💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #داستان_زندگی_احسان #قسمت27 قسمت7⃣2⃣ 🍃🍃 به سارا گفتم: ميدونم خدارو قبول داري، ام
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت28
قسمت8⃣2⃣
🍃🍃به خودم گفتم بيخيال، انگار نه انگار که سارايي هست.
چند روزي بينمون به سکوت گذشت و به اومدن مامان و بابا نزديک
ميشدیم.
خوشحال بودم.
فکر ميکردم سارا ازم نااميد شده.
اما...
اما صبح روز چهارشنبه که براي مدرسه آماده ميشدم، صداي سارا رو
از بيرون اتاق شنيدم که بلند گفت:
بيا بيرون کارت دارم.
اومدم دم درب اتاق.
سارا بي مقدمه گفت:
من ديگه صبرم تموم شده. يا اونچه من ميخوام انجام ميدي يا امروز
ظهر ميام دم مدرسه آبروتو ميبرم.
📌(مثل یه مار به دست و پای احسان میپیچید، یه مار شیطانی!!!)📌
هول کردم ، نميدونستم چرا اينطوري جواب دادم ولی گفتم:
هرکاري ميخواي بکن...
تموم صورت سارا از عصبانيت سرخ شد.
"پس خودت خواستي".
اينو گفت و رفت توي اتاقش و محکم درو بست.
نميدونستم چرا اينطوري به سارا جواب دادم.
اضطراب تموم وجودم رو پر کرد.
تصميم گرفتم نرم مدرسه.
اما گفتم حالا تاکي ميشه نرفت مدرسه.
کما اينکه موندن توي خونه يعني ضعف نشون دادن جلو سارا...
اونروز يکي از بدترين روزاي عمرم بود.
اضطراب و فکراي جور واجور تا ظهر ولم نميکرد. تنها کاري که
ميتونستم کنم گفتن ذکر بود.
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت29
قسمت9⃣2⃣
🍃🍃ذکر به قلبم آرامش میداد...
ظهر که شد، دم درب مدرسه سارا رو ديدم که با وضعيت خيلي
نامناسب اونطرف خيابان ايستاده.
ميخواستم راهم رو به سمت ديگه کج کنم که ديدم سارا داره مياد به
سمتم. سر جام ميخکوب شدم،
يه يازهرا گفتم و چشمام رو بستم.
⁉️باصداي ترمز شديد يه ماشين و جيغ سارا چشمام رو باز کردم.
سارا وسط کوچه افتاده بود. انگار خدا نميخواست آبروي من بره.
دلم نميخواست بي تفاوت بگذرم اما موندنم و کمک به سارا ممکن
بود باعث ريختن آبروم بشه. براي همين سريع به سمت خونه راه
افتادم.
يکساعتي بعد از رسيدنم صداي در حياط اومد. رفتم پشت پرده، ديدم
سارا داره لنگ لنگان مياد تو.
خندم گرفت، توي دلم گفتم حقته...
بعد اون، ماجرا زندگي من تا يکسال با همين فراز و نشيب ها
گذشت.
با عشوه گري ها و تهديدهاي سارا و نصحيت هاي من که اثري نداشت!!!
تا بلاخره شبي فرا رسيد که اميدي براي دردهاي من بود....
اون شب من ...
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت30
قسمت 0⃣3⃣
🍃🍃يکسالي از حضور سارا توي خونه خاله به عنوان دخترخونده ميگذشت.
من امسال بايد براي کنکور و دانشگاه خودم رو آماده ميکردم.
⁉️اما افسوس که امکانش نبود.
حضور سارا عجيب زندگیمو به هم ريخته بود و حتي بعد گذشت يکسال به اين شرايط عادت نکرده بودم .
آخه مگه ميشه به گناه عادت کرد...!
اونم من که توي پاکي زبانزد دوستام بودم.
✅شب جمعه براي دعاي کميل رفتم مسجد.
اونقدر از زندگيم خسته شده بودم که نفهميدم تمام دعاي کميل رو دارم بلند، بلند گريه ميکنم .
اونشب توي مسجد خيلي با خدا درد دل کردم.
و بعد هم توسلي به حضرت زهرا (س) گرفتم تا مشکلم حل بشه.
با چشماي سرخ به خونه رفتم و بدون اينکه شام بخورم ، از فرط خستگي، روي تخت خوابم برد.
⁉️چه خواب عجيبي....⁉️
مردي سبزپوش رو توي خواب ديدم که بهم گفت:
احسان برو به دانشگاه اصلي...!!!
صبح که براي نماز صبح از خواب بيدار شدم ، يه شادي تمام وجودم رو پر کرده بود و البته يه سوال که جوابش رو نميدونستم.
دانشگاه اصلي...!!!
این دانشگاه کجاست؟؟
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت31
قسمت 1⃣3⃣
🍃🍃احسان برو به دانشگاه اصلي...!!!
دانشگاه اصلي...!!!
این دانشگاه کجاست؟؟؟
طاقت نداشتم تا ظهر صبر کنم.
بايد ميرفتم پيش روحاني مسجدمون که پيرمردي عارف هم بود.
پاورچين از خونه خارج شدم و بعد نماز تعبير خوابم رو از حاج آقاي مسجد پرسيدم.
باورم نميشد....
يعني خدا ميخواست مزد تمام صبرهايي که اين يکسال کشيدم بود رو اينطوري بهم بده...!
اصلا تا حالا به اين موضوع فکر نکرده بودم...
چون شرايط انجامش رو نداشتم....
اما ......
اما الان برام يه دعوت نامه فرستاده بودند، و من ميخواستم هر جور شده جواب مثبت به اين دعوت بدم...
هرجور که شده....
خودمو آماده کردم تا به دانشگاه اصلی برم....
من مزد ترک گناه و دوری از گناه رو از خدا گرفته بودم...
من ....
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت32
قسمت 2⃣3⃣ ﴿ قســمٺ آخــــــــــر ﴾
🍃🍃 میخواستم به دانشگاهی برم که درس ایثار و شجاعت و
از خودگذشتگی و شهادت تدریس میشد...
رفتم با علي در مورد تصميمم صحبت کردم.
علي که تمام ماجراي من رو ميدونست، اشک تو چشماش جمع شد.
دستي به بازوم زد و گفت:
دمت گرم رفيق ، اما پدر و مادرت....
جواب دادم:
نميخوام اونا اصلا از رفتنم به جبهه باخبر بشند، ميدونم رضايت نميدن
اما من دنبال وظيفم هستم.
اينو که گفتم، خودم رو انداخت توي بغل علي و در حالي که گريه
ميکردم ، ادامه دادم:
⁉️باورت ميشه کابوساي هر روزم داره تموم ميشه.
خودم هيچ موقع فکر نميکردم با جبهه رفتن قراره از شر شیطانی مثل سارا خلاص بشم....
اونروز من و علي هر دو براي جبهه ثبت نام کردیم وپس از یک ماه
آموزش به جبهه اعزام شدیم.
براي من ، جبهه کم از بهشت نداشت.
دلم ميخواست هميشه توي اين بهشت بمونم و هيچ موقع به جهنم
خونه برنگردم.
خدا هم زود به آرزوم رسوند و دي ماه سال 65 توي عمليات
کربلاي 4 به ديدار محبوبم شتافتم....
پدر و مادر هم توبه کردند و هدایت شدند...
يوسف زمان ما....
خدا خيلي از اين يوسف ها داره بچه ها، که گمنام يه گوشه اين شهر
هستند.
علي اينارو ميگفت و به پهناي صورتش اشک ميريخت.
بچه هاش، بغلش کردند.
و همسرش که بارها اين داستان رو از زبان علي شنيده بود،
ميدونست علت اين همه سوز و گداز علي از کجاست؟
بعد از ده دقيقه اي که حال بابا بهتر شد، محمد و فاطمه، مامان و بابا
رو تنها گذاشتند.
💞 @zendegiasheghane_ma
سلام مجدد خدمت اعضای گل کانال
بالاخره داستان احسان تموم شد...
(اسم شهید بزرگوار احسان نیست)
این داستان اتفاقات زندگی یکی از شهدای دفاع مقدسمون بود و کاملا واقعیته و گفتن بخاطر اینکه آبروی خانوادشون محفوظ باشه اسمی ازشون گفته نشه
هدف ما از نشر این داستان این بود که یاداوری بشه تو این زمانه سخت فتنه ها هم میشه به هوای نفس "نه" گفت میشه از خود گذشت و به خدا رسید
شادی ارواح طیبه همه شهدا و این شهید عزیز صلواتی هدیه کنید
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
یه شام خوشمزه با یه تزئین زیبا با سس برای همسر
افرین به ایشون که با سس اثر هنری خلق کردند😍
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
حلوای شیر
نذری حضرت زهرا(سلام الله علیها) جای همگی خالی
بار اولم بود زیاد درست نکردم اما به عنوان نذری دو تا ظرف هم برای دو تا همسایه هامون دادم
✍قبول باشه
💞 @zendegiasheghane_ma
یافاطمه الزهرا
چہ غمگین است؛
شهربدونِ فاطمه (س)
.
فاطمه رفت،
علی تنهاشد...
⚫️ @zendegiasheghane_ma ⚫️
4_5917859214650246591.mp3
1.27M
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
🎵روضه جانکاه بی بی صدیقه شهیده
چرا حضرت زهرا صلوات الله علیها سر مبارکشان را نمیتوانستند حرکت بدهند
🎤استاد عالیقدر بندانی نیشابوری
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴🕯
⚫️ @zendegiasheghane_ma ⚫️
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
💎حضرت امام مهدی(علیهالسلام):
اگر خواستار رشد و کمال معنوى باشى هدایت مى شوى ، و اگر طلب کنى مى یابى .
📚(بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 339 .)
@zendegiasheghane_ma
💠💠💠
🌺 همسری همچون حضرت زهرا سلاماللهعلیها
🌷 رعایت عشق و احترام
یکی از اصول بسیار مهم درهمسرداری حضرت زهرا (س) رعایت احترام نسبت به حضرت علی (ع) بود. در این راستا امیرالمومنین میفرمایند: «یکبار این زن در طول دوران زناشویی، مرا به خشم نیاورد و یکبار از دستور من سرپیچی نکرد.»
🌷 بهترین حامی و پشتیبان
ما خانمها باید همواره در طول زندگی بهترین پشتیبان و حامی روانی برای همسرانمان باشیم. حضرت زهرا همواره همپایه و همسنگ امیرالمؤمنین بودهاند. در روایت آمده «سمیت فاطمة، زهراء ... «فاطمه را زهرا نامیدند، چون روزی سه بار در چشم علی علیهالسّلام میدرخشید.» در این راستا رهبر معظم انقلاب نیز فرمودند: «زن اگر در هر میدانی پشتیبان مرد باشد، نیروی مرد به چندین برابر میرسد.»
🌷 چطور شبیه حضرت زهرا باشیم
بسیاری از ما به این دلیل که خودمان را خیلی از ائمه دور میدانیم، میگوییم ما کجا و حضرت زهرا کجا؟ و ما اصلا نمیتوانیم شبیه آن حضرت باشیم. درنتیجه تلاشی نیز نمیکنیم. حضرت آیتالله خامنهای میفرمایند:
🏴 «ما باید خودمان را به این مرکز نور نزدیک کنیم؛ و نزدیک شدن به مرکز نور، لازمه و خاصیتش، نورانی شدن است. باید با عمل، و نه با محبت خالی، نورانی بشویم؛ عملی که همان محبت و همان ولایت و همان ایمان، آن را به ما املاء میکند و از ما میخواهد. با این عمل، باید جزو این خاندان و وابستهی به این خاندان بشویم.» ۱۳۷۰/۱۰/۰۵
🌱 #همسرداری
@Khamenei_Reyhaneh
💞 @zendegiasheghane_ma
💓⚫️💓⚫️💓⚫️💓⚫️💓
بارالها در حقیقت، تو آگاهی به آنچه امر دنیا و آخرتم را اصلاح می کند، پس حاجت های مرا به مهربانی برآور.
#صحیفه_سجادیه
شبتون پر نور
دلتون آروم
یاعلی مدد
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
صلی الله علیکم یا اهل البیت النبوه
راست گفته اند مادر که نباشد
نظم خانه به هم میریزد
علی در نجف
حسن در بقیع
حسین در کربلا
زینب در دمشق!
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
بارخدایا سلامتی سینه از حسد روزیم فرما، تا آنجا که بر هیچ یک از احسانهایت به احدی از آفریدگانت حسد نورزم، و تا آنجا که نعمتی از نعمت هایت بر یکی از آفریدگانت، در دین یا دنیا، یا عافیت، یا تقوی، یا گشایش، یا راحتی را نبینم، مگر آنکه برای خود امید بهتر از آن را به وسیلهی تو و از جانب تو داشته باشم.
#صحیفه_سجادیه
سلام روزتون بخیر ان شاءالله
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🖼 #پوستر | زکریای شهید 🌷«زکریا بدر علی الجابر» کودک ۷ سالهٔ شیعه به همراه مادرش از منطقهٔ الأحساء ب
حواستون هست هنوز هم بخاطر حب علی و اولادش روز روشن سر میبرند؟
حواستون به مظلومیت زکریا هست؟
فردا در شعارهای انقلابیتون شیعیان علی قساوت رژیم منحوس سعودی رو هم بخاطر داشته باشید😔😔😔😔
#زکریای_شهید
💞 @zendegiasheghane_ma
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه3_قسمت10
#خانم_محمدی
پرسش و پاسخ
سوال:
شما در مورد وظیفه و تعادل گفتید، هفته پیش شمامثال زدید که لباس نشسته نداشته باشیم؛ من قبل از اینکه این کلاس بیام، یه دوره فشرده این کار رو کردم و سعی کردم بی نظم نباشم. خیلی موفق بودم. یادم میاد همسرم، بااینکه این دوره کوتاه بود و کارهای نکرده ام بیشتر بود، باید یه کارهایی انجام میدادم، اما کارهای کرده ام بیشتر به چشمش میومد و میگفت موافقم. من فکر میکنم قشنگیش به این نیست که همه چیز روتین باشه،انگار یه چیزایی نباید باشه تاچیزایی که هست،بیشتر دیده بشه. من فکر میکنم قانون دنیا اصلاً این شکلیه.
پاسخ:
بستگی به برنامه ریزی و زمان بندی شما داره. مثلاً اینکه یه کار رو جلوی شوهرت انجام میدی که ببینه و خوشش بیاد، داری یه مومن رو شاد میکنی بستگی به نیّت داره؛آخر مباحث ما همش دور میزنه میرسه سر ِ"نیّت". شما باید اون کار رو انجام بدی ولی اولویت بندی میکنی،میگی به جای اینکه این کار رو صبح انجام بدم،مثلاً میوه رو جلوی شوهرم پوست میکّنم میذارم جلوش، به جای اینکه صبح میوه روبسته بندی کنی. توی بعضی کلاسها یکی از تمرینات که میگفتن این بود که صبح میوه روبسته بندی کنی بعد که شوهرت میاد بذاری جلوش؛ من شوهرم همچین چیزی رو دوست نداشت مینشستم کنارش میوه رو پوست میکّندم هرمیوه ای بود،میذاشتم جلوش باهمدیگه میخوردیم. اینطوری براش لذتبخش تر بود. من سنجیدم توی زندگیم این کار درسته. اون موقع محبتم رو در آن و لحظه، انجام میدادم، همینکه اون میخورد برام دریافت محبت بود.
سوال:
اینکه ما یه کاری رو میکنیم توش رضای خدا رو در نظر نداشته باشیم، و به شوهرمون بگیم که اون متوجه این باشه که ماازصبح این کار رو کردیم و بیکار نبودیم... دوست داریم رضایت اون رو ببینیم.
پاسخ:
توی این گفتگوهه هست بعدشم رضایت مردها عملیه.شما اول نیّتت درست باشه دائم ممکنه شیطان بیاد تحریکت کنه؛ چون ما صاحب باغ های زیادی توی بهشت هستیم،ولی یه دفعه همش سوخت میشه میره؛چرا؟!! مثلاً یک کار خوبی میکنیم بعد تا یه نفرو میبینیم میگیم میدونی من فلان کار رو کردم؛ تموم شد رفت.
سوال:
به شوهرمونم نگیم که این کارها رو کردم؟
پاسخ:
همش باسیاسته.مثلاً شما میگی نمیدونی چقدر رختهاتو چنگ زدم؛خوب اینطوری بگی،هم اون بیچاره رو تحقیر کردی که چقدر رختهات کثیف بوده، هم اینکه من چقدر سختی کشیدم. ولی بگی امروز رختهاتو شستم چقدر کِیف داد. امروز یه ذره کیفش بیشتر طول کشید😍
@jalasaaat
ارسال مطلب ✅
کپی ممنوع ⛔