eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣1⃣ ) تمیز کردن فِــر 0⃣2⃣ ) تمیز کردن دیوارهای پشت گاز 1⃣2⃣ ) گردگیری «ویترین ها» و ظروف دکـــــ🏺ــــــوری 2⃣2⃣ ) شستن کف آشپزخانه 3⃣2⃣ ) شستن فرش آشپزخانه 4⃣2⃣ ) تمیز کردن درب کابینت ها و دستگیره ها🚪 5⃣2⃣ ) چک کردن و زیروروکردن حبـوبات 6⃣2⃣ ) پر کردن ظروف←ادویه ها→🍚 7⃣2⃣ ) ریختن «سبزیجات خشک» و خشکبارها در ظروف "شیشه ای" و برچسب زدن بهشون....!! 💮 8⃣2⃣ )چک کردن تاریخ مصرف رشته و... 9⃣2⃣ ) تمیز کردن ماشـین لباســشویی؛ 0⃣3⃣ ) تمیز کردن←یخچــال و فریزر→با جوش شیرین و سرکه و یا مواد شوینده‼️ ❇️♨️⚠️🌐 ✍نحوه ی تمیزکردن لباسشویی؛ 🔴لاستیک دربشو یه کم با دست بدید کنار و جرم هارو تمیز کنید 🌀جا پودریش رو دربیارید و کامل بشورید!! ⚠️رسوبات پودر خود مخزن رو با یک لیوان ←سرکه و یک فنجان جوش شیرین یا قرص های مخصوص→ با آب جــــ♨️ـــوش بگذارید روی کمترین زمان ماشین و خالی و بدون لباس کار کنه 🔸➖✅ ✍چند تا کار پیشنهادی؛↓ ✰👈 تمیز کردن دوتا از کابینت ها ✰👈 خالی کردن کمد رختخواب و جارو کشیدن زیرشون...!! ✰👈تمیز کردن لوستر آشپزخانه...!! ✰👈 شستن ملحفه ی روی رختخواب و شستن رو بالشتی و روتشکی ها، درصورت چرک بودن ♨️🔰🌐 خـداقـــــ🙌ـ💖ـــــوت ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم های خانه دار در منزل چی کار می‌کنید که وقت و حوصله ندارید؟🧐 🔷 چرا خانم های دیگر میتوانند درس بخوانند، به امور خانه برسند مواظب بچه ها باشند؟ ✔️می‌توانند به راحتی زندگی را اداره کنند. 💢مگر ما چقدر می خوابیم؟ چقدر حق خوابیدن داریم؟ با چند ساعت خواب نیاز ما تامین می شود. چقدر از خوابهای مان مازاد است *✅ روزی بابت وقت و عمرمان باز خواست می‌شویم.* 🔹الان بهترین وقت است از خودمان حساب بکشیم که با عمرم چه کردم؟🤔 ✔️اگر من 60 سال زندگی کرده باشم و روزی 8 ساعت خوابیده باشم، 20 سال از عمرم را در خواب سپری کرده ام. 😴 🔷 همراه با کسالت، *تنبلی* ، هم وارد می‌شود. 🔶بخش عمده ای از تکالیف خود را به خاطر تنبلی و بی حوصلگی انجام نمی دهیم.🤦‍♀ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: دو راهی خانواده يا همسر... 🔹 حجت الاسلام والمسلمین ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت140 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که
و💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🔅اگر به چشم ما آیی، سپیده خواهد شد سحربه یُمنِ تو ،ای نور! دیده خواهد شد 🔅فضای باور ما درهوای آمدنت پر از طراوت سیب رسیده خواهد شد ‌🍃🌸🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 🌼 قرنها منتظر يار غائب ايم بر ديوِ يأس با صبر غالب ايم درپشت ابر خورشيدديده ايم شب تاسحر منتظر صبح صاحب ايم ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══