همین تلنگر برای انسان شدن همه آدم ها کافیست
امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام
إِنَّ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ مَلَكا يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ يَا أَهْلَ اَلدُّنْيَا لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اِبْنُوا لِلْخَرَابِ وَ اِجْمَعُوا لِلذَّهَاب
بدرستى که خداوند را فرشته اى است که هر روز فریاد مى کند:اى مردم دنیا،بزایید براى مردن،و بسازید براى ویران شدن و جمع کنید براى از بین رفتن
خدایا به حرمت امیرالمومنین سایه حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای را بر سر این مملکت امام زمان مستدام بدار
انقلاب خودت را با دستان خوبان امت رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) حفظ کن
به خدا دل آدم عاقل درد می گیرد
اگر قرار باشد این مدافعان دین خدا نباشند تصور کنید
بی حجاب ها ، سگ بازان ، بی عفت ها و دروغگویان شیاد ، شیفتگان غرب وحشی و معاندان حرامی چه بر سر این مملکت امام زمان خواهند آورد
ولی دلم قرص و محکم است
@zendegimotali
چون....
چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
عالم ثقه شيخ باقر کاظمي مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومني بود که او را شيخ محمد حسن سريره ميناميدند . او در سلک اهل علم و مرد با صداقتي بود . بيمار بود و در نهايت تنگدستي و فقر و احتياج زندگي مي کرد. حتي قوت و غذاي يوميه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف مي رفت تا اين که قُوت و آذوقه اي براي خود تهيه کند امّا آنچه به دست مي آورد او را کفايت نميکرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختري از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاري کرده بود اما فاميل هاي آن زن به سبب فقر و تهيدستي شيخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود .
هنگامي که تهي دستي و بيماري او شدت يافت و از ازدواج با آن زن مايوس شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حصرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحيه اي که نمي داند ببيند و مراد خود از او بگيرد .
شيخ باقر ميگويد : شيخ محمد گفت : من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه ! هنگامي که شب آخر فرا رسيد شب زمستاني و تاريکي بود و باد تندي مي وزيد و کمي هم باران مي باريد و من هم در دکّه هاي درب ورودي مسجد کوفه يعني دکّه شرقي مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمي توانستم به سبب خوني که در اثر سرفه از سينه ام مي آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چيزي نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر مي کردم که اين 39 شب ا پايان گرفت و اين آخرين شب است و من کسي را نديدم و چيزي هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختي عظيم هستم و اين همه سختي و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدي از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود .
در اين اثناء که در انديشه بودم و کسي در مسجد نبود آتشي روشن کردم تا قهوه اي را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم . زيرا عادت به آن داشتم و نميتوانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود . ناگهان شخصي را ديدم که از ناحيه در اول, به سوي من مي آمد .
هنگامي که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بياباني از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد . در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از اين که او اسم مرا مي داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او مي روم .
از او سوال کردم از کدام قبيله هستي ؟ فرمود : از بعضي از آنها . من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب مي داد : نه !! و من هر طايفه اي را ذکر مي کردم او مي فرمود : از آنها نيستم . اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم آري تو از طريطره هستي و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظي است که معني ندارد . او از سخن من تبسّم کرد و فرمود : چيزي بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده اي ؟
من به او گفتم : براي چه سوال مي کني ؟ فرمود : ضرري به تو نمي رسد اگر ما را خبر کني . من از حسن اخلاق و شيريني طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن مي گفت محبت من به او زيادتر مي گشت . براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود : تو بکش من نمي کشم . در فنجان براي او قهوه ريختم و به او دادم او گرفت و کمي از آن نوشيد و باقي را به من داد و فرمود : تو آن را بنوش . من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد مي شد . به او گفتم : اي برادر ! خداوند تو را در اين شب به سوي من فرستاده تا انيس من باشي .
آيا با من نمي آيي که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم ؟ فرمود : با تو مي آيم اما جريان خودت را بگو . به او گفتم . من واقع را براي شما مي گويم . من در نهايت فقر و نيازمندي هستم از آن وقتي که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون مي آيد و معالجه آن را نمي دانم و به دختري از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کرده ام و به سبب تنگدستي ميسر نشده است که او را بگيرم .گروهي از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند : در حوايج خود قصد کن صاحب الزمان(ع) را ! و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهي ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزي نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت هاي زيادي کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من مي باشد .
آن شخص در حالي که ....
...من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود : اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودي مي گيري و اما تهي دستي و فقر تو باقي مي ماند تا از دنيا بروي و من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم . به او گفتم : به کنار قبر مسلم نمي روي ؟ فرمود : برخيز . برخاستم و متوجه جلوي خود بودم . هنگامي که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود : آيا نماز تحيت مسجد نمي خواني ؟ گفتم : چرا مي خوانم . سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفته مشغول قرائت سوره فاتحه شدم .
من مشغول نماز بودم و سوره حمد را مي خواندم . او نيز فاتحه را قرائت مي نمود اما من قرائت احدي را همانند او از زيبايي نشنيده بودم . در آن هنگام با خود گفتم : شايد اين شخص صاحب الزمان(ع) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن ميکرد . هنگامي که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود . ناگهان نور عظيمي او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمي ديدم اما او همچنان نماز مي خواند و من صداي او را مي شنيدم . بدنم به لرزه افتاد و از ترس نميتوانستم نماز را قطع کنم . پس نماز را به صورتي که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه مي کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهي مي نمودم. به او گفتم : شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم در آن هنگام که با آن نور تکلم مي گفتم ديدم آن نور متوجه به حرم مسلم شد که من هم متابعت کردم . آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه مي کردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد .
هنگامي که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سينه ات خوب شد . ديدم سينه ام صحيح و سالم است و ديگر سرفه نمي کنم و يک هفته بيش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسايه را اسان کرد و از جايي که گمان نمي کردم فراهم شد. اما فقر و تهيدستي ام همچنان باقي ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين خبر داده بود .
امام مهدي-نظري منفرد-حکايت 10
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبحان الله🕊️✨🌱
@zendegimotali
همه ذرات و موجودات عالم می فهمند و ادراک دارند
اصلا به تعداد نیست
به زیادی نیست
گاهی یک برادر
فقط یک برادر کار یک لشگر را برای انسان انجام می دهد
@zendegimotali
الله اکبر
سبحان الله
این حکمت ها تن و بدن اهل فهم را می لرزاند
چقدر حقیقت ها وجود دارند که ما از آنها بی خبر و غافلیم
سبحان الله
سبحان الله
🌹امام صادق علیه السلام می فرمایند
آن کسی که به حقیقت قرآن پی نبرد از فتنه نجات پیدا نکند
به خدا قسم هر آنچه مورد نیاز بندگان بوده در قرآن آمده است
🌻پیامبر اکرم که عالم به فدای قامت دلربایشان می فرمایند
قرآن بی نیاز کننده ای است که با وجود آن هیچ فقر و نیازی نباشد و بدون آن هیچ بی نیازی بدست نیاید
🌺امام باقر علیه السلام می فرمایند
هیچ مسئله ای نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند مگر اینکه ریشه ای در کتاب خدا دارد ولی عقول مردم به آن نرسد
🌵امیر المومنین علیه السلام می فرمایند
تاریکی ها جز با قرآن برطرف نشود
🍄و طبق هزاران روایت مختلف قرآن عزیز و تدبر در آن
🐔نسخه درمان همه بیماریهاست
🍁راه هدایت و شفاست
🍃انس مداوم با آن حلال همه مشکلات است
🍂پر برکت ترین نعمت عالم آفرینش است
🌿راه نجات از همه فتنه ها ، توطئه ها و دسیسه هاست
و اقیانوس آرامش ، ثبات و جاودانگی است
و سبحان الله
تصور کنید کسی که ثانیه به ثانیه زندگیاش غرق در قرآن عزیز است
چه اسطوره ای می شود
چه اعجوبه ای در عالم تکوین می شود
@zendegimotali
و.....
اهل قرآن میدانند
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
و اعوذ بالله العلی العظیم
👇👇👇👇☝☝👇👇👇
آنان که از قرآن غافلند به چه دلخوشی زنده اند
و آیا اصلا زنده هستند؟
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ
🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم
🔸سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود زبان انگلیسی میدانست برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🔸بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. دلش سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم
🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
@zendegimotali
این هم هدیه قشنگی تقدیم به همه دوستان
عادت کنید به این نماز
و معجزات و عجایب خدا را تا آخر عمر تجربه نمایید
(برای گناهان گذشته و اینده)
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود:
هركس در شب جمعه ، دو ركعت نماز به جاى آورد و در هر ركعت پنجاه مرتبه سوره اخلاص را خوانده و بعد از
نماز بخواند:
اللهم صل على النبى العربى و آله .
حق تعالى ، گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و چنان باشد
كه گويا دوازده هزارمرتبه قرآن را ختم كرده است و حق تعالى ، او را از گرسنگى و تشنگى روز قيامت نگاه دارد
و تمام حزن او را برطرف سازد و او را از ابليس و لشكريانش نگاهدارى كند
و هيچ گناهى بر او ننويسد و سكرات مرگ را بر او آسان گرداند.
و اگر در آن روز يا در آن شب بمیرد، شهيد مرده باشد
خدا عذاب قبر را از او بردارد و هرچه از خدا سؤال كند،
به او عطا فرمايد
و نماز و روزه او را قبول فرمايد و دعاى او را مستجاب سازد
و ملك موت ، روح او را قبض نكند، تا آن كه رضوان ،ريحان بهشت را به نزد او آورد.
@zendegimotali
☝☝☝☝☝☝☝
دوستان خوبم برای سعادت خود و دیگران
سعی کنیم فقط سخنان قشنگ و مطلوب امام خوبمان حضرت مهدی زهرا( عج) پخش نماییم