#جانم_میرود
#قسمت134
لک لبیک، یاحسین_ع گفتند...
در حریم، نوادگا ِن حرم...
مثل عباس، با قدی رعنا...
شده بودند، پاسبان حرم...
چه قََدر عاشقانه، جان دادند...
در رِه دوست، عاشقان حرم...
روی سنگ مزارشان باید...
بنویسند، خادمان حرم...!
کم نشد از ِسر یکایکشان...
سایه ی لطف، عمه جان حرم...
پرچم یاحسین_ع را دادند...
اربعین دست، زایران حرم...
از دور شهین خانوم را دیدند. به طرفشان رفتند. شهین خانوم با دیدنشون از جا بلند شد و مهیا را در آغوش گرفت.
ــ کجا بودی مهیا؟! نه سری میزنی نه چیزی؟!
ــ شرمنده! حالم خوب نبود!
ــ میدونم عزیزم! شهاب گفت. شرمنده نتونستم بیام دیدنت. همش مشغول بودیم.
ــ این چه حرفیه مامان! مریم کجاست؟!
ــ نمیدونم والا عزیزم! اینجا بودن تازه! خودش و سارا و نرجس...
مهیا سری تکان داد و به مداح گوش سپرد.
وای بر ما، که بالمان بسته است...
ما کجا و، کبوتران حرم...
هر چه شد، عاقبت که جا ماندیم...
نزدیم پر، در آسمان حرم...
ما که ُمردیم، ایهااالرباب...!
پس نیامد، چرا زمان حرم...
یادم آمد، فرار می کردند...
از دل خیمه، دختران حرم...!
آه، شیطان دوباره آمد و زد...
تازیانه، به حوریان حرم...
شمر و خولی، دوباره افتادند...
بی عمو، نیمه شب به جان حرم...
صدای حاج آقا موسوی، از بلندگوها پخش شد.
ــ خواهران و برادران عزیز! لطفا برای ادامه مراسم و تشیع پیکر شهید امیرعلی موکل؛ به فضای بیرون مسجد تشریف بیاورید. با صلواتی بر محمد و آل محمد...
صدای صلوات در فضای مسجد، پیچید.
ــ بفرما!
مهیا به دستمال نگاهی انداخت و سرش را بالا آورد با دیدن دخترها، لبخندی زد و با آن ها سلام واحوالپرسی کرد و برای نرجس فقط سری تکان داد.
مریم روبه مادرش گفت.
ــ مامان، شما و مهلا خانم برید. ما باهم میایم.
شهین خانوم باشه ای گفت و همراه مهلا خانم بیرون رفتند.
ــ پاک کن اشکات رو الان شهاب میبینه فک میکنه ما اشکات رو درآوردیم.
مهیا لبخندی زد و اشک هایش را پاک کرد.
از مسجد خارج شدند. بیرون خیلی شلوغ بود. دو ماشین وسط جمعیت بودند؛ که یکی پیکر شهید را حمل کرده بود و دیگری مداح بالای آن ایستاده بود. مهیا بغض کرده بود. دوست داشت شهاب را ببیند
، اما هر چه دنبال او میگشت؛ به نتیجه ای نمی رسید. آشفته و کلافه شده بود. با پیچیدن صدای مداح؛
گریه و صدای همه بالا رفت. انگار، دل همه گرفته بود و بهانه ای برای گریه کردن می خواستند.
این گل را به رسم هدیه...
تقدیم نگاهت کردیم...
حاشا اینکه از راه تو...
حتى لحظه ای برگردیم...
یا زینب_س!
از شام بلا، شهید آوردند...
با شور و نوا، شهید آوردند...
سوی شهر ما، شهیدی آوردند...
یا زینب_س مدد
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه519ازقرآن🍀
#جز26🍀
#سوره_ق🍀
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_سیدعلی_هاشمی😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مولاجان
🌱شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
🌱ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘
🌸سلام، چهارشنبہ
🍂پاییزی تون زیبا
🌸و در پناه خـدا
🍂الهی امروز
🌸بهترين ثانيه ها
🍂شيرين ترين دقايق
🌸دلچسب ترين ساعت ها
🍂دوست داشتنی ترين
🌸لحظه ها راپيش رو
🍂داشته باشید
🌸چهارشنبه تون شاد و بی نظیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
گاهی برای رهاشدن
از زخم های زندگی
باید بخشید و گذشت ....
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم،
سخت ترین کار دنیاست....
ولی تا زمانی که هر صبح
چشمان خود را با کینه بازکنیم
و آدمهای، خاطرات تلخ را
زنده نگه داریم و در ذهن خود
هر روز محاکمه شان کنیم....
رنگ آرامش را نخواهیم دید
گاه چشم ها را باید بست
و از کنار تمام بد بودنها گذشت...
یادت باشه فقط خدا مهمه😊😍
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
💕💦💦💦🔥💦💦💦💕
#در_برابر_فرزند_پرخاشگر_چیکار_کنیم
سلام خسته نباشید دربرار پرخاشگری فرزند که زیادی بهش بهاداده شده چکارکنیم
🔥💦🔥
🍀سلام ،، فرزند چند ساله است؟
🔥💦🔥
8 ساله هست عزیز
🔥💦🔥
🍀💟ارزش گذاری و بها دادن به شخصیت فرزند،،
باعث پرخاشگری نمیشه عزیز...
❎بلکه *باج دادن به او و ضعف والدینی* فرزند رو طلبکار و جری میکنه... ⛔⛔
*️⃣معمولا علت این مسئله هم،، کم حوصلگی و وقت نگذاشتن واقعی برای فرزند هست.👉
راهکار...
👈کمی حوصله تون رو بیشتر کنید و فقط خواست ها و نیازهای واقعی او را برطرف کنید.
و به هیچ وجه تحت تاثیر اصرار،، بدخلقی،،
تهدید و عصبانیت های ساختگی فرزندتون قرار نگیرید. ⛔
👓📝سعی کنید کار درست رو انجام بدین با آرامش و تحت هر شرایطی😊 ✅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══