eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
15.7هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه زیبا📚 ⚡️...⚡️ مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد. از آن حضرت‏  پندی و نصيحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: "خشم مگير" و بيش‏ از اين چيزی نفرمود .  آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد،اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده، از اين قرار كه‏ جوانان قوم او دستبردی به مال قبيله‏ ای ديگر زده‏ اند، و آنها نيز معامله‏  به مثل كرده ‏اند، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده، و دو قبيله در  مقابل يكديگر صف آرائی كرده‏ اند، و آماده جنگ و كارزارند. شنيدن اين‏ خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .  در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و  چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده‏ است ، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد.  در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم‏، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كرده‏ ام؟ چرا بی‏جهت من برا فروخته و خشمناك شده‏ ام؟! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏ كوتاه را به كار بندم .  جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت: "اين ستيزه برای‏  چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏ اند، من‏ حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم. علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان‏ يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم". طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند:  "ما هم از تو كمتر نيستيم. حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خودصرف‏ نظر می‏كنيم " .  هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند. 📚اصول كافی، جلد 2، صفحه 404  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه زیبا📚 ⚡️...⚡️ مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد. از آن حضرت‏  پندی و نصيحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: "خشم مگير" و بيش‏ از اين چيزی نفرمود .  آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد،اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده، از اين قرار كه‏ جوانان قوم او دستبردی به مال قبيله‏ ای ديگر زده‏ اند، و آنها نيز معامله‏  به مثل كرده ‏اند، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده، و دو قبيله در  مقابل يكديگر صف آرائی كرده‏ اند، و آماده جنگ و كارزارند. شنيدن اين‏ خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .  در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و  چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده‏ است ، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد.  در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم‏، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كرده‏ ام؟ چرا بی‏جهت من برا فروخته و خشمناك شده‏ ام؟! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏ كوتاه را به كار بندم .  جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت: "اين ستيزه برای‏  چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏ اند، من‏ حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم. علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان‏ يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم". طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند:  "ما هم از تو كمتر نيستيم. حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خودصرف‏ نظر می‏كنيم " .  هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند. 📚اصول كافی، جلد 2، صفحه 404  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه زیبا📚 ⚡️...⚡️ مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد. از آن حضرت‏  پندی و نصيحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: "خشم مگير" و بيش‏ از اين چيزی نفرمود .  آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد،اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده، از اين قرار كه‏ جوانان قوم او دستبردی به مال قبيله‏ ای ديگر زده‏ اند، و آنها نيز معامله‏  به مثل كرده ‏اند، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده، و دو قبيله در  مقابل يكديگر صف آرائی كرده‏ اند، و آماده جنگ و كارزارند. شنيدن اين‏ خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .  در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و  چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده‏ است ، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد.  در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم‏، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كرده‏ ام؟ چرا بی‏جهت من برا فروخته و خشمناك شده‏ ام؟! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏ كوتاه را به كار بندم .  جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت: "اين ستيزه برای‏  چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏ اند، من‏ حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم. علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان‏ يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم". طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند:  "ما هم از تو كمتر نيستيم. حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خودصرف‏ نظر می‏كنيم " .  هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند. 📚اصول كافی، جلد 2، صفحه 404  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh