بيشتر مردم مي گويند توكل ما به خداست اما كمتر كسي ممكن است واقعا به خداوند توكل كرده باش. اگر واقعا توکلت به خداست از چیزی نترس.
توکل حقیقی داشته باشیم نه زبانی
❤️ @asheghanehalal ❤️
در وصف شما هرچہ بخواهیم بدانیم
باید کہ فقط سوره والشمس بخوانیم
آرامش این لحظۂ ما لطف شماهاست
رفتید کہ ما راحت و آسوده بمانیـم
🌹پنجشنبه ویاد شهدا
💞 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری
"تکـرار بیش از حـد؛ ممنــوع"
بعضی مواقع برای تغییر رفتارهای همسرمان، به تکرار بیش از حد متوسل میشویم و مرتب رفتار او را به رویش میآوریم و از او میخواهیم آن را تغییر دهد.
وقتی مسئلهای بیش از حد تکرار شود، جایگاه و اهمیت خود را از دست میدهد و به مسئلهای پیش پا افتاده تبدیل میشود.
زن و شوهرها باید توجه داشته باشند که در صورت متوسل شدن به این شیوه، ضمن عصبی کردن طرف مقابل، امکان موفقیت را از دست میدهند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری
زنان نماد رفتارهای برجسته انسانی همچون عشق ورزی، مهربانی، لطافت، لبخند و در کل خود زندگی هستند
و برای مردان دیدن این زن بسیار لذّتبخش و آرامبخش است
پس سعی کنید زن باشید!
💞 @zendegiasheghane_ma
🔴 آیا حاضریم ۴۰روز مانند حضرت زهرا(س) درب خانهها را بزنیم و روشنگری کنیم؟
🔴 شاخص بلوغ انسان «اجتماعیشدن» و «حساسبودن نسبت به جامعه» است
👈🏻 فریادهای فاطمیه بر سر جامعۀ دینی(ج۳) - ۲
🔰 علامت بلوغ یک انسان این است که بفهمد زندگیاش به حرکت جمع وابسته است و او هم نسبت به این حرکت جمعی، مسئولیت دارد. انسان نهتنها نسبت به جامعه، نباید منفعل باشد و نباید جامعهترس یا جامعهگریز باشد بلکه باید نسبت به جامعه، حساس باشد و احساس مسئولیت کند.
🔰 ما نسبت به جامعۀ خودمان خیلی باید حساس باشیم. متأسفانه در هیئتها و مساجد ما اصلاً این رسم نیست که بگویند: «الان نزدیک انتخابات است، بیایید چهل روز تا انتخابات، مثل حضرت زهرا(س) که روشنگری میکرد، برویم تکتک با افراد مختلف، صحبت کنیم و روشنگری کنیم.»
🔰 اگر شما بگویید: «یا حضرت زهرا! کاش ما آن زمان بودیم و شما را یاری میکردیم» خواهند فرمود: الآن هم مثل همان زمان است! شما ببینید من، در آن زمان چهکار کردم؟ شما هم همان کار را انجام بدهید... برخی از ما حتی اینقدر زحمت نمیکشیم که با موبایل خودمان با چهل نفر تماس بگیریم و گفتگو کنیم، یا در شبکههای اجتماعی، با افراد مختلف، گفتگو کنیم و روشنگری کنیم!
🔰 آیتالله شاهآبادی(ره)-استاد حضرت امام(ره)- میفرمود: راه چاره این است که هر کسی برود ده نفر را-به این راه- بیاورد (شذراتالمعارف/ ص۶۱ )
🔰 آیا شما تا بحال شده است که بهخاطر خدا بروید درِ یک خانهای را بزنید و آنها را به حق دعوت کنید و آنها نپذیرند یا مسخره کنند؟ یا بگویند «اصلاً چرا آمدی درِ خانۀ ما را زدهای؟» و شما دست خالی و بینتیجه برگردی؟ آیا تا حالا در این راه، حرف تلخ شنیدهاید؟
🔰 میدانید چقدر مادر ما فاطمۀ زهرا(س) رفت درِ خانهها را زد اما در را به روی حضرت بستند و ایشان دست خالی برگشت؟ اگر یک روز با شما اینطور برخورد کنند، آیا فردایش باز هم حاضر هستی درِ خانۀ دیگری را بزنی؟ اما فاطمۀ زهرا(س) بهاین راحتی، جامعۀ خود را رها نکرد و تا چهل روز دست از این کار برنداشت (اختصاص/۱۸۴)
👤علیرضا پناهیان
🚩هیئت ثارالله قم - ۹۸.۱۱.۸
👈🏻 متن کامل + صوت:
📎 Panahian.ir/post/5940
#انتخاب_درست
#مجلس_انقلابی
✍ لطفا نسبت به انتخابات #حی باشید
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
✨💥✨💥✨💥✨💥✨💥 #دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت37 #فصل_ششم بچه های روستا با داد و هوار و شادی به ط
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت38
#فصل_ششم
مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
❁#حسیـــݩجانــم❁
دلِ مݩ باز هوایے شده و در #سفر اسٺ
بہ گمانم ڪه گذر نامۂ دل، معٺبر اسٺ
همۂ ڪرب وبلا منٺظرِ #مادر توسٺ
شبِ جمعہ اسٺوحرَم دلهره اش بیشٺر اسٺ
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتے_ارباب 🌙
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
#شبتبخیــــرمهدیجـــــان💚
⭐️رحمت الـهی بــه وســعــت،
🌺آسـمــانهــا پــهــن است
⭐️الـــهـــی کـــه دلــتــان
🌺بـوسهگـاه خورشیـد
⭐️چشمتان ستاره بـاران
🌺دلــتــان كـهـكـشــان نـــور
⭐️گونـههـاتـان بوسهگـاه خــدا
🌹 #شبــتون_نـورانـی 🌹
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
✍خوشا بہ حاڸ قلبهایي ڪہ
🍃🌺هـر روز صبح
رو بہ یاد شما، باز ميشوند...
👌طراوت هستي...
زمزمہ نام شماست❗️
🌹سلام ...
تنہا دليڸ طراوت زمیڹ❣
@zendegiasheghane_ma
روز #خانواده
#جمعه
آدینه روزخوب خانواده است
قدرباهم بودن رابدانیم
وتامیتوانیم شادی وعشق رابه عزیزانمان هدیه کنیم
امروزتان ازعشق لبریز😍😍😍
💞 @zendegiasheghane_ma
بانوی بهشتی🌸
آقای بهشتی 🌺
میدانی که هر کدام از نمازها به یکی از معصومین علیهم السلام تعلق دارد.
🍃نماز "صبح"
متعلق ست به خون خدا،،
امام حسین علیه السلام 👉
❇ناب ترین و بهترین "زمان" روز،،
و مشهودترین و محسوس ترین زمان بندگی عالم..
✴ وقت نماز صبح ست.
و طلیعه نماز صبح،، نافله صبح ست!
و جان حسین( علیه السلام)،،
عباس( علیه السلام)!
👈هر روز نماز نافله صبحت را به عباس(علیه السلام)تقدیم کن،،
تا نماز مشهودت،،
🌴 لبریز از عطر حرم حسین(علیه السلام) شود و هر روز اول صبح کربلایی شوی!
💞 @zendegiasheghane_ma
#تلنگر
سید عبد الکریم کفاش ، هر هفته حداقل یک بار خدمت امام زمان (علیه السلام) می رسید.
🔹️خودش می گفت: آقا از من سؤال کردند ، سید کریم!
اگر هفته ای یک بار ما را نبینی چه خواهی شد؟
🔸️عرض کردم : آقا جان می میرم.
💠 فرمود: همین است که ما را می بینی
💞 @zendegiasheghane_ma
💠سرباز خط مقدم
خانمها ، سربازان خط مقدم انقلاب بودند و این به معنای واقعی کلمه است و من به عنوان یک مبالغه نمیگویم.
ما در جریان انقلاب شاهد بودیم که زن در کشور ما ، سرباز خط مقدم انقلاب شد.
اگر زنها با انقلاب سازگار نبودند و این انقلاب را نمیپذیرفتند و به آن باور نداشتند ، مطمئناً این انقلاب واقع نمیشد.
رهبر معظم انقلاب ؛ ۶۸/۱۰/۲۶
#عفاف_و_حجاب
💞 @zendegiasheghane_ma
🍃🌺
#القاب_امام_زمان_عج
💥یکی از القــــــــــاب امام زمان(عج)
#خلف_صالح است.
⭕️مراد از خلف، جانشین است. آن حضرت را خلف صالح می گویند؛ زیرا جانشین همه انبیا و اوصیای پیشین است و همه دانش، حالت ها و ویژگی های آنان را در خود گرد آورده است.
💥امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:
«الْخَلَفُ الصَّالِحُ مِنْ وُلْدِی الْمَهْدِیُّ اسْمُهُ مُحَمَّدُ، وَ کُنْیَتُهُ أَبُو الْقَاسِمِ یَخْرُجُ فِی آخِرِ الزَّمَان».
«خلف صالح از فرزندان من، مهدی است، اسم او «م ح م د» و کنیه اش ابوالقاسم است، او در آخرالزمان خروج خواهد کرد.
📚 کشف الغمّه،/ج3، ص2
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
#انتخاب_درست
#مجلس_انقلابی
برای شناخت بهتر کاندیداها با این سوالات آنها را به چالش بکشید
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت38 #فصل_ششم مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صد
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت39
#فصل_ششم
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
#قسمت40
#فصل_ششم
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma