💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت154 ولی قبول نکردی با من حرف بزنی میدونی چی به من گذشت، من تو یه کشور دیگه، زنم ی
#جانم_میرود
#قسمت155
ــ یادمه گفتی دوره پرستاری رفتی.
مهیا سری تکون داد
ــ خب فک کنم از پانسمان یه دست برمیای ؟؟
مهیا سینی را کنار گذاشت و دست شهاب را گرفت
ــ چرا دستات میلرزه ؟؟
مهیا سرش را به دو طرف به علامت چیزی نیست تکان داد!
پانسمان دست شهاب را باز کرد که با دیدن بخیه ها با بغض سرش را بالا آورد و نالید
ــ باید با اونا درگیر میشدی؟؟
ــ مهیا گریه کردی باور کن دیگه نمیزارم منو ببینی تا دستم خوب بشه
مهیا نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و اشک هایش روگونه هایش ریخت !!
و آرام تا صدایش به بقیه نرسد هق هق کرد
ــ خب عزیز دلم میخواستی چیکار کنم .داشتن پرچمای عزای امام جوا ُد پاره میکردند باید مینشستم نگاشون میکردم
مهیا سرش را پایین انداخت و آرام اشک می ریخت
ــ الان دقیقا گریه کردنت برا چیه؟؟
ــاگه بلایی سرت میومد من دق میکردم !
شهاب آرام خندید و گفت:
ــ نترس خانومی شما تا منو دق ندی چیزیت نمیشه!
مهیا دست زخمی شهاب را آرام فشرد که صورت شهاب از درد جمع شد؛
ــ آخرین بارته اینجوری حرصم میدی
ــ من نوکر شما هم هستم
مهیا آرام خندید و گفت :
ــ نوکر اهل بیت ان شاء الله
و حواسش را کاملا به سمت دست شهاب سوق داد و با حوصله مشغول تعویض پانسمان شهاب شد!!
همه مشغول بودند!
نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود !
شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد .
ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن
ــ چشم الان میارم
و کمی صدایش را بالا برد ؛
ـــ شهاب
شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت :
ــ جانم
ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟
ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟
مهیا لبخندی زد
ــ نه ممنون خودم برمیدارم
شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد !
سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود .
مهیا کنار شهین خانم نشست
ــ جانم بگید بنویسم
شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت.
ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟
قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت
ــ بدید خودم میخرم
تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت
ــ من خوبم مامان !
لیست را به طرف شهاب گرفت
ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر
شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!!
همه با تعجب به او نگاه می کرند
ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو مریم با کنجکاوی گفت:
ــ چطور؟
شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛
ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک
با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند
مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت :
ــ بده به فکر شما بودم گفتم بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید
شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید
مریم با خنده گفت:
ــ ایول زنداداش عاشقتم
سارا هم بوسه ای برایش فرستاد
ــ تکی بخدا
شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد
ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟
ــ اِ شهاب
شهاب خنده ای کرد
ــ جانم بگو
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت156
ــ سرت درد میکنه
ــ از کجا دونستی ؟؟
ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن !
شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد
ــ بله خانمی کمی سرددرد دارم
و به طرف در رفت
مهیا آب را در لیوان ریخت و آن را کنار قرص، در بشقاب گذاشت.
بشقاب را برداشت و به طرف حیاط رفت. شهاب بر روی تخت نشسته بود و شقیقه هایش را با دستانش ماساژ می داد.
با احساس حضور شخصی کنارش سرش را بالا آورد؛ و با دیدن مهیا لبخندی زد.
مهیا کنار شهاب نشست و بشقاب را به سمتش گرفت و گفت:
ــ بگیر... قرص بخور، سردردت بهتر بشه!
شهاب به این مهربانی های مهیا لبخندی زد و قرص را خورد و گفت:
ــ دستت دردنکنه خانومی!
ــ خواهش میکنم عزیزم!
شهاب کیسه ای را به سمتش گرفت. مهیا به حالت سوالی، به کیسه نگاهی انداخت!!
شهاب لبخندی زد.
ــ سفارشاتون...
مهیا ذوق زده کیسه را از دست شهاب گرفت و لبخندی زد.
ــ وای ممنون عزیزم!
ــ خواهش میکنم خانوم!
مهیا به سمت دخترها رفت؛ تا در آماده کردن بقیه کارها، به آن ها کمک کرد
در آشپزخانه در حال شستن ظرف ها بود، که با فکر کردن به اینکه چه قدر خوب است؛ که شهاب پای بعضی از شیطنت ها ،خواسته هایش، و حتی بعضی از بچه بازی هایش می ایستد؛ و او را همراهی میکند. و چقدر خنده دار بود، تصوری که قبلا از مردان نظامی و مذهبی، داشت..
****
شهاب چشمانش از درد سرخ شده بودند؛ دیگر نای ایستادن نداشت.
محسن به طرفش آمد و بازویش را گرفت و او را به سمتی کشید و گفت:
ــ آخه مومن! این چه کاریه میکنی؟؟ داری خودتو به کشتن میدی، بیا برو استراحت کن...
ــ چی میگی محسن، کلی کار هست.
ــ چیزی نمونده، تموم شد. تو بفرما برو یکم استراحت کن؛ برای نماز بیدارت میکنم بریم مسجد! برو..
شهاب که دیگر واقعا نای ایستادن را نداشت؛ بدون حرف دیگه ای به سمت اتاقش رفت...
مهیا با تمام کردن شستن ظرف ها؛ نگاهی به آشپزخانت انداخت. تمیز بود.
شهین خانم وارد آشپزخانه شد و به سمت مهیا رفت.
ــ خسته نباشی دخترم. برو بخواب دیگه دیر وقته! فردا هم سرتون شلوغه...
ــ چشم الان میرم. شهین جون؟! شهاب رو ندیدی؟! سرش خیلی درد می کرد.
ــ چرا مادر رفت تو اتاقش.
مهیا لبخندی زد و به طرف اتاق شهاب رفت. در را باز کرد که با اتاق تاریک، روبه رو شد. تا میخواست از اتاق خارج شود، صدای شهاب او را سرجایش نگه داشت.
ــ بیا تو بیدارم!
مهیا به سمتش رفت و روی تخت نشست. و به تاج تخت تکیه داد.
ــ چرا نخوابیدی شهاب؟!
شهاب سرش را روی پای مهیا گذاشت و زمزمه کرد:
ــ سردرد کلافه ام کرده... نمیتونم بخوابم.
مهیا آرام زمزمه کرد.
ــ سعی کن به چیزی فکر نکنی... آروم بخواب!
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
عزیزان دقت کنید در جریان این افراد انقلابی نماگرفتار نشید و فریب پیامهاشون رو نخورید ما همه در انجام پروتکلها و واکسیناسیون مطیع اوامر رهبریم🌹🌹
افراد معمولی چند وقت نباشند خیلیها نگران حالشان میشوند ،دلشان تنگ میشوند ،سراغشان را میگیرند.
سالیان سال است که از نظرهایمان غایب شدهای ولی ما سرگرم زندگی و مشکلات خودمان هستیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#جمعه
با نام خـــدا شنبہ
22 آبان ماه را آغاز میکنیم🌷🍃
ياد خــدا
آرام بخش دلهاست
امروزت را متبرك كن
با نام و ياد خدا
کہ خدا صداى
بنده هايش را دوست دارد
اول هفته تون بخیر و خوشی🌷🍃
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت23 💕_____💕_____💕 💥یکی از دلایل آسان بودن دین، سهل بودن اصلاح انسان در «خانواده»
#خانواده_خوب
#قسمت24
سلام وعرض ادب واحترام💌
💕_____💕_____💕
💥خانوادۀ خوب خانوادهای نیست که صرفاً در آن دعوا و طلاق نباشد❗️
💎قبل از اینکه بگوییم خانوادۀ خوب چه خانوادهای است، مختصراً میگوییم که خانوادۀ خوب چه خانوادهای نیست.🔰
💠اینکه در خانوادهای صحبت از طلاق نیست و با هم دعوا نمیکنند، دلیل بر این نیست که خانوادۀ خوب و درستی باشد و بهرهوری آن خانواده در حدّ کمال باشد.
🔸 شاید در خانوادهای که دعوا و طلاق نیست، یک نفر دارد به دیگری ظلم میکند👌
🔸 و آن دیگری میپذیرد یا تحمل میکند و به همین دلیل فعلاً نظم برقرار است،💯
💢ولی معنایش این نیست که این خانواده واقعاً خانوادۀ خوبی است.♨️
🌀 اینکه یک زن و شوهر ظاهراً با همدیگر خوب هستند، شاید دلیلش این باشد که یکی از آنها با اخلاق خوبش دارد ظلمهای دیگری را تحمل میکند.❗️
🔹 البته کسی که تحمل میکند آدم خوبی است ولی در مجموع به این خانواده، نمیشود گفت «خانوادۀ خوب».💯
💥خانوادۀ خوب، خانوادهای است که اعضایش نیازهای هم را تأمین کنند نه اینکه همدیگر را تحمل کنند💯
💢خانوادۀ خوب خانوادهای نیست که صرفاً در آن دعوا نباشد، بلکه خانوادهای است که محصولات این خانواده به لحاظ جسمی و روحی کاملاً تأمین باشند.👌
❗️اعضای این خانواده نباید کمبودهای روحی، روانی و عاطفی داشته باشند، این نیازها باید در خانواده تأمین شده باشد. 💯
💖خانوادۀ خوب، خانوادهای است که بیشترین نیاز و لذتهای روحی و جسمانی اعضای خانوده را تأمین کند. هم فرزندان در روابط خانوادگی بیشترین لذتهایشان تأمین شود و هم زن و شوهر واقعاً لبریز و سرشار باشند.👌
💞خانوادۀ خوب، خانوادهای است که نیازهای همدیگر را کاملاً تأمین کنند. اعضای خانواده باید همدیگر را تأمین کنند🌷
💢نه اینکه همدیگر را تحمل کنند.❌
🔸درست است که امکانات و تکنولوژی توزیعکنندۀ فساد روز به روز دارد بیشتر میشود،🔻
🔸اما اگر بچههای ما در «خانوادههای خوب» رشد کرده باشند، هیچ یک از این ابزارهای فساد نمیتوانند بچههای ما را خراب کنند🔰
چون این بچهها در خانوادههای خودشان کاملاً اغنا شدهاند و هیچ کمبودی (از جمله کمبود محبت) ندارند.👌👏👏
🧕دختر خانمی که در یک خانوادۀ خوب، رشد کرده باشد، وقتی در خیابان کسی به او بگوید: «من به شما علاقه دارم!» خواهد گفت: ✍
«چه آدم بیشخصیت و بیمزهای! مگر آدم به یک غریبهای که تابهحال او را ندیده اینطور ابراز علاقه میکند؟!»💯👌
یعنی نه تنها از این ابراز محبت، خوشحال نمیشود بلکه مشمئز میشود چون در خانوادۀ خودش به قدر کافی محبت دیده و اصلاً کمبود محبت ندارد تا فریفتۀ یک ابراز علاقه سطحی و خیابانی بشود.👏👏
👳♀آقا پسری که در یک خانوادۀ خوب رشد کرده باشد حتی به ذهنش خطور نمیکند به یک دختر خانم مَتَلک بیندازد.💯
و اگر در معرض کمک کردن به یک خانم جوان قرار بگیرد، کاملاً با حیا و نجابت رفتار میکند👌
💌بچهای که در خانه، دستپخت مادرش را که با محبت غذا درست کرده میخورد دیگر در بیرون خانه به این سادگی حاضر نمیشود غذا بخورد حتی اگر خیلی به او تعارف کنند.👌👏👏
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
💐
چند توصیه اساسی برای مردها:🥰👇
1) وقتی حس می کنید همسرتون ناراحته، منتظر نمونید اون حرف زدنو شروع کنه وقتی شما باب گفتگو رو باز می کنید 50 درصد از بار ناراحتی ومسائلش رو کم میکنید.
2) وقتی شما مجال حرف زدن به همسرتون می دین، بدونین ناراحت شدن از دلیل ناراحتی اون، هیچ کمکی به حل مسائل نمی کنه.
3) هروقت احساس می کنید که می خواید صحبتهاشو قطع کنید ، یا اونا رو اصلاح کنید، فورا خودتونو از این کار منع کنید.که عواقب جالبی نداره😉
4) وقتی نمی دونید چی باید بگید، به هیچ وجه حرف نزنید. اگر نمی تونید مثبت و یا محترمانه حرف بزنید لطفا ساکت بمونید.🌹چون ممکنه وضع بدتر بشه
5) اگر اون نمی خواد صحبت کنه، با طرح سوالای بیشتر به حرف زدن ترغیبش کنید.
6) درمورد احساسات همسرتون قضاوت نکنید ویا اونا رو اصلاح نکنید.
7) تا جایی که امکان داره آروم ومتمرکز باشید و جلوی واکنش های منفی خودتونو بگیرید. اگر کنترلتون رو ازدست بدید اوضاع بدتر می شه وشما بازنده میشین.
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
💢 رابطه_سالم
👈 همسر باشید نه معلم
یعنی سعی نکنید هرچی بلدید به همسرتون یاد دهید،
👈 همسر باشید نه خانم ناظم
یعنی بخاطر بی نظمی هاش مدام تذکر ندهید و تنبیه نکنید
👈همسر باشید نه مربی ارشاد
یعنی کار شما تربیت فکر و عقیده ی اون نیست
👈 همسر باشید نه بازپرس
یعنی اینقد سوال جواب نکنید
👈 همسر باشید نه مامور مخفی
یعنی وارد حریم خصوصیش نشوید
👈همسر باشید نه مادر
یعنی مراقبت مادرانه نکنید ..
# برای همسرتان لازم و نیاز است که فقط همسر باشید .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
آقایان محترم ✋
این نکته را فراموش نکنید❌
هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و
خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش!
خانم شما
به شنیدن واژههای دوست داشتن
و ابراز علاقه و #محبت_کلامی نیز نیاز
دارد و این مساله همچون نیاز به آب
خوردن نیازی همیشگی است.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
خانواده آسمانی ۵.mp3
11.99M
#خانواده_آسمانی
#قسمت5
🚫 تمام افسردگیها، اضطرابها، تنشها، غصهها و... همهی اسپندِ رویِ آتش شدنها ؛
نتیجهی زندانی کردنِ روح در یک قالب محدود است!
☜ تعریفِ ما از ریشهی خودمان، اگر به همین تَن و پدر و مادری که آنرا به دنیا آوردند؛ منحصر شود؛
تمام روابطمان در همین چهارچوب زندانی میشوند !
♨️ و روح نامحدود، ارتباط محدود، ارضائش نمیکند!
※ پس چکار باید کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#شهید_مطهری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
4_5899869881569905268.mp3
6.98M
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
💐میره قدم قدم دلم سامرا
💐حرم کنار سفره کرم امام عسکری
🎤 #حسین_طاهری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
#امام_حسن_عسکری ( ع )
💐🌿🌺☘🌸🌾
🍃🌼🍀🌷🌱
🌺🌾💐🌿
#ختم_صلوات
(( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ))
ما دیده به راه دلبری مه روئیم🎊
با بادۀ ناب دیده را می شوئیم🎊
در این شب پر شکوه با هر صلوات🎊
تبریک به صاحب الزمان می گوئیم🎊
باعرض سلام به پیشگاه قطب عالم امکان، ولی عصر آقا امام زمان ((عج))
فرا رسیدن ،میلاد باسعادت و سراسر نور یازدهمین
اختر تابناک امامت و ولایت
امام #حسن_عسکری(ع)را به پیشگاه
حضرتش و تمامی شیعیان جهان و شما اعضای محترم
تبریک و تهنیت وشاد باش عرض مینماییم.
خورشید سپهر رهبری پیدا شد🌟❤️
احیا گر فقه جعفری پیدا شد🌟❤️
تبریک به مهدی که به عالم امشب🌟❤️
رخسار امام عسکری پیدا شد🌟❤️
بریم به عشق ولادت پدر امام زمانمون یه ختم صلوات قشنگ داشته باشیم؟؟؟
پایه ها یاعلی بگن😍😍
به ای دی
@yamahdi85
بفرستید😊👌
#امام_حسن_عسکری (ع)