مصاحبه با یک عاقد.pdf
حجم:
3.4M
مصاحبه با یک عاقد اصفهانی
#ازدواج_موقت / #نمودار
مشاوره ازدواج موقت
تنوع طلبی ویرانگر
💡✍️
ازدواج موقت هم بایدبا همتای خود باشه و حتما زیر نظر مشاور ازدواج متدین و متخصص باشه.
ی نمونه: فردی که شخصیت کلاستر ب داره یا در تست شخصیت کتل برخی مؤلفه های را داره که تنوع طلبی و خودشیفتگی و عدم ثبات هیجانی را تأیید می کنه به احتمال قوی ازدواج موقت، او را از جاده تأهل خارج می کند. وقتی مزه هوسرانیی اش برود پی دندانش می گوید: ی عمر زندگی با ی زن؟ دیوانه کننده است کی میره این همه راه رو. یا عملا اگر ازدواج هم بکنه دوامی نخواهد داشت یا اهل زن و زندگی نخواهد بود.
💡همسایه ای داشتیم جوان بود مسافر کشی می کرد. به این وادی رسیده بود. بهش گفتم که تنوع طلبی کار دستت میده و عملا شش ماه ازدواجش بیشتر دوام نیاورد
از سویی دیگر، زنان مطلقه زخم عمیق عاطفی طلاق دارند و معمولا افسرده و مضطرب هم هستند زمینه وابستگی شدید دارند این طوری هم خودشان آسیب می بینند بعد از جدایی و هم از در تهدید و آبروریزی برای ادامه وارد می شوند و گاهی پس زلزله ها به زندگی متاهلی کشیده میشه و ویرانگر است. گاهی هم خود پسر وابسته میشه و.....
بی پیر مرو تو در خرابات
هر چند سکندر زمانی
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
💢ازدواج موقت سهل و ممتنع است
ی پزشک متدینی بود وقتی خانم ها را معاینه می کرد به هم می ریخت از سویی مذهبی بود..... ادامه داره: 👇👇
https://eitaa.com/zendegiearam/1577
💡✍️
تن خواه و شلاق شیخ درون
محمدحسین قدیری
در یکی از مشاوره هایم جوانی می گفت: در صف نانوایی سنگکی ناگهان چشم من و دختر جوانی به هم گره خورد. سرم را زیر انداختم ولی شهوت در میدان دلم عربده می کشید و بدمستی می کرد. با تمام قدرت از درون به من فشار می آورد که جام هایش را پر از شراب نگاه به آن دختر کنم. با هر جان کندنی بود چشمم را مهار کردم. وقتی نان خریدیم متوجه شدم دختر یواش یواش در مسیر به سمت من می آید. پیشنهاد #ازدواج_موقت داد. کوری بودم که دست طبیعت چشمانش را به او می خواست برگرداند. با خودم گفتم: بدبخت دیگه چی میخوای مرده خوری هم ازت بر نمیاد. دروازه خالیه و حریفی حاضر نیست . منتظر چی هستی؟ بزن تو گل. با لکنت و شرم از او سؤالاتی پرسیدم؛ دختر یتیم و صد البته آبرومندی بود که بلدیزر پر قدرت نیاز مادی او را به زور به سمت من هل داده بود. در دالان پر پیچ و خم هوای نفس، ذهنم شروع کرد به توجیهات جورواجور تراشیدن. مسیرمان از هم داشت جدا می شد بالفور روزی را معین کردیم که در مکانی همدیگر را ببینیم. از دور که به سمت محل قرار می رفتم دیدم زودتر از من آنجا حاضر است. همان طور که به سمت او خرامان خرامان قدم بر می داشتم. شیخ درونم شروع به موعظه کرد و شلاق ملامت بر تن خیالم می زد. تپش قلبم بالا گرفتم. پیشانی و کف دست و زیر بغلم خیس عرق شده بود. شیخ درون در عالم تجسم، جامی مقابلم قرار داد و گفت: در این جام بنگر تصور کن خواهر و یا مادرت چنین شرایطی داشت چه می کردی؟
راضی بودی هر بار که نیاز مادی داشتند برای امرار معاش تن به رابطه ای هر چند مشروع بدهند؟
پس جوانمردی و مردانگی در کدام گورستان دفن شده است؟
یک آن گر گرفتم. از خودم متنفر شدم. سر جام میخکوب شدم. او به سمتم می آید و قلبم داشت از قفس قفسه سینه بیرون میزد. مانده بودم در کار انجام شده. با نگاهش می گفت که چرا استخاره می کنی؟ نمی توانستم تصمیم بگیرم. با دست پاچگی اشاره کردم که همراهم بیا. شیخ درون دست بردار نبود و حکم تعزیر صادر کرد و انصاف شلاق سرزنش بر گرده روانم میزد. در شلوغی جمعیت او را قال گذاشتم و دور شدم. سالها از این داستان گذشته ولی هنوز هم در دادگاه وجدان شلاق سرزنش می خورم که چرا حداقل برای آن دختر یتیم با پیدا کردن چند خیر شغلی پیدا نکردی و بدون تن خواهی و بدون چشم داشتی پولی به او ندادی. تا او شرایط ازدواجش مهیا شود چند بار باید جسمش را عرضه کند و زخم های عاطفی عمیق بخورد؟
همباشی مشروع
شیخ درون
دادگاه وجدان
✍️