فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید
بهترین دختر برای ازدواج کیه؟ به کدوم پسر میشه برای ازدواج اعتماد کرد؟
شاخص کلیدی برای انتخاب همسر
🎤 استاد پناهیان
@zendegiasheghane_ma
#سیاست_های_همسرداری
💕 با کلمات تشویقآمیز، شریک زندگیتان را برای شکوفا کردن استعدادهایش یاری کنید. مثلاً...
🎀 چه دکور باسلیقهای!
🎀 این کارت خیلی عالی بود و...
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری ❤️❤️
تحقیقات روانشناسان بر روی ۲ هزار زوج ، نشان داد که زن و شوهری که قبل از خواب همدیگر رو در آغوش گرفته و میبوسند خوابشان ۴ برابر عمیق تر از دیگران است !
@zendegiasheghane_ma
#همسرانه👫
وقتی در مورد همسرتون صحبت میکنید از اسامی اشاره مثل:این یا اون استفاده نکنید⛔️
وهمچنین کلمه هایی مثل: ببین ، الو و آهای❌
🔵وقتی همسرتان شما را صدا میزنه با علاقه بهش جواب بدید! مثلا به جای گفتن: هااان!؟ یا گفتن یک بله خالی به او بگویید: بله عزیزم ، جان دلم یا جانم✅
مطمئن باشید در ازای احترام گذاشتن خودتان احترام میبینید👌
یادمون نره همسر ما یک درخت نیست😶
💟 زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است.
@zendegiasheghane_ma💞🍃
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه5_قسمت13 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ❌ حا
#جلسات_همسرداری
#جلسه5_قسمت14
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی
👇👇👇👇👇
👈 مثلا شما برای اینکه توی سن بلوغ، برای حیض بچه، برای احتلام بچه به مشکل نخوره غسل هاش، از سن ۷ سال اول شروع کنید شب های جمعه بچه رو #غسل بدید.
می خوای بری زیارت امام رضا علیه السلام بگو مامان غسل زیارت بکن. روزهای جمعه بگو غسل جمعه انجام بده
👈اینجوری :
1⃣ نیت
2⃣ سرو گردن
3⃣ طرف راست
4⃣ طرف چپ
به سن بلوغ که میرسه میگی مامان غسل های شب احیا ، غسل شب نیمه شعبان، غسل های شب جمعه، غسل های زیارت رو یادته❓❓
☺️ اینم عین همونه نیتش فرق میکنه
دیگه هیچ دلت شور نمیزنه که این غسل هاش این ور اون ور میشه یا نه.
👂طیبات بعدی👈 #طیبات_شنوایی :
👶طیبات شنوایی بچه بعد از اینکه به دنیا اومد گفتن اذان و اقامه درگوششه
👀 #طیبات_بینایی :
👩 طیبات بینایی بچه روئیته مادره
بچه همین که مادر رو روئیت کنه آرومه
👃 #طیبات_بویایی :
👶 طیبات بویایی بچه بوی مادره، بوی شیره مادره
⛔️ خواهشا الان ایام محرم جایی میرید چای دارچین هست شما نخورید
یا مثلا خوراکی هایی مثل سیر ترشی نخورید
🙊 وقتی شما اینو میخورید عطر شیرتون عوض میشه بچه اذیت میشه
👱♀یا مثلا موهاتون رو تافت میزنید اینجا آویزون میکنید بچه رو شیر میدید بچه تون بوی تافت که زیر دماغش میاد شیرو پس میزنه 😫
😩 شما میگید عه منم آدم نیستم یه مهمونی هم میام بچه م اذیت میکنه، یه روضه هم که میام بچه ام اذیت میکنه
نه عزیز، بوی شیر شما عوض شده.
بوی شیر اگه عوض نشه بچه آرومه
عطر مثلا میزنید ، لوازم آرایش که استفاده می کنید روی مچ دست بزنید. دم گردن و زیر بغل استفاده نکنید ❌
✋ #طیبات_لامسه :
بچه به محض اینکه به دنیا میاد چه طبیعی چه سزارین بزاریدش رو سینه مادر مک میزنه شیر مادر ترشح میشه
بچه خیلی جالبه تو همون موقع میگرده سینه رو هم پیدا میکنه میخوره 👶
مثلا تو زایمان طبیعی بگو بچه که به دنیا اومد بذارن روی سینه ت
حتی اگه خونیه
شما تا ۱۰ روز نمیخوای نماز بخونی بعدش هم پاک میکنی.
سریع بذارند این انس میگیره
بعد باهاش صحبت کنید. ☺️
♦️ بچه_را_از_شیر_گرفتن
👈صبر زرد و اینا دیگه از مد افتاده
باید انار رو دون کنند داخل یه مکان مذهبی مثل امام زاده صالح علیه السلام مثل شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام سوره یاسین رو بخونند تقدیم حضرت علی اصغر علیه السلام کنند خودشون و بچشون از این بخورنند بچه کامل از شیر میوفته✅
اول شیر صبح را کم کم، کمش کنید بعد شیردهی در شب
جایگزین شیرمادر:
شیره انگور ➕آب
شیره خرما➕آب
یا آب انگور تازه غیر پاکتی
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#من_باتو #قسمت14 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چـهـاردهــم مادرم ڪہ از اتاق بیرون رفت،سریع از
#من_باتو
#قسمت15
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت پــانـزدهــم
عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد!
سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد.
نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست نداشتم خونہ باشم!
دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم!
ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام خستہ بشن!
بے قرارے میڪردم،عصبے میشدم بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود ڪہ دست از سرم برنمیداشت!
شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با مهربونے گفت:هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد فقط خجالتم ڪم بود!
مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت:اہ جمع ڪن بساط لوسے بازے رو دخترہ ے لوس!
اما باز چیزے نگفتم!
برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد،دستش رو گذاشت روے پیشونیم!
با نگرانے گفت:هانیہ چقدر داغے!
آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:چیزیم نیست حتما سرما خوردم!
دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم:شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟
بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد.
دوبارہ شیشہ رو دادم پایین،نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم شهریار با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت!
چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! امروز عقد امین بود!
من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم!
پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟!
با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے تپید! دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم هام رو بستم تا سرازیر نشن،این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود،برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش!
مهم نبود جسم و روحم خفہ میشہ!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت16
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت شـانزدهــم
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم!
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے!
شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم!
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم!
تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم.
_من خوبم داداش بریم!
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم!
عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود!
شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود!
هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاضرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد!
_عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
_نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ.
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟!
حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن!
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت17
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت هــفـدهــم
ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظ!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با،بابا میرم باے!
مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد بالا و رفت!
آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ،جدے رو بہ روم،رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!
مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد،نگاهم ڪرد،با لبخند گفت:سلام هانیہ خوبے؟
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:سلام ممنون تو خوبے؟
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت:قربونت.
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت:امین اومد من برم!
دیگہ برام مهم نبود،دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد،فقط رد زخم حماقتم بودن،ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو می شست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم!
مادرم پشت سرم اومد داخل
_هانیہ!
برگشتم سمتش.
_بلہ مامان!
نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.
_بیا بشین!
بے حرف ڪنارش نشستم.
با غصہ نگاهم ڪرد.
_قرارہ برات خواستگار بیاد!
پام رو انداختم رو پام.
_مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد:نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟
بے حوصلہ گفتم:نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ!
با عصبانیت نگاهم ڪرد:بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟!دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم مهندس!بہ خودت بیا!
از رو مبل بلند شدم.
_چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام!
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم!
_شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟!
با تعجب برگشتم سمتش!
_مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟!
جدے نگاهم ڪرد.
_شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....
نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم:میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار!
در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم،دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
خوشبختی یعنی
واقف بودن به اینکه هر چه داریم
از رحمت خداست...
و هرچه نداریم از حکمت خدا
احساس خوشبختی یعنی همین...
@zendegiasheghane_ma💞🍃
برای متنفر بودن ازڪسانی ڪه از من متنفرهستند اصلا وقت ندارم چون بسیارسرگرم دوست داشتن ڪسانی هستم ڪه دوستم دارند.
@zendegiasheghane_ma💞🍃
حَکیـم
عَلیـم
قــادر
اما رَئـ💞ـوف نام لطیفی است،
که دلم را قرص میکند!
اگر همه دنیا هم نخواهند،...
💐💐💐💐💐💐
تا خدا،
ناخدای بیرق من است؛
حتما به ساحل نجـ🌸ـات خواهم رسید!
@zendegiasheghane_ma
🌷 جانم حسین 🍃
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
دردها داشت ولی باز مدارا میکرد
تا که افتاد گذارش به حریم تو حسین
و از آن روز دگر اشک تمنا میکرد
@zendegiasheghane_ma
کوك كن عقربه ساعت احساست را روی يك حالت خوب،
كه دگر فرصت جبرانی نيست
و زمان قدرتِ برگشت نداردهرگز
لحظه ها تكراریست
زندگی كن ای دوست بهتر از هر ديروز
سلام امروزتون پر از احساس خوب
@zendegiasheghane_ma💞🍃
#سیاستهای_زنانه
🌼 اگر از مادر شوهرتون ناراحتیای دارید؛ اشتباهترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید و کار درست اینه که خودتون مشکلتون رو باهاشون به نحوی حل کنید.
🌼چون غرغر کردن و بدی اونها رو گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه....!
🌼 از طرفی اگر بگید و عکس العمل مناسب از همسرتون نبینید باعث دعوا بین خودتون دوتا میشه و حس میکنید همسرتون شما رو نمیفهمه!
@zendegiasheghane_ma
#انرژی_مثبت
مجردها درآرزوی ازدواج
متاهلها دلگير ازهمسر
شاغلان نالان ازشغلشان
بیکارها به دنبال شغل
فقرا درحسرت ثروتمندان
ثروتمندان پُر از دغدغه
هيچكس نمیداند تنهافرمول خوشبختی
قدر دانستن داشتههاست
@zendegiasheghane_ma💞🍃
🎀فن تمام کردن بحث و دعوا😉🎀
🏷یکی از راه هایی که باعث میشه دعوا کم بشه 😂خندیدنه😂
چطوری؟
آنتونی رابینز روانشناس بزرگیه. اون میگه:
با زنم اختلاف پیدا کردیم. اون عصبی شد و رفت توی اتاق. وقتی از اتاق اومد بیرون یه بوق از قبلا داشتم که فشارش دادم.
خانمم از ترس پرید بالا😱 بعدش بهم نگاه کردیم و خندیدیم. 😂
ازونجا به بعد هر وقت مشکلی پیش میاد یکیمون بوق رو فشار میده. بعد بحث خنده دار میشه😉
🏷سعی کنید این روش رو امتحان کنید. وسط اختلاف یه چیز شاد بگین. یه شیطنت انجام بدین. همو ببوسین یا بزنین یواش پشت کمر هم و فرار کنین.
اون وقت بعدا که یاد اون خاطره بیفتین غمگین نمیشین. بلکه خنده تون میگیره و این خیلی مهمه😃
@zendegiasheghane_ma