eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕🏻😉 👇 ای کاش زن زندگيم اين رازها را مي دانست👇 💞 مرا تحسین کن. 💞 می دانم که همیشه با من موافق نیستی و برخی از تصمیم هایم را نمی پسندی، اما همیشه تاکید کن که عاشقم هستی 💞 سعی کن نیازهای مهم مرا با صداقت برطرف کنی. 💞مرا همین طور که هستم بپذیر و سعی نکن مرا تغییر دهی. 💞طوری با من رفتار کن که احساس کنم بی همتا هستم گاهی مردها مثل پسربچه ها میشوند ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🧕🏻 *آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد 🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد می‌کنند نریز، جمع کن، مرتب کن......... ✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید. 🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران می‌دادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند 👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت58 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده
💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
متاهلی؛ عقد کرده ای یا نامزد 🤔 فرقی نمیکنه باید حتما در کانال عاشقانه های حلالمون هم باشی تا بتونی هر روز ایده های جذابی رو تو زندگیت پیاده کنی عجله کن👆👆
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فاطمیه 🍀بزرگترین آموزه‌ی حضرت زهرا "سلام الله علیها"، برای شیعیان این بود؛ اگر درخطر افتاد، و تو میان ولایت و حتی "یک صورت مقدس" "مخیّر شدی؛ باید دفاع از ولایت را برگزینی! 🍀دفاعی که، نه جنسیّت، نه بیماری، نه سن و سال و ... هــرگز مانع آن نیست! 🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ✨یک عمر ت🌷و زخم‌های ما رابستی هر روز کشیدی به سر ما دستی ✨هفته که به می‌رسد آقاجان ما تازه به یادمان می‌آید هستی💥 🌸🍃 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️تمرین کنیم ؛ این دعای مدامِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را زیاد تکرار کنیم 👆 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 دوست داشتن با وابستگی متفاوت است. ✴️ گاهی اوقات خانم، انقدر نگران میان وعده سرکار همسر هست که جهت خوردن لقمه، زنگ می‌زند و یادآوری می‌کند.🙄 ✴️ حتی مواظب قرار های کاری همسر هست و سر ساعت جهت یادآوری تماس می‌گیرد. ☹️ ❌ آقایون اصلا این چنین نگرانی هارا دوست ندارند و احساس می‌کنند زیر سلطه خانم قرار گرفته اند و از خود هیچگونه استقلالی ندارند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌺 خداوند متعال، انسان رو خلق کرده و «اصلا هم نمیخواد انسان رو مریض و ضعیف ببینه».☺️ 💢 نمیخواد ببینه انسان داره به خاطر بیماری و سایر مشکلات، اذیت میشه. ✅ خداوند حکیم میدونه که اگه آدم از زندگی خودش کم لذت ببره، سراغ گناه هایی میره که پر از ضرر هست...🔥🔥🔥 🌺 برای همین با برنامه های عالی و دقیق و انسان شناسانه، به آدم کمک میکنه تا بیشترین لذت رو از زندگیش ببره.🌹😊 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌷 💎 " نگاهِ حرام، نابود کننده لذّت " 🔹 یه مثالِ دیگه هم در این مورد تقدیم میکنیم تا "نگاهِ قشنگِ اسلام به زندگی و لذّت بردنِ انسان" مشخص بشه. 👇👇 🌺 مثلاً اسلامِ عزیز به شما میگه برای اینکه از لذّت ببری من بهت برنامه میدم. -- چه برنامه ای؟ * به نامحرم نگاه نکن! 👀🚫 🔻خب آقای اسلام! من خوشم میاد که نگاه کنم!😤 🔹🔸⭕️🔷 💞 ببین عزیز دلم؛ بله درسته که اگه به حرام نگاه کنی یه ذره لذّت میبری 🚷 ولی خودت رو از یه اقیانوس لذّت دائمی "توی همین دنیا" میکنی! -- چطور؟ اول بذار ازت یه سوال کنم؛ شما چرا نگاه حرام میکنی؟ 🔹برای اینکه خوشت میاد دیگه. درسته؟ 🔹برای اینکه میخوای "خیلی لذّت ببری". بله؟ 🔺بله دیگه دقیقاً همینه!👌 ♻️ شما اینو میخوای اما دقیقاً برعکس میشه!😊👇 شما با "نگاهِ حرام" داری "امکانِ لذّت بردنِ خودت" رو از بین میبری! ❌ 👈 چون با "لذّت بردن"، درست برخورد نمیکنی. در واقع طبقِ ، لذّت نمیبری. ⚠️اینجوری لذّتِ "رابطۀ عالی با همسرت" رو هم از دست میدی.💔 دیگه از نگاه به همسرت هم لذّت نمیبری.....🚫 🔞 کسی که اهلِ بشه اولین مشکلی که پیدا میکنه اینه که:👇 نسبت به همسر و فرزندانش سرد میشه. 💔 ⭕️ بنده خدا میخواسته لذّتِ بیشتری به دست بیاره امّا اتفاقاً "لذّت های حلال و عمیق و دائمیش" رو به خطر انداخته.... ✅💢👆 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به همسرتان فرصت محبت کردن بدهید ما همیشه به دنبال محبت دیدن از طرف دیگران هستیم، ولی در روابط زوجین، مهم این است که زن اجازه بدهد مرد به او محبت کند و مرد نیز به همین شکل عمل کند. محبت مرد در بیان نیازها، خواسته ها و پیگیری هایش خلاصه می شود و محبت زن در انتظار برآورده کردن درخواست هایش از مرد خلاصه می شود. 🍃این گفت و گوی دو طرفه است که باعث ساخته شدن این نوع محبت در بین زوجین می شود. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
دکتر حتما گوش بدید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
-443932927_-215808.mp3
22.3M
دکتر 💥 حتما دانلود کنید و با دقت گوش کنید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧔🏻 هر زنی برایِ زیباتر شدن ؛ باید یک مردِ عاشق ، داشته باشد ... زن ها استعدادِ عجیبی در شیطنت و دلبری دارند ؛ اگر آنی که باید باشد ، باشد !!! در زیباییِ آفرینشِ زن ها شکی نیست ! اما مردانِ عاشق ، می توانند با یک نگاه و احساسِ ناب ؛ رویِ این مرغوبیتِ ذاتی ، تشدید بگذارند ... شک ندارم تمامِ زنانِ شاد و موفق جایی از دنیا مردِ عاشقی دارند ؛ که وجاهت و استعدادشان را تحسین می کند ... ! ‌زنان ، بزرگ ترین معجزه ی آفرینشَند ... باید یادشان آورد ... باید تحسینِ شان کرد ... باید عاشقِ شان بود ! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت60 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══