eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
دولت بازگشت امید 📰 تیتر زیبا و هوشمندانه صفحه نخست روزنامه فرهیختگان
💦 غسل و نماز یکشنبه های ماه ذی القعده رو فراموش نکنید❗️ 🎁 فضیلت نماز روز یکشنبه ماه ذی القعده : ✨رسول خداصلی الله علیه وآله: ✅ هرکس آنرا بجا آورد توبه اش پذیرفته میشود و گناهانش آمرزیده میگردد وسبب برکت براى نمازگزار وخانواده اش خواهدبود،در روز قیامت کسانى که از او طلب و یا حقى دارند،از او راضى گردندوبا ایمان ازدنیا میرود، قبرش وسیع ونورانى میگردد و پدر ومادرش از او راضى میشوند وآنها نیز موردمغفرت خدا قرارمیگیرند . 🙏ان شالله 📚 اقبال الاعمال ص۳۰۸ 💠📿 کیفیت نماز یکشنبه : 💫 رسول خدا صلی الله علیه وآله کیفیت نماز را اینگونه بیان فرمود: 💦 در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و ۴ رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت یک سلام) درهر رکعت، حمد یک مرتبه، توحید ۳مرتبه و فلق و ناس را یک مرتبه بخواند. 📿 بعداز نماز ۷۰ مرتبه استغفار کند، سپس بگوید :👇 🍃لاحول ولاقوه الابالله العلى العظیم🍃 سپس بگوید 👇 🍃یاعزیزُ یاغفار،اِغْفِرْ لى ذُنُوبى، وَ ذُنُوبَ جَمیعِ المومنینَ وَالمومناتِ،فَاِنّهُ لایَغْفِرُالذنُوبَ اِلا اَنْت🍃 التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍فردی که در حضور فرزندانش به همسرش ابراز علاقه می کند و به او احترام می گذارد و با اسم ها و صفاتی زیبا و صمیمی خطابش می کند، به فرزند خویش عشق ورزی می آموزد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌هرگز اجازه ندهید مشکلات کوچک به بحران‌های بزرگ تبدیل شوند و بعد به آن توجه کنید. 👌به محض اینکه نشانه‌های تنش را در خود و یا رابطه‌تان مشاهده کردید؛ ✍ به کمک رابطه‌ی خود بشتابید! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان حتما در هنگام ثبت نام ؛ نام کانال زندگی عاشقانه را وارد کنید @zendegiasheghane_ma
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نمایش دو صحنه از فضای زندگی درباره‌ی محبّت استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد 🎥 هر چیزی به وقتش ➕ چند مثال از گفتگوهای غلط بین زن و شوهر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت77 همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه از هیئت اومدن بیرون... یکی از لباس
حرکت کرد...💨🚙 بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن✨ تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.😊✨ تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.🙈 چند هفته گذشت.... میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد.👧🏻☺️سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن. محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت: _یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن.😇نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد. صدای زنگ آیفون اومد... محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت: _بفرمایید...😊 بعد درو باز کرد.گفتم: _قرار بود مهمان بیاد برات؟😟 -بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.😊 -خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.😊 داشت 👑روسری و چادر👑 میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت: _بیا،عمو اومده.😲👧🏻 زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون..👧🏻😍رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد. از حرکت زینب خنده م گرفت.☺️ محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید. سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.😳😳 خانم موحد بود.رسمی سلام کردم.😊لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم.😊😊بعد آقای موحد وارد شد. زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد.👧🏻😍آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد. من نگاهش نمیکردم.خیلی گفتم: _سلام. آقای موحد هم جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت: _اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.☺️ محیا گفت: _مشکلی نیست،بفرمایید. آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی☕️ بیاره،گفتم: _شما پیش مهمان هات باش،من میارم.😊 درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم.😬🙈به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم. دو تا چایی تو سینی موند.☕️☕️برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم. خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد.... صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. 😁😃😄😀ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.😊✨ 🙏خدایا این بنده ت آدم خوبیه.... حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته باشم..🙏🙁 بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه. فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش. بهم گفت:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══