eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️معیت امام؛ موجب ارزشمندی ما 🔸 همه‌ی ما خواهانِ آنیم که در زندگی، افرادی ارزشمند و صاحب قدر و قیمت باشیم. بزرگی فرموده‌اند: «اگر هزاران نفر کنار هم جمع شوند، اما به لطف و عنایت حضرت حجت عجل‌الله‌فرجه‌الشریف همراه نباشند، همچون «صفرهایی» هستند که به دنبال هم قرارگرفته‌اند، و «یک» درکنارشان نیست». 👌لازمه قیمتی شدنِ ما در عالم، و با ولی عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف است. باید آن «یک» باشد تا صفر وجود ما ارزشمند شود. 💧قطره دریاست اگر با دریاست 💧ورنه او قطره و دریا دریاست 🔸 در غیر این صورت، اگر هزار خصلت و خصوصیت نیکو در وجودمان جمع باشد، بدون عنایت و توجه حضرت، قدر و قیمتی نداریم... ☑️محبت، مولودِ شناخت و معرفت است. به میزانی که معرفت ما عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد،حقایق بیشتری بر ما جلوه‌گر می‌شود، و ره‌آوردِ این امر افزون‌تر خواهد بود. 🔸 به میزانی که محبتمان افزون شود، به همان اندازه حجاب‌ها و موانعِ میان ما و مولایمان مرتفع می‌گردد و مقدمات وصال محب و محبوب فراهم می‌شود. 📚 المستغاث ص ٣٤ و ٣٥ ‏🖋استاد‌ بروجردی 🌾🌷 🍃🌾✨🍃🌾✨🍃🌾✨🍃🌾✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ کم کم دلم از این و از آن سیر میشود با چشم مهربان تو تسخیر میشود این خوابها که همسفر هر شب من است یک روز مو به مو همه تعبیر میشود فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است تعجیل کن عزیز دلم دیر میشود😔 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"همیشه با برنامه" ✅ یه انسان مومنی که میخواد خانواده تشکیل بده، کاملا حواسش هست که چطور زندگی کنه تا "خیلی لذت" ببره.👌 💢 اینطور نیست که هی بگه من خوشم میاد فلان کار رو بکنیم! خوشم نمیاد فلان جور باشی! 😒 🌹 میدونه برای اینکه از خانومش خوشش بیاد، باید یه سری فعالیت ها رو انجام بده تا به اون محبت بالا برسه و از زندگیش لذت ببره. 🔷 کلا آدم باید با حساب و کتاب و برنامه زندگی کنه.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💢 شاید تا حالا یه ضرب المثلی رو شنیده باشید که میگن: عشق خبر نمیکنه! نخیر! باور نکن ‌عزیزم! ☺️ - چرا؟! * چون «عشق چیزیه که باید بری دنبالش و به دستش بیاری».👌 اصلا اینطور نیست که بشینی تا خودش بیاد! 😊 💢 بله ممکنه اوایلِ زندگی، آدم ناغافل عاشق بشه و زندگیشو تشکیل بده اما اون احساس عاشقی، مثل دندان شیری هست. 🔸 بعد از یه مدت کوتاهی طبیعتا اون عشق اولیه از بین میره.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🗾 باتری ماشین! 🔷 محبت ابتدایی زندگی که خدا به زن و شوهرا میده مثل برق ابتدایی باتری ماشین هست. 🚕🚙 با برقی که توی باتری هست میشه ماشین رو روشن کرد اما نمیشه مسافت زیادی با همون برق رفت! ☺️ ✅ آخرش باید خود اتومبیل، برق تولید کنه تا بتونه مسافت های طولانی رو بره. اگه کسی دلش رو به همون برق اولیه باتری خوش کنه آدم خوش خیالی هست!😊 💢 دقیقا کسی که دلش رو به محبت ابتدایی زندگی خوش کنه، آدم خوش خیالی حساب میشه! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امیرالمومنین علی (علیه السلام): به سخنی که از دهان کسی بیرون می آید گمان بد مبر ،تا وقتی می توانی برای آن محمل خوبی بیابی 📗نهج البلاغه حکت ۳۶۰ اللهــم عجــل لولیـک الفــرج         ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻😉 حتما حداقل روزی یکبار همسرتان را ببوسید❗️ 😘😘 هنگام ترک منزل با بوسه خداحافظی به او روحیه بدهید و یا هنگامی که به خانه باز می گردد همراه با بوسه از او استقبال کنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻🧕🏻 مردها دوست دارند همسرشان قدرت و توانایی آنها را ستایش کند و به آن ها تکیه داشته باشد 👈🏻مردها از این که مستقل ترین زن جهان هم برای تصمیم گیری هایش با آن ها مشورت کند لذت می برند ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ شوهر محترم! خانمت که فقط به پول شما نیاز نداره!🙄 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧕🏻🧔🏻 مردها برای آروم شدن نیاز به خلوت دارن. زنها برای آروم شدن نیاز به حمایت... زن و مرد دعواشون شد! باهم قهرن! باهم حرف نمیزنن! حتی به هم نگاه هم نمیکنن! صدای زنگ تلفن: زن گوشی رو برمیداره. مرد میشنوه که دوستای زن به استخر دعوتش کردن! مرد باخودش فکر می کنه: کاش همین الان قبول کنه و بره، تا چند ساعتی تنها باشم و آروم شم! صدای زنگ تلفن: مرد گوشی رو برمیداره. زن میشنوه که دوستای مرد برای دیدن فوتبال دعوتش کردن! زن با خودش فکر میکنه:کاش قبول نکنه. کاش نره. کاش همین الان بیاد پیشم و بگه: میدونم ازم دلخوری. واسة همین نمیرم تا باهم باشیم و اگه ناراحتت کردم از دلت در بیارم. مردها برای آروم شدن نیاز به خلوت دارن. زنها برای آروم شدن نیاز به حمایت... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 ••همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی. پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... ••اولي همسر يک طغيانگر بود ••و دومي پسر يک پيامبر...!!! ••براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست.... اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوی...👌✌️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════          @asheghanehalal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
👇👇👇 *وقتی خانومت از درد پایش صحبت کرد لیست دکترهای خوب شهر را نشان نده او را کنار پنجره ببر برایش شعر بخوان داروی همیشگی یک زن، دیده شدن است...* ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══