هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است
: #آخرینبازدید
#قسمت_19
مهرماه که میشد،درد من تازه میشد! سه سال بود که مهر ما بوی مرگ و درد میداد!
تنها دلخوشی ما حمایتهای معنوی و پیامهای پرمهر حامیان بود در سراسر این مرز و بوم!
دستور اجرای حکم رسیده بود و منتظر رسیدن پرونده بودیم،
چند بار از سمت دادگستری مهاباد،بما زنگ زدند تا
اگر جاداشته باشد،قاتلین را ببخشیم !
پدرکمال هم یکی دوبار تلاش کرد تا از ما رضایت بگیرد،اما ما با قاطعیت گفتیم نه !
من ،یک مادر که سالها به فرزندانم مهرورزی و عشق یاد داده ام ،منکه آزارم به مورچه ای نرسیده،اینک با قاطعیت خواهان اعدام قاتلان صادق بودم! چرا؟
هیچوقت یادم نمیره ،روزی که خواننده محبوب پسرم_مرتضی پاشایی_فوت کرد!
در گوشه حیاط به گوشیش خیره شده بود،عسل هم کنارش نشسته بود و آرام اشک میریخت، علت را پرسیدم کلیپ اهنگهای مرتضی پاشایی را نشانم داد و برایم از زندگیش گفت وگفت مادر جان،ببین،پاشایی در سی سالگی ناکام از دنیا رفت!مادر جان،همه آرزوهایش خاک شد! هنوز هم یادم نمیره وقتی که میگفت مادر،تمام آرزوهای پاشایی خاک شد (این قسمت را چنان با هق هق گفت که از گریه صادق ،من و عسل هم همراهش با صدای بلند گریستیم!
ما کینه و انتقام نمیدانستیم چیست !
مادر دانیال بارها و بارها نفرینم کرد که اگر پسرش را نبخشم و رضایت ندهم !میگفت اگر خود صادق بود،مهربان بود و میبخشید!
پسرم را به بهانه مهمانی و دعوت به قتلگاه کشانده بودند!پسرم را با داروی بیهوشی و چاقو و ساطور پذیرایی کرده بودند! با سنگ سی کیلویی بر سر پسرم کوبیده بودند!و سپس زنده در آتش سوزاندند!
اما من،مانند پسرم همیشه آغوش محبتم برویشان باز بود!من در مهمانی لقمه را از فرزندم میگرفتم به آنها میدادم!
من انها را به قتلگاه نکشانده بودم! آنها تاوان شیطانپرستی و جنایت خود را میدادند!خون ریخته بودند و تقاص پس میدادند!در برابر تمام جنایت بیرحمانه اشان که احساسات یک ملت را جریحه دار کرد،من تنها به حکم قانون، رای اعدامشان را طبق حق خودم و شرع،تایید میکردم!
شما را به باورتان قسم،کدامیک قاتل بودیم من یا قاتلان پسرم؟
آنها جلسه تشکیل دادند،چهار نفره !چند نفر به یک نفر؟ انها به فرمان شیطان خواستند هر که را که سد راهشان میشود از بین ببرند !بعد از صادق نوبت کسایی دیگر بود!اما پسرم بنام قانون،حقش رامیگرفتیم! جهانگیری اگرهمان شب یه جورایی به ماخبر میداد،یابه پلیس میگفت،ایا کسی داغدار میشد؟نامرد،خبر داشت و نگفت!خودش هم برایش ده سال زندان بریدند،در زندان با زندانیان دعوایش شده بود و طی ان یک چشمش اسیب جدی دید و کور شد! سید هم که در زندان مرد!
کمال و دانیال هم که شمارش معکوس برای،مرگشان شروع شده بود..دانیال حتم داشت که میمیرد،امیدی نداشت! کمال ولی،یکی از فامیلاش گفت که توبه کرده،پشیمان شده و راه خدا را برگزیده !گفته بود که پشیمانم و اگر مرا ببخشند تا آخر عمر نماز میخوانم!
چه نمازی؟او قبلا وضویش را با بنزین ساخته بود! آنگاه که داد میزد ،اهای دانیال وسیدجراتی که میگفتین همین بود!؟بر فرزند در حال احتضارم رحم نکرد و به جای آب،بنزین در حلقومش ریخت!
خانواده هایشان هم تنها زمانی آمدند که بچه هایشان را در چند قدمی مرگ دیدند،برای گرفتن رضایت!
رضایت؟؟هه، رضایت بدهم که قاتلان بیرحم پسرم آزاد شوند و پول دیه به من برسد؟؟پول خون پسرم؟ عمرا! درسته ما از مال دنیا چیزی نداریم ،درسته که در خرج زندگیمون موندیم،اما این پولها از گلوی ما پایین نمیره! این پولها بوی مرگ میدهد و اگر من امروز رضایت دهم ،فردا آزاد میشوند و نقشه نیمه تمام خود را تمام میکنند، دانیال خودش با صدای بلند فریاد زد و گفت:دونه دونه تون اینجوری میکشم!
بگذار،فقط پسرم قربانی شود و هیچ مادر دیگری داغدار نشود! فریبا تحملش زیاده!سه سال،به سی سال برمن گذشت!من پیر شدن را تجریه کردم!
نمیخواهم مادری دیگر داغدار فرزندش شود! اینها فراماسونن !کسی که از شیطان پیروی کرده ،خدا را در قلب خود کشته است!رضایت نمیدهم! پسرم قربانی شد! من به ترویج راه شیطانپرستان رضایت نمیدهم!
از مهرماه ۹۹ تا ۲۸ ابان ۹۹ پر استرس ترین لحظات برما گذشت!
۲۸ ابان ۹۹ مرا به دادگاه فرا خواندند،دیگر شکی نداشتم که پرونده رسیده و حکم صددر صد قابل اجراست!
قاضی اجرای حکم و دادستان هردو اطمینان دادند که مشکلی نیست و درساعت ۵بامداد ۱۷ آذر در زندان مهاباد کمال الف وساعت ۵بامداد ۱۹ آذر در زندان میاندوآب دانیال به دار آویخته خواهند شد.از همه جا پیامهای تبریک و خسته نباشید بود که سمتم سرازیر میشد! هزاران نفر مشتاقانه پیام میدادند که مامان فریبای عزیز،نکنه دلت بلرزه و رضایت بدی،نکنه..!
همه چیز خوب پیش میرفت تاروز چهارشنبه ۱۲ آذر،گوشیم زنگ خورد!شماره آشنا بود،دادگاه .
ادامه دارد..
✾࿐༅🍃💙💎💙🍃༅࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی
: #آخرینبازدید
#قسمت_20،بخش اول
چهار صبح از خواب بیدار شدم،سماور رو روشن کردم و رفتم وضو ساختم،بساط صبحانه رو مهیا کردم،علی بعداز اینکه نمازش راخواند،صبحانه را خورد و رفت سرکار!
منم یکم دور و بر رو مرتب کردم و سپس تا ساعت ۹ یکم پارچه که باخودم آورده بودم توی خونه برش دادم.عسل بیدار شده بود،سلام کرد.صبحانه ش رو دادم و حاضر شد باهم رفتیم سمت مغازه.
بخاطر کرونا،آموزش مجازی شده بود!گوشیمو بهش دادم.
داشتم سوزن رو نخ میکردم،نمیشد! ای بابا،سوراخ سوزن رو چن تا میدیدم!کلی باهاش ور رفتم نشد که نشد!عسل انگار متوجه کلافگیم شد،اومد سمتم و بالبخند گفت:الهی قربون چشمات برم،چرانمیگی خودم برات نخ کنم!وقتی سمتم اومد،نگاهش یهو منو سمت صادق برد!این سه سال بزرگتر شده بود و من اصلا متوجهش نبودم! پانزده سال وشش ماه از عمرش میگذشت،قد کشیده وخانوم شده بود،آنقدر درگیر پرونده صادق بودم که ۳ سال عسلم رو ندیدم!بغض گلومو گرفت،نمیخواستم زیاد پیش عسل از صادق حرف بزنم!اما عسل باهوشتر بود و من بازیگر خوبی نبودم.
+مامان
_جان مامان
+خیلی دلم برا داداش تنگ شده!خیلی زیاد!ایکاش زنده بود،مثل قبل که همیشه توی ریاضی کمکم میکرد.
_خواستم بحثو عوض کنم،با خنده گفتم:فقط برای ریاضی؟
+نه مامان(بغض گلوشو گرفت،چشماش رو هاله ای از اشک پوشاند)ریاضی بهونست مامان،خیلی دلم برا داداش تنگ شده،خیلی تنهام،ایکاش بود ،دلم برا سر به سر گذاشتنهاش،برا شوخیاش،برا شیطنت هاش،براهمه چیش تنگ شده!
_حالا چطور شده که یادت افتاده گل مامان!
+همیشه بیادشم مامان،فقط دلم نمیومد پیشت بگم،دیشب خوابشو دیدم،واسه همین ...
مشغول صحبت بودیم که گوشیم زنگ خورد،عسل گوشیو آورد،شماره دادگاه بود.
_خانم برمکی
+بفرمایین
_خانم برمکی شما باید تا دفتر دادستانی تشریف بیارین.
+اتفاقی افتاده؟
_تشریف بیارین اینجا لطفا!
عسل رو فرستادم خونه و خودم سریع خودمو رسوندم!
دادستان،درحالیکه پرونده ای را در دستش ورانداز میکرد،انگار عجله ای برای بیان حرفاش نداشت،سر از لابلای ورقه ها برنمیداشت!از بی تفاوتیش لجم گرفت!من اما دلم چون سیر و سرکه میجوشید!خودم را جمع و جور کردم و پرسیدم:
+امری داشتین که فرمودین بیام خدمتتون؟
_خوش اومدی خانم برمکی،خواستم اطلاع بدم که شما باید ۱۰۶ میلیون دیگه بپردازین!
+(باخشم و تعجب)چی؟۱۰۶ میلیون؟اونوقت بابت چی؟ماکه دیه رو...(حرفمو برید)
_بله ۱۰۶ میلیون خانم برمکی،دیه مطابق روز حساب میشه و کاملا به روز هست!جلسه ای تشکیل دادیم و تشخیص دادیم که باید ۱۰۶ میلیون دیگه بپردازین.
+(کنترلم از دست دادم و باعصبانیت فریاد زدم)دیه به روزه؟!دردهای من چی؟اونا به روز نیست؟پاره تنم رو ،پناه دخترم،امید زندگیمو،وحشیانه ازم گرفتن اینا به روز حساب نمیشن!من از کجا بیارم اخه؟شما که میدونید من آه در بساط ندارم! میدونین که شوهرم نگهبانه و خودمم ... اخه من از کجا بیارم!؟
-(خیلی خشک و رسمی،انگار هیچ احساسی در وجود این مرد نبود،بی تفاوت به حرفهای من گفت):بهرحال باید وکیلتون اینا رو بهتون میگفت خانوم،تا شنبه صبح باید این پول واریز بشه وگرنه...
+(منکه دیگه طاقتم از دست داده بودم):وکیل از کجا بگه خب،شما بایست چند ماه قبل بهش میگفتید،خدا ازتون نگذره اخه این چه عدالتیه!
سریع خودم را به اتاق قاضی اجرای حکم رساندم و موضوع را باعجله و ناراحتی مطرح کردم.
ارام دستی برصورتش کشید،عینکش را مرتب کرد و بدون توجه به حال من گفت:
_قصد رضایت ندارین ؟
+(از شنیدن این حرف خونم به جوش اومد )پس میخواین بهم فشار بیارین که رضایت بدم،اگه کلیه مو بفروشم که این حکم اجراشه،میفروشم ولی رضایت نمیدم!
_بسیار خب خانم برمکی پس اگه میخواین حکم اجراشه،تاشنبه پول رو ....
بدون خداحافظی آنجا راترک کردم ،سوز سردی میوزید و تمام وجودم را فراگرفت،انگار این قصه تلخ ما پایانی نداشتحال طبیعی نداشتم،یکی دو خیابان را پیاده طی کردم!وقتی بخود آمدم روی نیمکتی نشستم و شماره وکیل را گرفتم،موضوع را مطرح کردم،اشک امان نمیداد،گفتم اخه آقای وکیل این حقه؟
+ (آقای محمدی باهمون آرامش همیشگی که در صدایش بود مرا به آرامش دعوت کرد و گفت):
منم میدونم و شمام میدونین منصفانه نیس،ولی چاره ای نیس،باید انجام بشه،حالا هم نگران نباشین، شب در پیج با دوستان به اشتراک میذاریم،نگران نباش خانم برمکی خدا بزرگتره از سلطان محمود!امیدت به خدا باشه!)
به حرفهای اقای وکیل کمی امیدوار شدم،به خونه که رسیدم به خانواده خبردادم،حال همگی بهتر از من نبود!شوهرم با ناراحتی سر به زیر انداخت و گفت:پسرم شرمنده ام که هیچ کاری برات نمیتونم بکنم،لعنت به فقر!حتی نمیتونم حق پسرمو بگیرم!کاش منو بجای صادق کشته بودن😔
دخترم سمت پدرش دوید وبغلش کردوگفت:
نگو بابا..
ادامه دارد....
✾࿐༅💙💎💙༅࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
💎 #موسی_بن_جعفرالکاظم (ع):
مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنا فَلْيَصِلْ فُقَرآءَ شيعَتِنا؛
كسى كه قدرت ندارد به ما صله نمايد، به شيعيان نيازمند ما رسيدگى نمايد.
📚بحارالانوار، ج 74، ص 316
➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰
💎 #امام_رضا_علیه_السلام :
نَحنُ نورٌ لِمَن تَبِعَنا ، وهُدىً لِمَنِ اهتَدى بِنا .
▫️«ما براى كسى كه از ما پيروى كند ، روشنايى هستيم ، و براى كسى كه به وسيله ما راه بجويد ، مايه راه نمايى .»
📚 تفسير القمّي : ج 2 ص 104
➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎 #امام_جواد(ع):
اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى
الثِّقَةُ باللّهِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ،و سُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ
📚ميزان الحكمه ج 13ص 459
➿〰➿〰➿〰➿〰➿
🔅 #امام_هادی_علیه_السلام :
اَلشاكِرُ أسعَدُ بِالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتي أوجَبَتِ الشُّكرَ لِأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَالشُّكرَ نِعَمٌ و عُقبى .
🔹 « شكرگزار را، به جهت شكرگزارى، سعادتى است بزرگ تر از نعمتى كه شكرگزارى را بر او واجب كرده است؛ زيرا نعمت، كالايى است و شكر، نعمتى همراه با آخرت .»
📚 گزیده تحف العقول ص 66
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_قربانی
💬 سوال:
♻️ معمولا براي خريد خانه ميگويند بايد قرباني کرد و خوني ريخت آيا ميتوانيم به جاي خريد گوسفند و قرباني آن پولش را به فقرا و ... انفاق کنيم ؟
اصلا قرباني کردن براي خريد خانه و ماشين جز کدام احکام تکليفيه شرعي است ؟ آيا مستحب است ؟
✅ پاسخ:
🔹 قربانی کردن برای خرید خانه واجب نیست و مستحب است
🔸 درباره خرید ماشین وارد نشده است ولی تحت عنوان عام صدقات انجامش ثواب دارد وآثار خود را دارد
🔸 اصل قربانی کردن و اطعام دیگران - حتی بدون بهانهای خاص - دارای پاداش بوده و اساساً هر صدقهای دارای پاداش است. بویژه در مورد قربانی کردن، بعد از خرید منزل روایت خاص وارد شده است:
👈راوی از امام صادق(علیه السلام)، و آنحضرت از پدران بزرگوارش نقل کرده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: کسى که خانهاى بسازد و گوسفند چاق و فربهى را قربانى کند و از گوشت آن به بینوایان اطعام کند، سپس بگوید: «پروردگارا! (شرّ) جنیان و آدمیان نافرمان و شیاطین را از من دور ساز، و این خانه را براى من با برکت گردان» (اگر چنین کند) آنچه را که آرزو میکند به او داده خواهد شد.
📚 شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 186، قم، دار الرضى
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ
✨وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا
✨وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴿۴۶﴾
✨هر كه كار شايسته كند
✨به سود خود اوست
✨و هر كه بدى كند به زيان خود اوست
✨و پروردگار تو به بندگان خود ستمكار نيست (۴۶)
📚سوره مبارکه فصلت
✍آیه ۴۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آيد وصال و هجر غم انگيز بگذرد
ساقی بيار باده که اين نيز بگذرد
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پاييز بگذرد...
🖋 #رهی_معیری
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ☝️ #گداگونهدعانکنید
💙🤍💙🤍💙🤍
⁉ #چگونهازخداحاجاتمانرابخواهیم؟!
🔹 آیهای در قرآن است كه میفرماید: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر/۶۰) بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
🔹 آمد خدمت حضرت امام علیه السلام كه هرچه دعا میكنم مستجاب نمیشود. حضرت فرمود: چگونه دعا میكنی؟ گفت: همینطور میگویم خدایا بده. حضرت گفت: دعا كردن آدابی دارد. در اسلام حتی لباس پوشیدن آدابی دارد.
🌸حضرت فرمود: آداب دعا ۷ چیز است.
🔸 لقمه حلال.
🔸گفتن: « بسم الله الرحمن الرحیم».
🔸یادی از صفات خداوند.
🔸یادی از نعمتهای الهی کردن.
🔸حمد و ستایش خداوند.
🔸ذكر صلوات.
🔸 یادی از لغزشها.
📚 حاج آقا قرائنی
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
🖼 #عکس_نوشته 👆
♨️ #انتقاد
📝 شیوه های درست انتقاد از همسر
4⃣ انتقاد غیر مستقیم
🆔 @zendegiasheghaneh❤️
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
#عکس_نوشته 👆
#گفتگو_بین_زوجین
📝شیوه های برقراری ارتباط کلامی درمیان زنان و مردان
💞💞💞💞💞💞💞
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
هدایت شده از خانواده بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #همسرانه
#گفتگو_بین_زوجین
📌عباراتی که به رابطه صدمه میزنند در مقابل عباراتی که رابطه رو مستحکم میکنند.
ادامه کلیپ ها در👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده
هدایت شده از خانواده بهشتی
🖼 #عکس_نوشته 👆
♨️ #انتقاد
📝 شیوه های درست انتقاد از همسر
6⃣ گفتن خوبی ها در کنار عیبها
🆔 @zendegiasheghaneh❤️
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
#سیاست_همسرداری
💥وقتی همسرتان مرتکب اشتباهی
می شود نباید تمام نکات مثبت و
خوبی های گذشته ی او را نادیده
بگیرید،
👈 نمره هیچ کس در هیچ
امتحانی با یک اشتباه صفر نمی شود!
🌸🍃🌸🍃
#تربیت_فرزند
❌فرزند خود را #خودشیفته بار نیاورید
✅باید توجه کرد فرزند تا قبل از سه سالگی به توجه ، محبت ، آرامش و امنیت نیاز دارد.
اما در سنین بعدی هیچ لزومی ندارد که والدین سعی به نمایش گذاشتن فرزند خود کنند.
برخی #رفتارهای_غلط والدین ممکن است
باعث ایجاد اختلال شخصیت خودشیفته در تربیت فرزندان گردد.
شما باید یک کودک معمولی ولی سالم تربیت کنید.
❌لزومی ندارد خودمان و فرزندمان را ملزم کنیم که بصورت یک اسطوره در اجتماع ظاهر شود.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_سلامتے
💚رسول خدا (ص) می فرمایند:
🧄سیر بخورید و با آن درمان کنید.
🧄زیرا شفای هفتاد بیماری در آن است.
📚 منبع: مکام الاخلاق، ص ۱۸۲
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
دو چیز انسان را نابود میڪند:
مشغول بودن به گذشته
مشغول شدن به دیگران
هرکس درگذشته بماندآینده را ازدست میدهد!
وهرڪس نگهبان رفتار دیگران باشد آسایش وراحتی خودرا از دست می دهد !
💟:
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یکلحظهادب...
#کلیپتاثیرگذار👌
از بی ادبی کسی به جایی نرسید
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید !
سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید
از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سکوتبهترینجواباست
سکوت در مقابل برخی حرف ها، چقدر زیباست!
وقتی قرار است پاسخ را خداوند بدهد...
❤️🕊❤️🕊❤️🕊
#عارفانه🕊
زمانی دو مسافر به نزديك شيخ ابوسعيد درآمدند و سوال كردند كه ما را صوفیگری آموز...
شيخ پشت به ستونی، باز نهاده بود، سه بار دست بر ستون زد و هيچ سخن نگفت!
مسافران از پيش شيخ بيرون رفتند.
يكی از آن دو به ديگری كه عاقل تر بود پرسيد؛ كه شيخ چه كرد؟!
گفت: آن چه بايست!
شيخ در سه حركت كه بر ستون زد معلوم شد؛ و آن، اين است كه:
خاموش باش
و راست باش
و باركش باش
#ابوسعید_ابوالخیر