✅ 9 کتاب عالی در روایت گری قدرت زن در جمهوری اسلامی
🔹 تنها گریه کن
https://oniketab.ir/product/tanha-gerye-kon
🔹 حوض خون
https://oniketab.ir/product/hoze-khoon
🔹 گلستان یازدهم
https://oniketab.ir/product/golestan-yazdahom
🔹 دختر شینا
https://oniketab.ir/product/dokhtar-shina
🔹 خاطرات سفیر
https://oniketab.ir/product/khaterat-safir
🔹 من زنده ام
https://oniketab.ir/product/man-zendeham
🔹 مادر ایران
https://oniketab.ir/product/madar-iran
🔹 مهاجر سرزمین آفتاب
https://oniketab.ir/product/mohajer-aftab/
🔹 همه خبرها اینجاست
https://oniketab.ir/product/hame-khabarha-einjast/
🤵🏻 سفارش کتاب و مشاوره :
@admin_Oniketab
#معرفی_کتاب برای شما عزیزان 😊👆👆
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
از فراقت ، چشمهايمان غرقِ باران میشود
عاشق هجران ڪشيده زود گريان میشود...
#اللّٰھُمَعجِّلْلِّوَلیڪَالفࢪَجبِحَقِّالحُسَین 🌹🍃
🕊🌿🌹🌻🌻🕊🌿🌹🌻🌻
بنام پرورگار یکتا پنجشنبه
28 مهر ماه را آغاز میکنیم🍂
خدایا امروز چتر رحمتت را
بر سر دوستانم همیشه باز نگهدار
و بهترین تقدیرها را
برایشان رقم بزن
آخر هفته تون
سرشار از آرامش الـهی🍂
امروز پنجشنبه است به یاد همه شهدا و بخصوص #حاج_قاسم عزیز میخوایم به نقل خاطره ای ازایشون بپردازیم😊
با ما باشید👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
امروز پنجشنبه است به یاد همه شهدا و بخصوص #حاج_قاسم عزیز میخوایم به نقل خاطره ای ازایشون بپردازیم😊
#همراه_باشهدا
شهید شالیکار
تعجب حاج قاسم از ازدواج یک دختر شهید
شهربانو از ۱۵ سالگی بله را داده بود و میدانست برخلاف زندگی بقیه نوعروسانی که اطرافش دیده، او زندگی روتین و روزمرهای نخواهد داشت. محمد آقا شرایط کارش را برای او شرح داده بود، اینکه پاسدار است و ضرورت کارش ایجاب میکند مکرر به مأموریت برود. سفرهایی که بعضاً نه مدت آن مشخص است و نه مکان آن. حتی ممکن است تماس هم نتواند بگیرد.
شهربانو دوریها را به جان خریده بود. مضاف بر اینکه همسرش حتی وقتی خانه بود مشکلات جانبازی را به همراه داشت. محمد در جنگ تحمیلی و در جریان عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر۶، کربلای ۱۰ جانباز شده بود و اعصابش نیز تحت تاثیر این جراحات قرار داشت، خصوصا ماههای آخر سردردهای شدیدی میگرفت. اما هر چه بود مرد خانه با وجودش حتی در دوری توانسته بود ستون زندگی باشد. شهربانو از سال ۶۹ که به خانه بخت آمده بود تا پاییز سال ۹۴ دوریها را تحمل کرد و دم نزد اما این سفر آخر چه شده بود که دیگر دوری همسرش سخت میگذشت، به دوستانش گفته بود این بار میخواهد دست شوهرش را ببوسد و به او بگوید در نبودش لحظات سختی دارد، خصوصا حالا که حسین، کوثر و ابوالفضل بزرگتر شدهاند. اما دقیقا همین دفعهای که خانم خانه چنین تصمیمی میگیرد اوضاع طور دیگری رقم میخورد. محمد شالیکار در سن ۴۷ سالگی روز ۲۱ آذر سال ۹۴ در سوریه وقتی مدتی از حضورش در مناطق تحت درگیری تروریستهای تکفیری میگذرد، شهید میشود و به دیدار برادرش حسین که در عملیات کربلای ۱۰ به شهادت رسیده بود، میرود. پیکر او هم اکنون در مسجد محلهشان در فریدونکنار به خاک سپرده شده است. شهربانو در آخرین دیدار کف پای شوهرش را میبوسد.
ادامه دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
امروز پنجشنبه است به یاد همه شهدا و بخصوص #حاج_قاسم عزیز میخوایم به نقل خاطره ای ازایشون بپردازیم😊
مددی که همسرم به من رساند
روزی که همسرم داشت به سوریه میرفت، به شوخی گفتم: حاج محمد نروی جلوی داعشیها بگویی بیایید من را بزنید. ما ۲۵ سال طوری زندگی کردیم که انگار هنوز روزهای اول است. واقعا لحظات عاشقانهای داشتیم. حالا هم بعد از شهادت او با عکسها و خاطراتش زندگی میکنم و اوقاتم را میگذرانم. در منزل اتاقی را به همسرم اختصاص دادم و با سلیقه خودم وسایلش را چیدم. دلتنگ که میشوم آنجا با او خلوت میکنم. یکبار مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد، خواب دیدم آمده منزل و یک نسخه زیارت عاشورا دستش هست، گفت: این زیارت عاشورا را چهل روز بخوان حاجتت برآورده میشود.
وقتی از خواب بیدار شدم چهل روز این کار را انجام دادم و دقیقاً بعد از چهل روز مشکلی که داشتم حل شد. همیشه به حاج محمد میگفتم: پیش مرگت شوم، نمیتوانم دوری تو را تحمل کنم. الان واقعا صبرم را مدیون حضرت زینب (س) هستم. بعضی وقتها کارهایی است که برای انجام آن به یک مرد نیاز است ولی انجام میدهم. همان گونه که حضرت زینب (س) فرمود که من مصیبتی که در کربلا دیدم چیزی جز زیبایی نبود من هم همین حس رو دارم.
#همراه_باشهدا
#حاج_قاسم
#شهید_شالیکار
ادامه دارد...
ازدواج تنها دخترم
آقا مهدی پسر همسایهمان دخترم را دیده بود و دوستش داشت اما چون سن کوثر کم بود خیلی مایل به ازدواجش نبودم. هر چند پدرش مخالف نبود.
حاج محمد که شهید شد آقا مهدی اصرارش برای ازدواج بیشتر شد تا حدی که خانوادهاش گفتند ما می خواهیم روز مراسم سالگرد شهید شالیکار پسرمان داماد خانه شما باشد. کوثر ناراضی نبود و من هم که میدانستم مهدی جوان خوبی است رضایت دادم. قسمت اینگونه بود که دخترم هم در سنی ازدواج کند که خودم هم در همان سن ازدواج کرده بودم. اتفاقا دامادم هم ۱۹ ساله بود و هم سن زمان دامادی شالیکار بود.
جالب است برایتان تعریف کنم وقتی فرزند آخرم را باردار بودم به کربلا رفته بودیم. همسفریها که متوجه شدند فرزندم پسر است گفتند: نامش را ابوالفضل بگذار اما من دوست داشتم بگذارم مهدی و این اسم را خیلی دوست داشتم. پسر اولم به خواست همسرم نام عموی شهیدش را گرفت و دوست داشتم نام این پسرم مهدی باشد.
خلاصه زیر بار پیشنهاد همسفریها نرفتم تا اینکه برگشتیم و زمان دنیا آمدن فرزندم آقا محمد گفت: خانم! میشه اسم پسرمان را بگذاریم ابوالفضل؟ من هم که الویت همه کارها و تصمیمهایم، همسرم بود با کمال میل پذیرفتم و گفتم: چرا نمیشود آقا. چند سال گذشت و خدا دامادی قسمتم کرد به نام مهدی و حالا او هم پسر سومم هست. گاهی به خودم میگویم ببین خدا چه لطفی دارد.
#همراه_باشهدا
#حاج_قاسم
#شهید_شالیکار
ادامه دارد .....