هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #توبه_وپشیمانی
🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 3 اسفند ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:20
☀️طلوع آفتاب: 06:44
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:52
🌖اذان مغرب: 18:11
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتے
اگر ماسک گیرتان نیامد اصلا نگران نباشید! این ۱۵ ثانیه شما را از ماسک بی نیاز می کند و می توانید روزی چند بار ماسک یکبار مصرف برای خود و عزیزان تان بسازید! آنقدر پخش کنید که مردم در صف داروخانه ها نایستند! هنوز هیچی نشده مافیای ماسک، قیمت نجومی ۱۰۰ هزار تومان را روی ماسکها گذاشته اند! زحمت انتشارش را بکشید!❣
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸سلام
🍃🌸مهربانان اول هفتتون گلباران
🍃🌸فردایتان قشنگ
🍃🌸صبحتان پراز محبت
🍃🌸الــــهـــی
🍃🌸سهم امروزتان شادی
🍃🌸سهم زندگیتون عشق
🍃🌸سهم قلبتون مهربانی
🍃🌸سهم چشمتون زیبایی و
🍃🌸سهم عمرتون عزت باشه
🍃🌸هفته خوبی پیش رو داشته باشید
🍃🌸تقدیم با بهترین آرزوها
🍃🌸شروع هفته تون عالی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎پیامبر رحمت(ص)
🔸سه خصلت است كه در هر كس باشد
آثارش به خود او باز مى گردد🔸
➰ ظلم كردن،
➰ فريب دادن
➰ و تخلّف از وعده.
📘نهج الفصاحه ص 422
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💠 #ااحکام_شرعی #عکس_نوشته ☝️
#احکام_خوردنی_ها
حکم فراموشی در رو به قبله کردن حیوان هنگام ذبح
🔸اگر کسی موقع بریدن سر حیوان به خاطر #فراموشی یا #ندانستن_مسأله ، آن را رو به #قبله قرار ندهد، آیا حیوان حرام می شود؟
✅ج: حیوان حرام نمی شود و خوردن آن اشکال ندارد.
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَ لاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ(۱۴)
✨آیا آن کسی که موجودات را آفریده
✨از حال آنها آگاه نیست(۱۴)
📚سوره مبارکه الملك
✍آیه١٤
❤️ #ازدواج
💗 #عشق
⭕️چند نکته کاربردی درزندگی مشترک:
💛1-قدردان تلاش های او باشیم
💛2-بگوییم خیلی عالی بودی
💛3-جلوی جمع از او تعریف کنید
💛4-علاقه و اشتیاق جنسی به او نشان دهید
💛5-بگویید عامل خوشبختی شماست
🔻هنوز عضو نشدی 😳
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
👩 #سیاست_های_زنانه
چگونه برای شوهر طنازی و عشوه گری کنیم؟!
در هنگام هم آغوشی از جملات و کلمات عاشقانه استفاده شود.
از سوال کردن در مورد میزان علاقه شوهر به خودتان جدا" بپرهیزید
دستهایتان میتواند معجزه گر باشد
در نوازش شوهر خود کوتاهی نکنید.
گرم و پر حرارت او را درآغوش بگیرید
از ابراز میزان خواهش جنسی خود خجالت نکشید، در برابر خواسته های جنسی شوهر، مانع نباشید، اجازه دهید آزادانه خواسته اش را مطرح و انجام دهد، پس از پایان نزدیکی اجازه دهید بخوابد
🔰کانالی ویژه عاشقا🔰
💞
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
از خواص سیر غافل نباشیم سعی کنیم آنرا حتی المقدور هفته ای یکبار در غذایمان استفاده کنیم..ضد سرطان/آنتی بیوتیک قوی/مفید برای بیش از هفتادنوع بیماری/سیر معجزه طبیعت است🌺
✍فواید مصرف سیر بصورت ناشتا :
👈درمان عفونت های تنفسی
👈درمان زخم معده و درد ریه
👈برطرف کننده ی سرفه
👈بهبود سرماخوردگی
👈دشمن سنگ کلیه
👈کاهش فشار و چربی خون
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آی_پارا
#پارت_صدو_بیست_نه
می دونستم امروز فرداست که داییم از راه برسه . چقدر واسه پیدا کردن تنها قوم و خیشم ، از خاله ممنون بودم . از دختر و پسرش هم که ندیده دوسشون داشتم هم ممنون بودم که این همه تلاش کردن و داییم رو پیدا کردن . ھوا داشت کم کم رنگ بهار می گرفت . بوی بهار رو می شد از لابه لای برفهای آب شده ی حیاط و چیک چیک ناودونا حس کرد . كل اهل خونه مشغول خونه تکونی بودن . حسابی افتاده بودن به جون خونه و بساط بساب و بشو همه رقمه به راه بود . تایماز داشت با بابک تو حیاط بازی می کرد . به كل درس و مدرسه رو گذاشته بودم کنار . دو ماهی می شد که مطلقا بیرون نرفته بودم . دنیام خلاصه شده بود تو دید زدن پسر و شوهرم وقت بازی . یه کم کسل کننده بود اما ارزش حفظ شخصیتم رو داشت. دلم نمی خواست حتی یه تار موم رو به خاطر اینکه بخوام درس بخونم و معلم باشم ، تو معرض دید نامحرم بذارم . درست یا غلط معتقد بودم و هیچ رقمه کوتاه نمی اومدم . خاله و سایر خدمه ی زن خونه هم به نوعی زندانی بودیم .همونطور پشت پنجره نشسته بودم و به خنده های شاد بابک که روحم رو تازه می کرد ، گوش می دادم که دیدم یکی از خدمه به سمت در بزرگ حیاط دوید . بابک و تایماز هم ایستاده بودن که ببینن کی پشت دره . در که باز شد ، یه مرد مسن که کت و شلوار طوسی پوشیده بود و به چمدون بزرگ هم همراهش بود ، تو آستانه ی در ظاهر شد. دلم هری ریخت پایین . من هرگز فامیل مادری نداشتم . دیدنش حس خوبی بهم می داد . امیدوار بودم که مرد خوش برخوردی باشه . با وجود سن بالاش محکم و با اقتدار قدم بر می داشت . سريع لچکم رو سرم کردم و به طرف حیاط دویدم . وقتی من رسیدم ، تایماز داشت با داییم روبوسی می کرد. دایی طهماسب خم شد و گونه ی بابک رو بوسید و از جیبش یه آبنبات بهش داد . موقع بلند شدن متوجه من شد که کناری ایستاده بودم و تماشاش می کردم . تایماز و بایک رو همونجا گذاشت و اومد سمتم . نمی دونستم باید چیکار کنم . هم خجالت می کشیدم و هم می خواست بپرم بغلش کنم . درست مقابلم ایستاد و گفت : باورم نمی شه . تو دختر گل صباح نیستی ! خود گل صباحی. اینقدر شباهت محاله ! محکم و پدرانه به آغوشم کشید و گفت : تو این همه سال کجا بودی ؟ چرا من نمی دونستم هستی ؟ صدای سلام خاله باعث شد دایی طهماسب منو از خودش جدا کنه . خاله بهمون نزدیک شد و گفت : خوش اومدین طهماسب خان . منور کردین منزلمون رو . دایی تشکر کرد و گفت : ممنونم ازت فخراج . باورم نمی شه . این همه سال آی پارا بوده و من از وجودش بی خبر بودم . خاله گفت : منم تا پنج سال پیش نمی دونستم . لطفا بیاین بالا . حرف واسه گفتن زیاده . تایماز و بابک هم دنبال ما اومدن بالا . همگی ساکت تو سرسرا نشسته بودیم . خاله سکوت رو شکست و گفت : وقتی برای اولین بار آی پارا رو دیدم ، باورم نشد یکی دیگه ست . فکر کردم خود گل صباحه . آی پارا خیلی شبیه جوونیای گل صباحه . دایی گفت : منم هر چی نگاه می کنم ، می بینم با خواهر خدابیامرزم مو نمی زنه . لبخندی نشست رو البم . تایماز بی صدا در حالی که بابک رو پاش نشسته بود نگاهمون می کرد . نگاهش گرک بود .نگاه گرمی که بهم اطمینان و آرامش می داد . صبحت حسابی گل انداخته بود . دایی از خودش و زن و بچش می گفت . اینکه زنش دو ساله به رحمت خدا رفته و دختر و پسرش هم هر دو ازدواج کردن و هر کدوم صاحب یه دختر هستن .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾