زندگی نامه اهل بیت
عاشقانه_مذهبی ❤️ #رمان #حضرت_یار_من☺️ 🔸 #قسمت_نوزدهم #نماز میخوانی،کارت طول کشید و مجبور شدی
عاشقانه_مذهبی ❤️
#رمان #حضرت_یار_من☺️
🔸 #قسمت_بیستم
از ماشین پیاده میشویم،پارک خلوت است،آوا با ذوق بابا،بابا میکند،روی تاب مینشینی آوا هم بغلت.
_علی جون،برای تاب بازی یکم بزرگ نیستی؟!
مثل بچه ها نچی میکنی و روی تاب خودت را هل میدهی!وقتی تو اینطور کودکی میکنی چرا من نکنم؟!روی تاب مینشینم،با شیطنت میگویی:خانم خانما برای تاب بازی یکم بزرگ نیستن؟!
_نچ!
چشمانم را میبیندم،طعم کودکی را مزه مزه میکنم!شروع میکنی به هل دادنم،تند هل میدهی صدایم درمی آید:وای!الان می افتم!
توجه نمیکنی،محکم هل میدهی،میترسم!
_علی جونه نجمه!حالم بد شد!
تاب می ایستد!سریع از روی تاب بلند میشوم،ریز میخندی!
_هروقت کم میاری جون خانممو وسط میکشیا!
تکه چوبی از زمین برمیدارم،می دوی!آوا غش غش میخندد.
_وایسا!
بی توجه به حرفم زبان درازی میکنی!پشت درخت ها میروی!
_بانو بچه بغلمه رحم کن!
_کشتمت سید!دل و رودم الان میریزه بیرون!
پایم پیچ میخورد،با نگرانی به سمتم می آیی!الکی ناله میکنم!
با عصبانیت میگویی:چرا می دویی؟!ببینم پاتو!
کمک میکنی بلند شوم و روی نیمکت بنشینم،کمی شلوارم را بالا میکشی،با دقت نگاه میکنی!
آوا هم ژست تو را تقلید میکنید،با دقت به پایم زل میزند و لب به دندان میگیرد!خنده ام میگیرد با تعجب سرت را بلند میکنی!
_چرا میخندی؟!
به آوا اشاره میکنم،نگاهش میکنی،آوا سری تکان میدهد و دوباره به پایم زل میزند!فکرکنم خانم دکتر تشخیص داده وضعیت خوب نیست!
با خنده میگویی:آخه تو هم آدمی اینطور واسه من ژست گرفتی فسقل؟!یه لقمه چپت کنم؟!
بازویت را بشگون میگرم.
_بانو این چه کاریه؟!
_کی بود اونطور منو هل میداد؟!
_کلک زدی؟پات چیزی نشده؟
با حس پیروزی میگویم:نه!
نفس راحتی میکشی!
_خدا رو شکر!
تو چرا انقدر زرنگی؟!در هر فرصتی دلبری آقا؟!
نگاهی به ناخن هایم می اندازی.
_یا خدا!چنگک!
نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم!
_علی خط خطیت نمیکنم به یه شرط!
با حالت نمایشی آب دهانت را قورت میدهی!
_هرچی بخوای!فقط منو نخور!
خنده ام شدت میگیرد!آوا را بغل میکنم.
_اگه برام بیسکوییت مادر و شیر بخری میبخشمت!
_حالا تو شدی ضبط؟!از رو آوا تقلید میکنی عسل بانو؟!
خودم را لوس میکنم.
_خو چی کار کنم علی؟!ما که بچگی کردیم!نوستالژی با بیسکویت و شیر تکمیل میشه!
با لبخند نگاهم میکنی.
_تو که میدونی یه علی گفتنت برای کشتنم کافیه!به روی چشم!رنگارنگم به نوستالژی مون اضافه کن!
نمیتوانم احساسی که در صورت و صدایت هست توصیف کنم!
به سمت سوپر مارکت میروی و من پشت سرت وان یکاد میخوانم!راست میگفتی باید وان یکاد خواند مبادا عاشق،#عاشق را چشم بزند!
#ادامه_دارد...
نویسنده :miss_dehghan ☺️
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدے_جان
تنها من #عاشــق گرماے نگاه تو نیستم؛
ببیـن! پرنده ها🕊 هم، بہ هرجا ڪہ می روے، #ڪوچ مےڪنند!!!
مولاے من♥️
#سلام
دلم براے #تــو
بہ هر سو پَر می ڪشد...
#اللهمَّ_عجِّل_لولیِّک_الفَرَج🌸🍃
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆