eitaa logo
🌸 زندگی جاریست 🌸
5.4هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
172 ویدیو
41 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لاستیک چرخ دوچرخه ام که باد نداشت،تلمبه را برمی داشتم و بادش می کردم. گاهی باز کج و کوله می شد،خالی می شد. می فهمیدم خاری،میخی،تیغی چیزی فرو رفته و تایر را سوراخ کرده،دل و روده ی لاستیک را می ریختم بیرون،توی تشت آب بالا و پایین اش می کردم تا آن حباب های ریز پیدا شود و سوراخ را پیدا کنم. توی جعبه ابزار بابا همه چیز پیدا می شد، از شیر مرغ تا جان آدم. اول از یک چسب مایع استفاده می کردم، بعد آن یکی که شبیه چسب زخم بود، پروسه ی عجیبی داشت این پنچرگیری، من خوب بلدش بودم. در واقع اول که بلد نبودم، نیاز باعث شد یادش بگیرم، نمی شد هر بار که دوچرخه پنچر می شد منتظر بمانم بابا دوچرخه را پشت ماشین بار بزند و ببرد پنچرگیری کند و به خانه برگرداند، صبرش را نداشتم، همین شد آستین بالا زدم و به هر جان کندنی بود یادش گرفتم. زندگی هم گاهی چرخش پنچر می شود،یکهو توی وجودت چیزی خالی می شود، مثل موبایل که شارژ خالی می کند، یک روزهایی پُر می شوی از غصه، بی انگیزگی، فکر های مزخرف... سخت است همت کردن، آستین بالا زدن و آن سوراخ را پیدا کردن، اما شدنی است، شما که کمتر از یک دختر بچه ده یازده ساله نیستید،هستید؟ 🍃🌸 @zendegijarist2
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بندبندش از هم جدا شده بود؛ باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت:« خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:« اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول... دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم:« توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکت مان چه خطی می‌اندازد روی دلش.» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد. 🍃🌸 @zendegijarist2