❣گاهی دلم یک جای دنج می خواهد
🌟صحن بین الحرمیـــن...😭
بنشینم و زل بزنم به گنبدت
من باشم و بغضهای نشکسته.. 😞
تو باشی و آرااامش دلـم..
و رو به ضریحت سلامی دهم..😭
✨ السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ ...✨
✨ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ...✨
✨ وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ ...✨
✨ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ ...✨
✨ وَ عَلَى الْعَبَّاس أَخِ الْحُسَیْنِ ...✨
❣️حسين جانم..
درد بی درمان، شنيدی؟.. حالِ من يعنی همين..
بی تو بودن ،"درد" دارد... می زند من را ، زمين..
🌼 اَمِيري حُسَيْن وَ نِعْمَ الْاَمِير 🌼
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حدیث_عشق
✍️ امام موسی كاظم علیه السلام
منْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى النَّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه
هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
📗 فقه الرضا(ع)، ص358
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت60 چرا نماز خوب نمی خوانیم؟ 🔷🔶🔶🔷 استاد پناهیان؛ یه آفتی هست تا م
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت61
چرا از نماز بهره کافی نمیبریم ؟
🔶🔷🔶🔷
استاد پناهیان؛
چرا بعضی وقتها به قله نگاه میکنیم، نا امید میشیم ؟
جلوی پات رو نگاه کن
یه قدم بردار.
✅🌺
برای نماز خوب خوندن راه بازه ،شروع کنیم به نماز خوب خوندن،
💠اول باید نگاهمون رو به نماز تغییر بدیم .
نماز یه عبادت مودبانه هست .
✅ نماز در قدم اول رعایت ادب هست .
نه ابراز محبت به خدا ،
🔴⭕🔴
ما دوست داریم خدا رو ...
اما این دوستیمون باعث نمیشه روزی پنج بار بریم درخونه ی خدا نماز بخونیم.
❌💢
ما به هیچ وجه نمیتونیم سر نماز با خدا عشق بازی کنیم .
نماز ما رو زود خسته میکنه .
❌💢⭕
موقع اذان گاهی اوقات حالمون گرفته میشه .
🔴 حوصله نداریم نماز بخونیم .
💠بریم سراغ نماز ،
نمازخوب خوندن ، نماز مودبانه خوندن،
وبهره کافی از نماز ببریم .
✅🌺
خداوند با وجود اینکه ما رابطه مون با نماز خوب نیست نماز رو واجب کرده .
چرا؟
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت62
چرا نماز مودبانه مهمه ؟
🔷🔶🔷🔶
استاد پناهیان؛
🔴خدایا ، اگه بنده هات توجه کافی به نماز نمیکنند ،
چرا پس نماز رو واجب کردی ، وقتی فایده ای براشون نداره ؟
❌⭕
خدا میفرماید : معلومه که خیلی فایده داره .
💠 من که نخواستم اینها بیان عاشقانه نماز بخونند ...
🔹عشق کجاست؟🔹
من که نخواستم اینها از 14سالگی بیان عارفانه نماز بخونند ...
🔹معرفت کجاست ؟🔹
حالا اونها بنده هستند ...
🔷🔶🔷
خدایا ، من ودیگران که مبتلا هستیم ، چگونه یک نماز بخونیم؟
فلسفه نماز خوندن برای بنده هات چیه ؟
✅🌺
خداوند متعال بنا به روایات میفرماید:
من میخواستم اینها مودبانه نماز بخونند .
✅🌺
ادب میدونی چیه ؟
ادب یعنی اینکه آدم ممکنه حال عشق بازی با نماز و نداشته باشه .
ولی بلند بشه خیلی مودبانه نمازش رو
بخونه .
🔶✅
کسی که ادب نداشته باشه حال وحوصله هم نداشته باشه ،جلوی باباش بلند میشه می ایسته،
🌺🌺
ادب که داشته باشه به همسایش لبخند میزنه وسلام میکنه،،،
و احوال پرسی میکنه .
همانطور که با همسایت مودبانه رفتار میکنی ،
🔹🔶
سر نماز هم با خدا مودبانه رفتار کن .
بعد بببن چه نتیجه خوبی میگیری .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕
💎 نوع توقع و تصوراتمان در مناسبت ها را تغییر دهیم.
✖️بیشترین دغدغه خانم این هست اگر من کم توقع باشم همسرم به این روند عادت میکند.🙄
❇️ قانون الهی :
✔️اگر شما تربیت شوید دیگران شما را میبینند. علی رغم اینکه خودتان رغبتی به دیده شدن ندارید.👏
چرا خدا این امتحان را از ما میگیرد؟🤔
چون دیده شدن دیگر برایم ضرر ندارد.
پس به امضائ خدا، اطرافیان به من محبت میکنند و مورد توجه قرار میگیرم.💖
*زمانی که به اِذن خدا دیده میشوید و به شما هدیه میدهند، خوشحال و قدر شناس باشید*
🔷 بعضی ازخانم ها در این مورد دچار افراط شده اند.
اگر از طرف عزیزی هدیه ای دریافت کنند به جای اینکه خوشحال شوند ⬅️
ناراحت میشوند و خود را مستحق آن هدیه نمیدانند.😒 تواضع بیش از حد میکنند و می گویند من ارزش این هدیه را ندارم. 😥😰
✔️این باور و اعتقاد شما است. لزومی ندارد دیگران در جریان سیر تکاملی شما قرار بگیرند.
پسری که تمکن مالی خوبی دارد در مناسبت های مختلف برای مادر هدیه های ارزشمندی میخرد.
🔺 ایشان به جای اینکه خوشحال شود و از پسرش تشکر کند، او را امر به معروف میکند
⬅️ به جای خریدن هدیه اگر روی اخلاقیاتت کار کنی من بیشتر خوشحال میشوم. 🤦♂
✖️مادر با رفتار سرد و نادرست اشتیاق فرزندش را نسبت به خود و به دین کم کرده است. 💔
⭐️ حدیثی از امام سجاد(ع) :
*اشکرکم الله اشکرکم للناس*
قدردان ترین شما از خدا، قدردان ترین شما از مردم است.
♨️کسی که نتواند از مخلوق خدا تشکر کند از خدا هم نمیتواند تشکر کند.🙁
🔹شما بلندگوی امیرالمومنین نباش.
شاید خود آقا به دلش انداخته است تا برای شما هدیه بگیرد و به واسطه خوشحالی و دعا مادر به درجاتی برسد.🦋
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
1_307096349.mp3
15.3M
#همسرداری
📝بخش پنجم؛«حفظ اقتدار مرد»
♨️ اگه مرد نتونه خواسته شما رو تامین کنه،حتما جایگزین میکنه...!
#حفظ_اقتدار_مرد
دکتر #حبشی
#قسمت5
#صوتی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان #ناحله
نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت15 پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد ___ مثه ه
#ناحله
#قسمت16
انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست
نگاهشون پر از تردید شده بود
سعی کردم خودمو نبازم.
بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد
شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم
عمو رضا صدام زد
رفتم پیشش
کسی اطرافمون نبود
با لحن آرومش گفت :
+ دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟
_نه این چ حرفیه
+خب خداروشکر
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد:
+اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو
اذیتت نمیکنم
سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم:
_عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم
حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من
دیگه نمیدونستم چی بگمسکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم .
تمام مدت فکرم جای دیگه بود
وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.
شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم
زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد
عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد
خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد
اخرین نفر مصطفی بود
بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم
بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود
با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد
و رفت
با خودمگفتمکاش میشد همچی ی جور دیگه بود
مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم
واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم
بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت
خیلی برام جالب و عجیب بود
تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست
اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود
ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!!
سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن....
ساعت صفر عاشقی !!
ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه ....*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت17
#پارت1
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم
یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد
صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم
+فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟
تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم
بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز !
بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین .
نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود
نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه !
یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم .
متوجه نگاه سنگین مامان شدم .
سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت :
+این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟
سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم
_وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد.
تازشم خودتون باید درک کنین دیگه .
امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست .
با این حرفم بابا روم زوم شد و
+از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟
تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد
+خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟.
لقممو تو گلوم فرو بردم و :
_نه بابا پسره خودش ردیه !به من چه .
خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم
_مامان من که گفتم ...
خدایی نمیتونم اونو ....
با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند
از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم
از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ....*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت17
#پارت2
به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم.
سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم
_چیشده ریحونم ؟ چرا گریه میکنی !؟
با هق هق پرید بغلم و
+فاطمه بابام !!!
بابام حالش خیلی بده ...
محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم.
_چیشده مگه؟مشکل قلبشون دوباره؟خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریم گرفت .
از خودم جداش کردمو اشکاشو با انگشتم پاک کردم
مظلومنگام کرد . دلم خیلی براش میسوخت. ۵ سال پیش بود که مادرشو از دست داد .پدرشم قلبش ناراحت بود.
از گفته هاش فهمیده بودم که دوتا برادر بزرگتر از خودشم داره.
بهم نگاه کرد و
+فاطمه اگه بابام چیزیش بشه ...
حرفشو قطع کردمو نزاشتم ادامه بده!
_خدا نکنهههه. عه . زبونتو گاز بگیر .
+قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره !
_ان شالله که خیلی زود خوب میشن .توعم بد به دلت راه نده . ان شالله چیزی نمیشه .
مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد .
__
اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه .
کیفشو جمع کرد .
منم چادرشو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه . تنهآ چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم .
از فرا منطقی بودنش خوشم میومد .
با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد .همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد .
همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد .
ادمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی به روز و امروزی بود
خودشو به چادر محدود نمیکرد .
با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود
باهاش تا دم در رفتم .
چادرشو جلو اینه سرش کرد .
محکمبغلش کردمو گونشو بوسیدم .
باهم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم .
از تعجب حس کردم دوتا شاخ رو سرم در آوردم
بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه .
_عه عه ریحون اینو نگا
ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم .
+کیو میگی؟
برگشت سمت محمد و گفت :
سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم.
+نگفتی کیو میگی؟
با تعجب خیره شدم بهش .
_هی..هیچکی
دستشو تکون داد به معنای خداحافظی .
براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم .
عهه عه عه عه.
محمدد؟؟؟
داداش ریحانه ؟؟
مگه میشه اصن؟؟
اخه ادم اینقد بدشاانسسس؟؟
ای بابا!!
به محمد خیره شدم .
چ شخصیتیه اخه ...
حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم همو و هم کلامم شده بودیم .
بر خلاف خاهرِ ماهش خودش یَکآدمِ خشک مقدسِ ...
لا اله الا الله
بیخیالش بابا
اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد .
ولی لاکِردار عجب تیپی داره .
اینو گفتم خیلی ریز خندیدم . دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه .
نمیدونم چیشد که یهو داد زدم
_ریحووووون
ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد .
+جانم عزیزم؟
نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده
وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم
_جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!!
اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم .خم شدم رو دلم و کلی خندیدم.
ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت :
+ممنونتم فاطمه جونم .
اینو گفت و نشست تو ماشین .*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه312ازقرآن🌸
#جز_شانزدهم🌸
#سوره_طه🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_مصطفی_خسروی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅آیه ای از سوره روم
📖فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ...[سوره روم/آیه ۵۰]
🔸به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مىكند...
🔹 امام کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند:
«این زنده کردن به این نیست که با باران زمین را زنده کند بلکه خداوند مردانی را (حضرت مهدی(عجل الله) و یاران او) برمیانگیزد تا اصول عدالت را زنده کنند؛ پس زمین در پرتو عدل زنده میشود و اجرای عدل و حدود الهی در زمین مفیدتر از چهل روز بارندگی میباشد.»
📚مکیال المکارم ،ج۱،ص۱۸
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🌾🌿
🌿🌾☘🌿🌾☘🌿🌾☘🌿🌾☘
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ما از این خیمہ
تمنــاے تو داریم حسین
از همین جا سر
سوداے تو داریم حسین
هوس ڪرب و بلا
هسٺ بہ دل بسم اله
چشم امیــد بہ
امضاے تو داریم حسین
السلام علیک یا ثارالله
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
بهار یعنی تحولی در
وجود خودت👌
اگر تحوّلى در دل
و زندگیت روى
داد مبارک است
راز نو شدن راباید دانست
و گرنہ بهار
یک فصلِ تکراریست!
بهار دلتون همیشه سبز ☘🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند 👶🏼
#تربیت_فرزند
در تربیت و پرورش ،مادر کار خدا را انجام میدهد
چقدر صفات خدا را دارا هستیم؟
خدا ستار العیوب است.آیا ما عیب های فرزندانمان را میپوشانیم؟ یا دائم بر زبان
میآوریم؟
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══