eitaa logo
خانواده بهشتی
4.4هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
148 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨ وقتی امام عسکری علیه السلام ماجرای تولد موسی علیه السلام را برای حکیمه می گوید حکیمه متوجه می شود که ماجرا چیست . دشمنان نباید از تولد نوزاد آسمانی امشب با خبر بشوند ،برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند . حکیمه می خواهد نزد نرجس برود . او با خود فکر می کند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است. حکیمه بوسه ایی بر دست نرجس می زند و می گوید :( بانوی من !) نرجس تعجب می کند و می گوید :فدای شما بشوم . جرا این کار را می کنی ؟ شما دختر امام جواد علیه السلم خواهر امام هادی علیه السلام و عمه امام حسن عسکری علیه السلام هستی . من باید دست شما را ببوسم احترام شما بر من لازم است . شما بانوی من هستید . حکیمه لبخندی میزند . چگونه به او جواب بدهد . نرجس عزیزم !من فدایت بشوم! همه دنیا فدای تو ! دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم می زدی و مرا شرمنده لطف خود می کردی. حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم ،زیرا تو امشب بانوی همه زنان دنیا می شوی . تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدماهیش را دارند . فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان می آورد و ظلم و ستم را نابود می کند . خدا تو را برای مادری آخرین حجت خویش انتخاب نموده و این تاج افتخار را برسر تو نهاده است. تو امشب فرزندی را به دنیا می آوری که آقای همه هستی است.... 🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨ ساعتی تا سحر نمانده است . گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر افتاب امشب است. آسمان مهتابی است و نسیم می وزد ،همه شهر آرام است ، اما در این خانه حکیمه آرامش ندارد ،او در انتظار است . گاهی از اتاق ،بیرون می آید و به ستاره ها نگاه می کند ،گاهی به نزد نر جس می رود و به او فکر می کند . حکیمه به نرجس نگاه می کند . نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است حکیمه به نرجس نزدیک تر می شود ،اما هنوز هیچ خبری نیست که نیست ! به راستی تا سحر چقدر مانده است ؟ حکیمه با خود فکر می کند که خوب است نماز شب بخوانم . سجاده اش را پهن می کند و مشغول خواندن نماز می شود و با خدای خویش راز و نیاز می کند > ساعتی می گذرد ،بار دیگر به نزد نرجس می آید ،نگاهی به او م یکند و به فکر فرو می رود . او با خود می گوید : امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا می آید . صبح شد و خبری نشد ! ناگهان صدایی به گوش حکیمه می رسد . صدا بسیار آشناست . این صدای امام حسن عسکری علیه السلام است : عمه جان هنوز شب به پایان نیامده است . آری امام بر همه احوالات ما آگاهی دارد و حتی افکار ما را نیز می داند . حکیمه سر خو را پایین می اندازد ، او قدری خجالت می کشد . تا اذان صبح هنوز وقت مانده است.
حکیمه نماز می خواند تا زمان سریع تر بگذرد ،وقتی کسی منتظر باشد زمان دیر می گذرد. نسیم می وزد بوی یهار می آید وصدای پرواز کبوتران سفید به گوش می رسد . بوی کل نرگس در فضا می پیچد . امام عسکری علیه السلام صدا می زند : عمه جان ! برای نرجس قدر را بخوان. حکیمه از جا بر می خیزد و به نزد نرجس می رود و شروع به خواندن می کند : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾ ما در شب قدرش نازل کردیم و تو چه، دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان برای انجام دادن کارها نازل می شوندآن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است حکیمه فکر می کند چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدی علیه السلام وجود دارد؟ چرا امام حسن عسکری علیه السلام به حکیمه دستور خواندن سوره قدر را می دهد . در این سوره می خوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل می شوند . امشب باید سوره قدر را خواند ،زیرا امشب شب تولد صاحب شب قدر است.... ✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا می گیرد. حکیمه دیگر نمی تواند نرجس را ببیند . پرده ای از نور میان او و نرجس واقع شده است . ستونی از نور به آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است . حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنه ایی ندیده است . او مضطرب می شود و از اتاق بیرون می رود و نزد امام حسن عسکری می رود : _پسر برادرم! _چه شده است عمه جان ! _من دیگر نرجس را نمی بینم ،نمی دانم نرجس چه شده ؟ _لحظه ایی صبر کن،او را دوباره می بینی . حکیمه با سخن امام آرام می شود و به سوی نرجس باز می گردد. وقتی وارد می شود منظره ایی را می بیند ، بی اختیار می گوید: ((خدای من !چگونه آنچه را می بینم باور کنم ؟)) او نوزدای را می بیند که در هاله ایی از نور است و رو به قبله به سجده رفته است ! این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود . به راستی چرا او به سجده رفته است؟ او در همین لحظه اول بندگی و خشوع خود را در مقابل خدای بزرگ نشان می دهد . بوی خوش بهشت تمام فضا را گرفته است پرندگان سفید همچون پروانه بالای سر مهدی پرواز می کنند. حکیمه منتظر می ماند تا مهدی علیه السلام سر از سجده بر دارد . اکنون مهدی علیه السلام پیشانی خود را از روی زمین بر میدارد و می نشیند . به به چه چهره زیبایی! حکیمه نگاه می کند و مبهوت زیبایی او می شود . به این چهره آسمانی خیره می شود . در گونه راست مهدی علیه السلام خال سیاهی می بیند که زیبایی او را دو چندان کرده است. حکیمه می خواهد قدم پیش گذارد و او را در آغوش بگیرد ،اما می بیند که مهدی علیه السلام نگاهی به آسمان می کند و چنین می گوید : «أشْهَدُ أنْ لا الهَ الاّ اللّه‌ و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه "اشهد انّ علیا ولیّ الله"» گواهی می‌دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می‌دهم همانا محمد پیامبر خدا است شهادت می دهم علی ولی و برگزیده ی خداوند است..