eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕🏻 بدست آوردن دل❤️ یک مرد 🧔🏻 همیشه کارساده ای نیست 👈 نگو: اون که منو دوست داره پس چرا باید به سر و وضع خودم برسم و برایش کنم؟ ❌ ⏪ نیاز به مراقبت و نگهداری داره ✅❤️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت52 💠 ما مثل #پروانه دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگ
💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
متاهلی ؛ عقد کرده ای ؟ اما هنوز تو کانال عاشقانه های حلال ما نشدی ؟ خب عجله کنید این کانال براتون خیلی ضروریه😍😉👆👆
🌱سربازانِ امام زمان از هیچ چیز جز: گناهان خویش نمی هراسند...❗️ 🌱تعجیل در ظهورش... گناه نڪنیم❕ 🖋 شهید سیدمرتضی 🔅{وانتظر‌ظهورک...} شبتون مهدوی یاعلی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱"یـامَن.عِـشقُہ.شِـفاء"🌹 •|♥|تا قـیامت ز قـیام تو قـیامت برپاسـتــ•• از قـیامــ تو پیـام تو عـیان استــ هنوز••🍂 🌙همـہ مـاه است ، همـہ جا ڪرب و بلاستــ•• در جهـ🌎ـان مـوج جهاد تـو روان استــ هـنوز••🌾 صلی الله علیک یا اباعبدالله.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همه اهالی خوب زندگی عاشقانه دوستان جدید به جمع ما خوش اومدید . اهالی قدیمی زندگی عاشقانه میدونند که ما اینجا جمع شدیم تا با کمک و لطف خدا ؛ نگاهی جدید به زندگیهامون، همسرمون و فرزندانمون داشته باشیم. از نظر ما ؛ زندگی مشترک و تربیت فرزند یه جهاد و امتحان الهیه و سعی میکنیم تو این امتحان سربلند باشیم😊 مباحث قبلی کانال و اساتید رو حتما مطالعه و گوش کنید😊 👈 چهارشنبه ها همیشه مطالبمون درباره هست 😊 💥 راستی چهارشنبه ها تو کانال هنرکده هم کلی بازی و سرگرمی بهتون آموزش میدیم پس بچه دارها مطالب امروز هنرکده رو هم دنبال کنید😊 ‌@honarmandankhane                          الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 * فکر می کنید از ما آدم ها برای بچه هامون چی باقی می مونه؟... * 👈 بله درسته، از ما برای بچه هامون فقط خاطره هامون باقی می مونه پس تا می تونیم باید خاطرات خوش بیشتری بسازیم... کسی یادش نیست تا حالا چند تا رستوران رفته و غذا خورده اما اونجایی که بهترین غذا رو خورده یادش هست اونجایی که یه خاطره داره یادشه 👈 پس برای بچه هامون باید خاطره بسازیم زندگی مجموعه ای از خاطره هاست * همین الان فکر کنید و یک خاطره خوب از مادرتون به یاد بیارید...😌 بهترین خاطره ی شما از مادرتون چیه؟... * خاطره تون درباره ی چی بود؟... مادرتون تا بارها و بارها لباستون رو شسته براتون غذا پخته، اتاقتون رو جمع کرده و... اما آیا خاطره ی خوبِ شما از مادرتون درباره ی اینا بود؟!...🤔 * سعی کنید خاطراتی بسازید تا شما به عنوان پدر و مادر نقشی در اون خاطره ایفا کنید تا این خاطره برای بچه ها ماندگار بشه * 👈 وقتی شما با نوجوانتون درگیر شدید باید بشینه فکر کنه که برای چی من بایده به حرف مادرم گوش کنم بعد فکر میکنه و اون خاطرات رو به یاد میاره، وقتی خاطرات رو به یاد آورد ترجیح میده به حرف مادرش گوش کنه اما اگه خاطراتش درباره کتک ها باشه درباره ی تحقیرها و توهین ها باشه دلیلی برای گوش کردنِ حرفِ او نخواهد داشت... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹 #تجربه_موفق #گرفتن_از_پوشک #قسمت18 #قوانین_دستشویی_برای_کودک ادامه ی تجربه ی مو
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک 📚بیرون رفتن از خانه در طول پروژه: 👈با توجه به اینکه نمیشه بچه ها رو در طول این پروژه توی خونه زندانی کرد لازمه که گاهی به گردش هم ببریمشون. در طول این مدت شما می تونید با پوشوندن شورت آموزشی به فرزندتون به پیاده روی های کوتاه مدت یا خرید برید و یا حتی می تونید به پارک برید البته با تجهیزات کامل! 😉 من در هفته اول فقط با فرزندم به پیاده روی و خرید می رفتیم که معمولا بیشتر از یک ساعت یا یک ساعت و نیم هم طول نمی کشید. شورت آموزشی پاش می کردم و روی اون یک شورت معمولی و بعد هم شلوار میپوشوندم و قبل از بیرون رفتن و بعد از برگشتن همون قانون دستشویی رفتن رو اجرا می کردیم. البته هفته های بعد برای پارک رفتن دو دست لباس و نایلون برا لباس های احیانا نجس شده و خوراکی های تشویقی رو همراه خودم میبردم و حتی مخصوصا به پارک میرفتیم تا یاد بگیره که دستشویی های بیرون از خونه رو هم استفاده کنه 😉👌 دفعه ی اول که بیرون از خونه می خواستم ببرمش دستشویی یه کم مقاومت کرد اما با همون ترفند اسمارتیز و خوراکی های رنگی بردمش و دفعات بعدی خیلی راحت تر باهام به دستشویی های عمومی می اومد اگر هم مثلا میگفت دستشوییش کثیفه میگفتم بله الان شلنگ میدم شما کثیفی هاش رو بشور و از بین ببر! و وقتی داشت می شست کلی ازش تشکر و تقدیر به عمل می آوردم😉 و الان دیگه این مساله براش عادی شده و وقتی بیرون هم باشیم خیلی راحت به دستشویی میاد👌 🌙پوشک شب: همیشه شنیده بودم و خونده بودم که بچه ها اول کنترل ادرار در شب رو یاد میگیرن و بعد روز رو و وقتی شب ها پوشکشون خشک باشه نشون دهنده ی اینه که آماده هستن تا از پوشک گرفته بشن. اما در مورد فرزند من این برعکس بود! یعنی وقتی کنترل روز رو به دست آورد شب ها هم دیگه پوشکش رو خیس نکرد. اگه فرزند شما شب تا صبح پوشکش خشک نمی مونه یا مثلا خودتون نگران هستید می تونید تا مدتی پوشک شب رو براش داشته باشید به این ترتیب که وقتی خوابش برد و خوابش سنگین شد پوشکش کنید و صبح که از خواب بیدار شد و هنوز خواب آلود هست با همون روش های تشویقی و بدون زور و اجبار ببریدش دستشویی و خیلی سرعتی قبل از اینکه بفهمه چی شد پوشک رو باز کنید و از پشت بردارید و بگید آفففففففرین لباست خشکه. 😄😄😄😄😉👌 این کار مخصوصا در چند هفته ی اول توصیه میشه و از جمله مزایای اون اینه که بچه ها وقتی کم کم کنترل روز رو به دست آوردن دیگه بهتر در طول شب خودشون رو نگه میدارن همچنین در هفته های اول فشار کمتری به خودتون میاد و اعصابتون در طول روز راحت تره چون خواب شبتون رو داشتید و صبح هم با یک عالمه رختخواب خیس شده مواجه نشدید! 😳😳😳😳 اینطوری بچه رو هم در طول شب بدخواب نمی کنید که بخوایید چند بار ببریدش دستشویی و هم اون اذیت بشه هم خودتون.😕 مخصوصا اگه فصل سرما باشه مجبور نیسیتد وقتی صبح بیدار شد و جاش رو خیس کرده بود مدام ببریدش حمام و خدایی نکرده سرما هم بخوره! 😳 بعد از یک مدت وقتی دیدید پوشکش رو شب تا صبح خیس نمی کنه می تونید با خیال راحت اون رو هم حذف کنید. 😊👌👌👌👌 من بعد از یک ماه از شروع پروژه دیگه پوشک شب رو هم حذف کردم و با وجودی که صبح ها دیر از خواب بیدار میشد اما شکر خدا باز هم خودش رو خیس نمی کرد 👌 البته پیش میاد بعضی وقتا نزدیک اذان صبح توی خواب غر غر میکرد و مشخص بود دستشویی داره که اگه اینطوری بود میبردمش تا کارش رو انجام بده.😊 📝چند نکته: ♦️👈 هنگام خرید شورت های آموزشی دقت کنید کشباف هاش خوب دوخته شده باشه و نایلون شورت در محل سوزن های دوختش سوراخ نباشه و حتی الامکان حوله ی نرم تری داشته باشه تا بچه ها کمتر اذیت بشن. ♦️👈 وقتی بچه ها شورت آموزشی میپوشن کمی عرق میکنن و ممکنه شما فکر کنید جیش کردن یا شک کنید که این رطوبت بالاخره جیشه یا عرق! یکی از راه های تشخیص اینه که اگه عرق باشه فقط حوله شورت خیسه و کشباف ها خشک هستن اما اگه جیش باشه کشباف هاش هم خیس میشه! ♦️👈 یادمون باشه که واقعا ما از این که دل بچه امون راحت شده باید خوشحال باشیم. یاد بسیاری از بیماری هایی بیافتیم که خیلی ها باهاش درگیر هستند و این نعمت رو خدا به بچه ی ما داده که به سلامت خودش رو تخلیه کنه، واقعا جای شکر داره و کمتر در مواقع بحرانی به عصبانیت منجر میشه، می تونیم به فرزندمون یاد بدیم که وقتی کارش تموم شد همونحا دستش رو بکشه روی دلش و بگه سبحان الله و الحمدلله، خداروشکر که دلم راحت شد.😇 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ امیدوارم این تجربه برای شما مامان های عزیز مفید واقع بشه و شما هم مثل من خیلی راحت و بدون فشار و استرس این مرحله رو پشت سر بذارید 🌺 تهیه و تنظیم: مدرسه ی مامان ها ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
خانم ( کارشناس ارشد خانواده ) 💕👼👼👼🍼👼👼👼💕 سلام عزیزم 11روزه که زایمان کردم سزارین شدم حال خوبی ندارم یه ترسی دروجودم هست.خواب ندارم شبها به زور یکی دوساعت خوابم می بره احساس ناتوانی می کنم گاهی بغض می کنم وگریه تورو خداراهنماییم کنین چیکار کنم از بچه داری می ترسم ولی خداروشکر بچه ام خوبه حس می کنم ازادیم سلب میشه خوشحا نیستم بدتر ازهمه که شبا بد خوابم می بره بچمو دوستش دارم ولی خوشحال نیستم حس می کنم نخواهم تونست مثل قبل باهمسرم باشم یعنی کنارهم باشیم فک میکنم دیگه نمی تونیم باهم حرف بزنیم وخلوت کنیم. 👼🍼👼 🍀 سلام عزیزم،، قدم نور دیده مبارک ❤ همه اینهایی که گفتید درسته،، با اومدن نوزاد آزادی تون،، خواب تون،، دو نفره های همسرانگی تون،، و استراحت تون کم میشه.. اصولا هر اتفاق کوچولو،، ممکنه روند زندگی رو تغییر بده، مخصوصا این اتفاق کوچولوی ناز 😄 "یه کم" اذیت و فشار هست،، تا زندگی تون روی غلطک بیافته،، این" یه کم " اگه با نگرش و خودگویی های منفی شما راجع به آینده همراه باشه، 👈" زیاد" میشه... افسردگی بعد از زایمان،، مسئله ای هست که اکثر مادرها دچار میشن،، بعد از مدتی خوب میشین،، فقط با دید مثبت، امید به زندگی و فکرهای خوب میتونید زودتر به ثبات، خوشبختی و آرامش برسید. خودتون انتخاب کنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-211411455_-212778.mp3
6.93M
🔸 * من سه تا بچه دارم دختر آخرم شش سالشه... * متاسفانه جو خونه ی ما به گونه ای بوده ک هرکس هرکاری داشته مثلا در حد یک لیوان آب یا باز کردن در، به اون میگفته اما حالا کار به جایی رسیده که کلا هیچ کاری نمیکنه و هیچ مسئولیتی رو قبول نمیکنه و فقط داد و بیداد راه میندازه ک شما همه کارهاتون رو به من میگید در حالی ک ما اصلا بهش هیچ کاری نمیدیم متاسفانه به شدت تنبل شده یا برای انجام هرکاری یک سودی میخواد 😒 واقعا نمیدونم چیکار کنم، لطفا کمکم کنید... 👈 * پاسخ خانم دکتر نصرتی رو با هم بشنویم * ⏰ ۹ دقیقه و ۳۷ ثانیه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔹 * وقتی باصداي بلند می گید انقدر داااااد نزن سرم رفت، سااااااكت!... * 👈 پیامی که فرزند شما دریافت می کنه اینه: داد زدن كار بديه تو نبايد داد بزني، اما من می تونم داد بزنم چون زورم از تو بيشتره!!! 👈 فرزندان ما در آینده، شخصیتی خواهند داشت شبیه خود ما؛ پس اگه رفتاری رو در فرزندمون نمی پسندیم، بهتره به رفتار خودمون دقت و توجه بیشتری داشته باشیم 💥 داد زدن سر کودک شاید توجهش رو جلب کنه اما کار درست رو بهش یاد نمیده بلکه اینطوری یاد میگیره با داد زدن به اهدافش برسه 📌 ضمن اینکه اگه ما بخوایم مدام داد بزنیم، کم کم حرف هامون هم برای کودک بی اثر خواهد شد و روز به روز مجبوریم بلندتر داد بزنیم و خدایی نکرده یک روز کار به جایی میرسه که به جرم حرف گوش نکردن، دست روش بلند کنیم... 😔 👈 پس سعی کنیم تا کار به اون جاهای باریک نکشیده همین اول خودمون رو کنترل کنیم و حداقل داد نزنیم!...   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 یکی از ریشه‌های اینکه آدم خودش را نمی‌گیرد این است که در خانه‌ای بزرگ‌شده که خیلی عیبش را گرفتند، دیگر حاضر نیست عیب خودش را بگیرد همه‌جا می‌خواهد از خودش کند. برخی خیلی دارند بدی‌های بچه‌هایشان را می‌شمارند، این خیلی بد است. 💠 پدر و مادری که می‌توانند از بچه‌هایشان نگیرند، یک روز در هفته را بگذارند بچه‌ها هر کسی برود یک‌گوشه‌ای عیب‌های خودش را برای خودش بنویسد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت54 💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند ت
💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══