#آی_پارا
#پارت_صدو_سی_دو
می ترسیدم بفهمه چی بین ما پیش اومده و ازم دلخور بشه که خواهرزادش رو اذیت کردم . تو به حرکت ناخودآگاه گونش رو بوسیدم و گفتم : تو خیلی خوبی تایماز . من خیلی بهت بد کردم . تا آخر عمرم هم اطاعتت رو بکنم ، بازم جبران مردونگیت نمی شه . بغلم کرد و موهامو بوسید و گفت : نگو خانومم. یه تیکه جواهر پاک رو بی چون و چرا مال خودم کردم که تا آخر عمر خدمتش رو بکنم بازم برام زیادیه . تازه گرم عشقبازی شده بودیم که بابک خوابالود گفت : بابا! مثل فنر هر دو جهیدیم . زهرم آب شده بود و قلبم دیوانه وار می کوبید . تایماز رفت سمت تخت بابک و بغلش کرد و گفت : پسر خوبم خوب خوابید ؟ پسر جون په ندا به بابا بده ! نصف جون شدیم به خدا . بابک که چیزی از حرفای تایماز نفهمیده بود داشت با چشای پف کرده نگاش می کرد کارمون کشیده شده بود به دادگاه . تایماز و دایی طهماسب حسابی درگیر بودن . برای من خیلی پس گرفتن اون اموال مهم نبود . عذاب وجدان مرگ یاشار هم به این حس بی تفاوتیم دامن می زد . با خودم می گفتم حالا که پسرش به دست من کشته شده ، همه ی اون اموال می شه دیه ی یاشار . اما تایماز این عقیده رو نداشت و می گفت ؛ یاشار رو عمل زشت خودش کشت . یاشار رو نیت پلید خودش کشت . خدا رو شکر که مملکت خیلی بی در و پیکر و بی قانون بود وگرنه معلوم نبود این آجانا چه به روزم می آوردن . این سوال هم که این آسلان گور به گوری چرا دیگه گم شد و دردسری درست نکرد هر چند وقت یه بار می اومد سراغم.یه روز که با خاله نشسته بودیم و از هر دری حرف می زدیم ، یکی از مستخدم ها سرآسیمه اومد تو سرسرا و گفت : خانوم جان برادرتون و همسرشون تشریف آوردن . آب دهنم همونجا خشک شد . نگرانی رو می شد از چشمهای خاله هم
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾