 ⭐️بسم الله الرحمن الرحیم ⭐️ 🌻الحمدلله رب العالمین 🌻 سلام واحترام محضر شما
#خانواده_خوب
#قسمت28
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊
🎀الحمدلله رب العالمین 🎀
سلام وعرض ادب واحترام💌
♨️همانطور که سفره محل شکمچرانی نیست و آدابی دارد، خانواده هم محل هوسرانی نیست و آدابی دارد💯
💥خانواده یعنی زندگی کردن توأم با یک آییننامه👌
🔻همانطور که سفره محل شکمچرانی نیست و آدابی دارد،💯
🌷خانواده نیز محل هوسرانی نیست و آداب و آیین خاص خودش را دارد. 👌
خانواده یعنی زندگی کردن توأم با یک آییننامه.
☄رعایت آداب و مقررات خانواده آنقدر اهمیت دارد که برای رفت و آمد بچهها به اتاق پدر و مادر،آیۀ قرآن نازل میشود.🔰
💫لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ.....
...؛ سوره نور آیه 58⚡️
💥باید نگاه خودمان را به خانواده تغییر دهیم. مثلاً نگاه ما به پادگان اینگونه است🔰
💎 که محل رعایت آداب و آییننامهها و رفتارهای خاص است. 💯
🌷در پادگان وقتی به یک مقام ارشد رسیدیم، باید به او احترام نظامی بگذاریم،😇
💖و حتی اگر به فرماندهمان هم خیلی علاقه داشتیم نمیتوانیم او را در آغوش بگیریم و به اینشکل ابراز علاقه کنیم،🔰
بلکه باید طبق آییننامه به او احترام نظامی بگذاریم.✔️
💠 گرچه آیین و آداب خانواده مثل پادگان سخت و خشک نیست،♨️
💥ولی بالاخره باید یکسری آداب و احترامها رعایت شود.👌
💌در روایات ما شیوۀ برخورد مرد و زن در خانواده، به طور دقیق بیان شده است و
🎁 آییننامهها و دستوراتش یکبهیک ذکر شده است.🌹
ما در خانه ول و رها نیستیم، بلکه باید طبق آداب و آییننامه زندگی کنیم.👌👏👏
🎉اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎉
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*⚘﷽⚘
🎥 برخی از رفتارهای زن که نقش اقتدارشکنانه برای مرد دارد!
#قسمت_اول
🔴 دکتر #حبشی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یا_اباعبدالله_ع❤️
با طعمِ رطب ڪامِ مرا شیرین ڪن
فڪرے تو بہ حالِ این دلِ غمگین ڪن
من غیرِ همین اشڪ ندارم چیزے
یڪ ڪرب و بلا روزے این مسڪین ڪن
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌺🌿
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
🍃یار مهربان من
بارها و بارها این قصه تکرار شد و من آدم نشدم که نشدم و هر بار که این قصه تکرار میشود، دلم میلرزد برای این که نکند تو از من خسته شوی.
قصه تکراری من این است: همیشه دل نگران میشود و در تردید فرو میروم که آیا حواست به من هست یا نه، و تو طوری توجهت را به من ثابت میکنی که من میمانم یک دنیا شرمندگی. با خودم قرار میگذارم در کوره راه زندگی هر وقت زمین و آسمان بر من تنگ گرفتند، ذرهای تردید نکنم که در مقابل نگاه تو هستم و تو لحظهای از حالم غافل نیستی؛ ولی چه کار کنم با این ایمان شکستهام که وقتی دوباره گرفتار تنگا میشوم، شک میکنم که تو حواست هست یا نه.
یک جا باید این قصه تکراری تمام شود. کی؟ نمیدانم. اگر به قاعدۀ ما پایبند باشی یک جا باید تو از من خسته شوی. کی؟ خیلی پیش از این.
آقا! التماس میکنم کمی دیگر مرا تحمّل کن. تو اگر از من خسته شوی، زندگی به انتها میرسد. قول میدهم این بار بار آخرم باشد. امید که هیچ گاه قولم را نشکنم.
شبت بخیر یار مهربان من!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#امام_زمان
#محسن_عباسی_ولدی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
جمعہ 28 آبان🌷
ماه را آغاز میکنیم
پروردگارا
امروز اُمید مان🌷
بہ رحمت توست
هر آنکہ چشم گشود🌷
قلبش سرشار از امید
و زندگیش سرشار
از رحمت و برکت تو باد🌷
آدینه تون سرشار از بهترین ها🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
🌼
#سیاست_های_مردانه
شما به عنوان یك مرد ممكن است ترجیح بدهید در كنار همسرتان نشسته و با او صحبت كنید اما او اغلب ترجیح میدهد با شما رودررو باشد. تماس چشمی در حین مكالمه باعث افزایش علاقه بین شما به عنوان یك زوج خواهد شد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🌼
🌹
#سیاستهای_همسرداری
"کـوری عاطفـی چیسـت؟!!!"
👈 کوری عاطفی یعنی اینکه؛ زن و مرد در زندگی زناشویی حرفی برای گفتن ندارند و هرکدام از آنها در عین اینکه در خانه هستند اما هرکدام در اتاق خودشان و یا مشغول کار خودشان هستند....
👈 اما به محض رسیدن به دوست و قوم خویش زبان باز میکنند و کلی حرف نگفته دارند؛ حتی در بارهی همسرشان....!
👈 اگر به این مرحله رسیدید؛ دچار کوری عاطفی شدید و خیلی زود باید به فکر چاره باشید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
💑 مردان لذت بردن همسر خود را دوست دارند
💓 خوشحالی و شادابی یک زن برای همسرش بسیار بااهمیت است.
💓 یک مرد تا زمانی که همسرش درمورد احساسش صحبت نکند از آن باخبر نمی شود، بنابراین بهتر است احساسات و خواسته هایتان را بیان کنید.
💓خواسته خود را صریحا بگویید، زیرا مردان طفره رفتن را دوست ندارند.
💓 اگر خواسته خود را واضح بیان کنید، نه تنها گوش می کند، بلکه از خشنود شدن شما احساس خوبی خواهد داشت.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
خانواده آسمانی ۸.mp3
11.74M
#خانواده_آسمانی
#قسمت8
🔅 آدمها چشم از اینجا که فرو میبندند؛
آمادهی ملاقات خدایند!
ـ اما به بعضی نامهای از خداوند میرسد، که با سلام خداوند آغاز میشود 💫
ـ بعضی، حتی خداوند نگاهشان هم نمیکند 💥
و قرآن این لحظه را با کلمهی" إخسئوا " تعریف میکند .. یعنی (از من دور شو)
ـ داستان این دو گروه چگونه است؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_فرحزاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
خانوما آقایون توجه👇
🗣ببینین دعوا تو زندگی مشترک یه چیز اجتناب ناپذیره، ولی باید قوانینشو رعایت کنین :
⇦تو جمع دعوا نکنین❌
⇦فقط روی مشکل تمرکز کنین(چیزای
دیگه رو قاطیش نکنین)👌
⇦به گذشته برنگردین(نگید قبلا فلان کردی)😐
⇦کنایه نزنین
⇦توهین نکنین
⇦خوووب بِشنَوین(خیییلی مهممم)
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت163 شهاب لبخندی زد و سعی کرد فضای غمگین به وجود آمده را عوض کند؛ ــ خانمی توجه ک
#جانم_میرود
#قسمت164
ـــ تو آروم باش لطفا ،بزار ببینیم چی شده؟؟
مریم به سمتشان آمد و ارام شروع کرد به تعریف ماجرا:
ــ از کلانتری زنگ زدن مثل اینکه زهرا و دوستش نازی با چند تا پسر تو یه پارتی گرفتن اونم با وضعیت
خیلی بد مهیا محکم روی صورتش کوبید؛
ـــ یا فاطمه الزهرا
شهاب با اخم دستانش را از صورتش جدا کرد ؛
ـــ نزن روی صورتت این هزار بار
مادر زهرا به سمت شهاب آمد و با التماس روبه شهاب گفت:
ــ مادر تو نظامی هستی،میتونی به دخترم کمک کنی،جان عزیزت
ــ قسم نده مادر جان هرکاری از دستم میاد انجام میدم
اما مادر زهرا بیخیال نشد و ادامه داد؛
ــ مادر خیر از جوونیت ببینی این بچه است زود گول میخوره،اصلا فک کن برا مهیا همچین اتفاقی افتاده اون دوست مهیا است کمکش کن
مادر زهرا از نگرانی تسلطی روی حرف زدنش نداشت و متوجه نمی شد که چه می گوید فقط سعی داشت شهاب را راضی کند که به دختر ساده اش کمک کند ونمی دانست که حرفش چه آتشی به جان شهاب کشید
ــ قسمت میدم به مهیا کمکش کن
شهاب چشمانش را فشرد شهین خانم سریع مادر زهرا را به داخل خانه برد شهاب روبه مریم گفت:
ــ مواظب مهیا باش
تا خواست برود مهیا به سمتش دوید
ــ کجا میری شهاب
ــ برم ببینم این دختره کجاست
ــ منم باهات میام
شهاب اخمی کرد و غرید؛
ــ کجا میخوای بیای تو
ــ هرجا بری اینجا بمونم دق میکنم
ــ مهیا،تو همین جا میمونی
ــ ولی
کمی صدایش را بالا برد؛
ــ همینجا میمونی،خبری شد خبرت میکنم
و سریع به سمت ماشینش رفت
مهیا دوباره روی اسم شهاب را لمس کرد و گوشی را روی گوشش گذاشت اما غیر از بوق آزاد چیزی نصیبش نمی شد، ساعت از یک شب گذشته بود و مریم نیم ساعت پیش به خانه خودشان برگشته بود و هر چه سعی کرده بود مهیا را آرام کند موفق نشده بود.
کلافه روی تخت نشست دوباره اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بودند ، از وقتی شهاب رفته بود تا الان لحظه ای دست از گریه کردن نکشیده بود،و مریم چقدر به اون چشم غره رفته بود که چشمانت را داغون کردی اما مهیا الان هیچ چیز برایش مهم نبود وفقط منتظر خبری از شهاب بود.
با شنیدن صدای ماشینی سریع چادر رنگی اش را از روی تخت برداشت و به طرف بالکن رفت،با دیدن ماشین شهاب،سریع از پله ها پایین رفت و در را باز کرد،و با دیدن شهاب صدایش کرد:
ــ شهاب
شهاب به سمت مهیا چرخید،کمی مکث کرد و با چند قدم به سمت مهیا رفت
ــ چرا تا الان بیداری؟؟
ــ به نظرت میتونستم بخوابم؟چرا زنگ نزدی ؟مگه قرار نبود به من خبر بدی؟
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ شرمنده،نتونستم تماس بگیرم
مهیا دست شهاب را گرفت
ــ بیا بریم بالا تعریف کن چی شد
ــ نه دیر وقته بزار فردا صبح
ــ شهاب من تا فردا میمیرم بخدا
شهاب اخمی به مهیا کرد و"خدانکنه ای" زیر لب زمزمه کرد
ــ بیا روی همین پله ها بشینیم
مهیا هم به دنبال شهاب وارد شد و روی پله ها نشست
ــ خب بگو چی شد؟
ــ نازنین و اون پسره مهران قراره پارتی میزارن ومهران پیشنهاد میده به نازنین که زهرا رو بیاره اما بهش نگه مهمونی چیه فقط بگه یه دورهمی دوستانه است
ــ مهمونی چی بود مگه؟؟
شهاب نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد
ــ شیطان پرستی
مهیا شوک زده هینی میکشد
ــ چـ چی گفتی؟؟
ــ آره متاسفانه .زهرا هم از چیزی خبر نداشته و وقتی میرسن شوکه میشه .اونجا اونقدر شلوغ و ترسناک بوده که هول میکنه و نازنین و مهرانو گم میکنه که گیر چند نفر میفته که خداروشکر نیروهامون به موقع میرسن
ـــ الان کجان؟؟
ــ مهران و نازنین چون خودشون از سردسته های این پارتی و جلسات و فرقه های شیطان پرستی بودن که تکلیفشون معلومه اما زهرا با شهادت چند نفر که گفتن اولین باره میبننش وحال بدش امشب بازداشت شود اما فردا به امید خدا آزاد میشه با اینکه نازنین وقتی فهمید زهرا آزاد میشه گفت که دروغ گفته و زهرا هم با اونا همکاری کرده
مهیا شوکه داد زد
ــ چـــــی ؟؟؟
ــ آروم خانمی الان همه بیدار میشن
ــ وای شهاب باورم نمیشه همچین آدمی باشه
از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا
ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══