eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت96 #فصل_یازدهم اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم ر
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.» باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!» بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!» نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.» مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.» دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.» بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.» ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
تو یوسف تر از آنے ڪہ شود انگشت ها زخمے، اگر ظاهر شوے، هرگز نمے ماند سر و پایے... 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 شبتون مهدوی یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام محفل تون گرم از عطر محبت💜 خنده هاتون تموم نشدنی دلخوشی هاتون زیاد دلاتون بی غصه💜 و لحظه هاتون سرشار از آرامش روز بهاریتون شکوفه باران💜 💞 @zendegiasheghane_ma
بوسه، اميد به زندگى را افرايش مى دهد 💋 طبق تحقيقات، مردانى كه قبل از رفتن به سركار، همسران خود را میبوسند😊😉 5 سال بيشتر از ساير مردها عمر مى كنند. 👇 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیاستهای_زنانه ❤️همسرتان را اسير خود كنيد 🙎یه لباس مرتب و خوشگل 🙎یه آرایش ملایم و یه عطر خوشبو 🙎قبل از اومدن همسرتون 🙎یه استقبال گرم و با لبخند و مهربونی 🙎یه نوشیدنی گرم یا خنک بسته به علاقه شوهرتون 🙎موقع اومدنش به خونه معجزه میکنههههههه 👌فقط یک نکته را فراموش نکنید... آراستگی کلامی بر همه چیز اولویت دارد... کلام نازیبا علاوه بر گذاشتن زخم بر دل همسر.. وجهه خود شخص را تخریب میکند... یک زن همیشه مثل یک ملکه ، زیبایی کلام داره😉 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت17 با استفاده از کانال تنها مسیر "فیلم های مستهجن ۲ " ⭕️ دیدن فیلم های
برگرفته از کانال تنها مسیر "فیلم های مستهجن ۳ " ⚠️🔥💢🔥⚠️ ⛔️ یکی از اولین اثرات منفی دیدن فیلم های مستهجن اینه که "آقا نسبت به خانمش سرد میشه..." علاوه بر دیدن این فیلم ها و ارتباط با زنان نامحرم هم باعث سردی شدید آقا نسبت به خانمش میشه. ⭕️🔶⭕️ چرا اسلام انقدر بر رعایت محرم و نامحرم تاکید میکنه؟ ✅ برای اینکه دوست داره تو از همسرت خیییلی لذت ببری‌. 👏👏👏 اسلام میخواد رابطت با همسرت همیشه پر از لذت باشه. ✅🌺🌷 آقایون به محض اینکه دچار این دو تا بلای خانمانسوز شدن باید سریع ازینا جدا بشن. 🔹چون اینا آخر نداره. اگه کنار نذاشت باید فاتحۀ زندگی خانوادگیش رو بخونه.. ✅ این همه یه آقا زحمت میکشه و خانواده تشکیل میده، بعد با دیدن چند تا فیلمی که صهیونیستا با برنامه ریزی ریختن توی دست و پای مردم زندگی که انقدر براش زحمت کشیده رو جهنم میکنه... 🔴🚫🔥🔥🔥 💢 از همون اول کار سعی کن نبینی. 👀 تا چشمت اتفاقی هم افتاد سریع قطعش کن. 🗣 به هوای نفست بگو: تو غلط میکنی میخوای منو بدبخت کنی. 😒 تو میخوای من زندگیم جهنم بشه؟ 🔴 میخوای منو از نگاه خدا بندازی؟ خاک بر سرت کنن. 🔥😠 هرکاری کنی نگاه نمیکنم....😒😒😒 هوای نفست رو مجبور کن که کوتاه بیاد!👌 ✍ خواهش میکنم همه با دقت این مباحث رو بخونند 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ سلام .ـ. من خونه مامان بزرگم بودم وکسی خونمون نبود ...یهو مامانم زنگ زد بدو بیا خونه ...رفتم دیدم آقامون اومده با من حرف بزنه ...حالا قیافه من 😂یه تونیک خاکستری ویه شلوار مشکی و روسری سفید😐 بعد گفتم چرا تو حیاط وایسادید مامانم گفت کلید گم شده😂😂خیلی گشتیم تا کلیدو پیدا کردیم ...وقتی که رفتیم با هم صحبت کنیم من خیلی خجالت میکشیدم اصلا نتونستم بشینم ..دو تا کشمش رو فرش افتاده بود من برداشتم همینجور توی دستم نگه داشتم ودر آخر دیگه چیزی از کشمش باقی نمونده بود😂😂😂 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مامان بازی زن برای شوهرش❌ به وسیله به عهده گرفتن همه مسئولیت ها خانومها فکر میکنند اقایون فراموش کار اند. به همین دلیل مسئولیتهای را خودشان به عهده میگیرند ونمیگذارند اقایون کار کنند دقیقا مثل بچه ها و دائما به مرد گوش زد میکند. چون فکر میکنه او سر به هواست. ✖مثلا زنگ میزنه به شوهرش به او میگوید دخترمان را لب استخر نکاری ها. ✖یا خانوم رفته مسافرت زنگ میزنه به مرد میگه 9 شب یادت نره اشغال را دم در بزاری ها ✖یا به او میگوید یادت باشه بری حموم یا یادت باشه فلان کار را بکنی و.... دقیقا مثل بچه ها خانوم محترم لطفا مامان شوهرت نباش⛔️⛔️⛔️ 👤 دکتر شاهین 👇 💞 @zendegiasheghane_ma
صفحه از قرآن 🌺 جزء 🌺 سوره 🌺 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید محمد حسن عطار روشن😍😍 @hefzequrankarim 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت97 #فصل_یازدهم پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دست
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.» با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم. تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند. ادامه دارد...✒️ دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.» بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
❣ 🌸سلام به ای گل نرگس! سلام به تو که در سیم خاردار اسیری😔 ما را ببخش!💔 که حتی به اندازه‌ی نجات دادن گلی🥀 از میان تلاش نکرده ایم چه برسد به تلاش برای رهایی شما از زندان 😭 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 شبتون مهدوی یاعلی مدد 💞 @zendegiasheghane_ma
سه شنبه هاسکوتم ناگهانی می شود دلم لبریزعـطر مهربانی می شود همینکه قطره اشکی چکید ازدیده عشق هوای قلب مـــن جمکرانی می شود شبت بخیر مولای غریب من 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش از دلبر نشانی داشتیم بر سر کویش مکانی داشتیم از برای مهدی صاحب زمان کاش در دل جمکرانی داشتیم 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹 🌺در این روز زیبا چشماتون نور کامتون عسل 🌺لحنتون مهر حرفاتون غزل حستون عشق 🌺دلتون گرم حالتون خوبِ خوبِ خوب سلام روزتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از علل عدم اعتماد بنفس در کودکان این است که والدین کودکان را مقایسه می‌کنند. باید به او توضیح بدهید که هر شخصی توانایی‌های خاص خودش را دارد و هیچ دو شخصی لازم نیست مثل هم باشند. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 خانم مشاور ارشد خانواده 💕🍭🍭🍭👼🍭🍭🍭💕 سلام خانم مشاور عزیز! ببخشید تو این صحنه زیر یک‌مادر خوب چکار باید بکنه؟ یک: پسر سه ساله ام میگه من یک‌کیک میخوام رفتم آوردم میگه برام باز کن میگم‌چشم باز میکنم طوری که یکم پوستش پاره شد شروع گرد به گریه و گفت اینو نمیخوام یکی دیگه بیار با ناراحتی رفتم یکی دیگه آوردم و با احتیاط دوباره باز کردم بازم یک کوچولو از قبل کمتر پاره شد و اینبار گریه و جیغ و قشقرق که برو چسب بیار بچسبون منم رفتم چسبو پیدا نکردم و همینطور گریه و سروصدا گفت یکی دیگه هم باز کن میخوام دو تا بخورم گفتم چشم هر وقت اولی رو خوردی برات یکی دیگه هم باز میکنم بخوری.. و لجبازی که همین الان میخوام دومی رو منم‌میدونستم که باز کنم نمیخوره گفتم‌حروم نشه و هم پسرم بد عادت نشه مقاومت کردم که منجر شد به اینکه منو بزنه و گاز بگیره و انداختمش تو اتاق که همونجا هم گریه کنه و هم منو دیگه نزنه دیدم گناه داره درو باز کردم خودم رفتم تو اتاق دیگه و درو بستم و گفتم تا ساکت نشی نمیام بیرون،بعد کلی جیغ و مشت به در با واسطه خواهرش ساکت شد و من اومدم بیرون و اومد بغلم و اوضاع آروم شد.. پسر من اینکارو زیاد میکنه مثلا میگه سیب میخوام میرم میارم میگه نمیخوام لیمو بیار لیمو رو تکه میکنم نمیخوره تلخ میشه و یا همین الان گفته ناهار پلو سفید میخوام درست که کردم گفت نمیخوام اول بهم آلبالو و کیک بده بعدا پلو میخورم عزیزان حتما کوزت رو یادشونه تو تلوزیون دقیقا همون حس رو داشتم😡😡 سر گرم کردنش هم کاملا بیفایده اس اینجور وقتا راهنمایی بفرمایید لطفا چکار کنم. 💞 @zendegiasheghane_ma