eitaa logo
زندگی نامه اهل بیت
1.4هزار دنبال‌کننده
747 عکس
238 ویدیو
61 فایل
✨بدون حمایت و مکتب رهبرمان سید علی خامنه ای نمی توانیم به ظهور برسیم السلام علیک یا اباصالح المهدی ✨ ارتباط ،انتقاد ،پیشنهاد(تبادل نداریم) نشر حداکثری مطالب @dehghan68
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه اهل بیت
○●❤عاشقانه_مذهبی ❤️●○•• #رمان📜 #حضرت_یار_من☺️ 🔸قسمت_پانزدهم نفس عمیقی میکشم و عرق پیشانی ام را
عاشقانه_مذهبی ❤️ ☺️ 🔸 بی حال چشمانم را باز میکنم،صورت خندانت اولین چیزی ست که میبینم! صدایت می پیچید: _خوبی بانو؟ به نشانه مثبت سرم را تکان میدهم و آرام میگویم:علی! دستم را میگیری و میبوسی! _جانه علی،جونه علی! لبخند کم جانی میزنم _ کو؟ _الان میارنش خانم! قلبم میلرزد از این لفظ مامان!میخواهم تکه ای از وجودم را لمس کنم! _چه شکلیه؟ دستم را میفشاری! _هنوز ندیدمش! با تعجب نگاهت میکنم! _چرا ندیدیش؟! با نگاهم میکنی،از آن نگاه هایی برق داری که فقطمن میفهمم! _همچین لحظه ای بدون تو بانو؟ لبخندم پررنگتر میشود،در این وضعیت هم زرنگی مهربان! دسته گل سرخی کنار تخت میگذاری و میگویی:اینام برای گلم و غنچه مون! کشتی من را با این لقب گذاشتن هایت!میخندم و میگویم:لابد خودتم باغبون؟ میخندی،میگویی:آره!نوکرتون! _ولی میدونی که هیچ گل و غنچه ای بدون باغبون وجود نداره!باغبون نباشه میمیرن! پرستار وارد میشود،ضربان قلبم روی یک ملیون میرود!❤️❣ این موجود کوچک حاصل عشق ماست؟! در چشمانم جمع میشود!پرستار دخترمان را بغلم میدهد،اشکم سرازیر میشود! کمی محکم به خودم فشارش میدهم!ساده نیست نه ماه بار بکشی و ناگهان خالی بشوی! چشمانش را بسته،کمی دست مشت شده اش را بالا می آورد،با گریه دست کوچکش را میبوسم و میگویم:خوش اومدی دخترم! دستت را دور شانه ام حلقه میکنی و میگویی:دیگه نشد!حالا من حسودیم میشه! با ذوق میگویم:علی ببین چه کوچولوئه! با شوق نگاهش میکنی،با احتیاط آوا را از دستم میگیری،نگاهش میکنی،نگاه پدر به دخترش! پدر شدنت مبارک آقا! _آقایی،بابا شدنت مبارک! با احساس نگاهم میکنی،ما نیازی به زبان نداریم،برای انتقال حس و حرف چشمانمان کافیست! _مامان شدن به شما خیلی میاد نازدونه! آرام با دخترمان صحبت میکنی! _مهردونه ی من!بابایی نمیخوای چشماتو وا کنی؟! رو به من میگویی:یه جا خوندم بچه به ضربان قلب مادرش واکنش نشون میده حتی با صدای ضربان قلب مادرش آروم میشه!بیا بچسبونش به قلبت شاید چشماشو باز کرد! _بذار صدای چیزی که مامانشو آروم میکرد بشنوه! با تعجب نگاهم میکنی! _چه صدایی؟! _صدای باباش!امتحان کن! _مامانش که آرام بخش باباشه! آوا را به قفسه ی سینه ات میچسبانی،همانطور چشمانش را بسته،ناامید نگاهش میکنی و میگویی:تاثیر نداشت! ناگهان آوا چشمانش را باز میکند!نگاهتان به هم گره میخورد!هیچوقت این برق نگاه و لبخندت را فراموش نمیکنم،حتی آن جانم زیبایی که به دخترمان گفتی! ... نویسنده:miss_dehghan ☺️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
عاشقانه_مذهبی ❤️ #حضرت_یار_من☺️ 🔸 #قسمت_شانزدهم بی حال چشمانم را باز میکنم،صورت خندانت اولین
عاشقانه_مذهبی ❤️ ☺️ 🔸 با لذت به تو و آوا نگاه میکنم،روی زمین خوابیده ای و دخترمان روی سینه ات! در خواب و بیداری حس کردم آوا گریه میکند،تو سریع تر بیدار شدی و آوا را آرام کردی! پدرودختر خوابتان برده!خم میشوم و بوسه ی عمیقی روی صورتت میکارم! با گفتن بسم الله آوا را در آغوش میگیرم،خمیازه میکشد! دهان کوچکش بین لپ های تپلش جالب است،مخصوصا وقتی خمیازه میکشد! زیر گردنش رابو میکنم!چرا بچه ها انقدر خوشبو هستند؟! زیر گلویش را میبوسم،سرش را خم میکند روی گردنش و تبسمی میکند! با عشق به خودم فشارش میدهم،مثل خودت فوق العاده دوست داشتنیست! درون گهواره میگذارمش!خودش را جمع میکند،میترسم این بچه را بخورم! از تماشا کردنش دل میکنم،نگرانم بدن درد بگیری!روی زمین خشک خوابیده ای وگرنه من که از دخترمان سیر نمیشوم! دستم را بین موهایت میبرم و آرام میگویم:علی جان! چیزی نمیگویی! دوباره صدایت میکنم. _مهربونم!پاشو سر جات بخواب بدنت درد میگیره! لبخندی روی صورتت مینشیند با صدای خواب آلود میگویی:بازم بگو! خنده ام میگیرد،تو از آوا هم بچه تری!این همه من ناز میکنم یک بار هم تو! _خوشگلم،عسیسم،عجقم! خنده ات میگیرد،من از تو بدتر! با خنده میگویی:اه اه! _هلوی من! _مگه چاقم که میگی هلو؟! غش غش میخندم! _علی چهار صبحه وقت گیر آوردی! _اصلا همین جا میخوابم! مگر من دلم می آید؟!تو مردی هستی که میتوان به او تکیه کرد و در عین حال شیطنت پسربچه ها را داری! _میدون تره بار چی شد بانو؟! صدایت را نازک میکنی و ادامه میدهی:گوجه من!خیار چمبلم!بادمجون خوش رنگم! خنده ام شدت میگیرد،تو فوق العاده ای علی جانم! چشمانت را باز میکنی،همراه با لبخند میگویی:دلم میره واسه خنده هات نازبانو جان! لبخند عمیقی میزنم. _از خنده ترکیدم سید!خدا خیرت بده! دستم را میگیری و به سمت خودت میکشی. _داده دیگه بانو!پس شما چی هستی؟! _ کوچولو اذیتت کرد؟ _نه!ماساژش دادم خوابید! _چرا بیدارم نکردی؟ _گرسنه نبود،برای چی سیدو بدخواب میکردم؟ لبخندم عمیق تر میشود!میترسم با این همه محبتت که مدام به لبخند میکند وادارم میکند گونه هایم سوراخ شود! _سید کارم داره از امین آباد میگذره ها! لبخند بانوکشی میزنی! _نازدونه راست میگنا! _چیو علی؟! _ به چشم عاشق خوشگله!تو چرا هرروز خوشگلتر میشی؟! با زل میزنم به چشمانت! _درست،ولی مگه میشه گفت تو عاشقی من معشوق یا من عاشقم و تو معشوق؟! ما مفردترین،جمع دنیاییم! ... نویسنده : miss_dehghan ☺️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
عاشقانه_مذهبی ❤️ #رمان #حضرت_یار_من☺️ 🔸 #قسمت_بیست_و_یکـم آلبوم را ورق میزنم،به عکس نوجوانی ا
عاشقانه_مذهبی ❤️ ☺️ 🔸 به من نگاه میکنی،میگویی:آبمیوه و کیک خوبه؟ نگاهت میکنم،با لبخند! _نه!دیابت میگیریم! متعجب میگویی:دیابت؟! _اوهوم!زندگی مون به اندازه کافی شیرین هست،با تو فقط قهوه میچسبه! با نگاهم میکنی! _الان چطور خودمو کنترل کنم؟!کم کمش باید پرواز کنم! با خستگی برای سفر در خاطرات آمدی!میگویی در طول هفته از کار و خستگی هم بمیرم،جمعه روز خانواده است!رسم کردیم هر جمعه به یکدیگر هدیه بدهیم حتی به اندازه بودن در مکان هایی که خاطره داریم!آمدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاهم،با لبخند به فضا نگاه میکنم،یک روزی دونفری سر این میز نشستیم و حالا سه نفره! آوا مشغول بازی با منگوله های پوتین سفیدش است،سفارش دو فنجان قهوه و بستنی میدهی!میگویی:بستنی برای آوا! حواست به دخترمان هم هست!پدری دیگر! _علی دارم ذوق مرگ میشم،چه زود گذشت! دستت را زیر چانه ات میگذاری،به چشمانم زل میزنی! _از من راضی هستی؟وقتی این چندسالو مرور میکنی پشیمون نمیشی؟! من هم دستم را زیر چانه ام میگذارم،با هم لبخند عمیقی میزنیم،دفعه اولی که به اینجا آمدیم همین ژست را گرفتیم!در لفافه میگویی دلت تعریف میخواهد،خب مردی! _تو خواستگاری گفتی اگه از اخلاقم بگم تعریف از خود میشه،اون لحظه گفتم چه اعتماد به نفسی حالا میگم چه حقیقت کامل و کوتاهی گفتی علی! لبخندت بیشتر میشود. _جدی؟! _خیلی بیشتر از جدی مهربونم! پیشخدمت سفارش ها را می آورد،مشغول بستنی دادن به آوا میشوم،همانطور که دستش را زیر چانه اش زده،دهانش را جلو می آورد و به ما نگاه میکند! الحق که ضبط است!با عشق لپش را نوازش میکنم،لبخند دندان نمایی میزند،دوتا دندان درآورده،دلم میرود برایش!دستت روی دستم مینشیند! _قرار نشد شیرین بانو آقاشو یادش بره! قاشق را سمت دهانت میگرم،مثل همان روز!همین که میخوری بنیتا جیغ میکشد! با تعجب نگاهش میکنیم،با اخم دستم را میکشد!با لحن بانمکی میگویی:دختره حسود!انگار تو عشق خانمم شریک شده من چیزی میگم! آوا محکم بغلم میکند،با زبان عسلی اش "ماما" ی مظلومانه ای میگوید!دستان تپلش را میبوسم،حتی این دعوای زیبا شیرین است! با لحن بچگانه میگویم:باباعلی خو مثل ماما رو تو حسودم! رو به آوا میگویی:حسود باش!چون همیشه اول مهربانو بعد بچه هامون! قلبم می ایستد،مگر پدر نباید اول دخترش را دوست بدارد؟! و آن لفظ بچه هامون؟!نگران قلبم نیستی بی انصاف؟!من هم بلدم پس بگیر! _علی! نگاهم میکنی. _جانه دلم! _امشب بریم خونه بابا؟!دلم میخواد سه نفری کنار گلای شمعدونی بشینیم! هاج و واج نگاهم میکنی! _نجمه!دیگه نمیتونم!از این مجنون تر میخوای؟! ... نویسنده :miss_dehghan ☺️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
عاشقانه_مذهبی ❤️ #رمان #حضرت_یار_من☺️ 🔸 #قسمت_بیست_و_سوم با خنده در برف دنبال آوا می دوم،جی
عاشقانه_مذهبی ❤️ ☺️ 🔸 😊 روسری سر میکنم و عطر میزنم،مشغول وضو گرفتنی،عبایی که دوستت از مشهد سوغاتی آورده روی دوشت می اندازی،صدای پر مهرت در خانه میپیچد:بانو جان آماده ای؟! لبخند به لب،رو به رویت می ایستم،آماده ام برای مهمانی هر روزه! _بله سید جان! گونه ام را میکشی! _علی،علی!با صدات اسممو تبرک کن! شیطنتم گل میکند! _چشم سید چشم! _عجبا!دلت تنبیه میخواد؟! میخواهی قلقلکم بدهی که سریع میگویم: علی نه! میخندی! _زورگو! _من زورگوام؟! _بله!با مهربونیات،با اخلاقت آدم نمیتونه عاشقت نباشه!زوره دیگه! دیکتاتوری آقا! باید بری سیاست درس بدی! لبخند زیبایی میزنی! _بانو تو رو خدا فکر قلب منم باش! باهم روی قالیچه ای که رو به قبله در اتاق پهن کرده ایم مینشینیم!محل دائمی عبادت! با تعجب میگویی: قرآن کو؟! _روی میزه!علی جان لطفا بیار! بلند میشوی تا قرآن را بیاوری،هر روز تا حد توان قرآن را با معنی میخوانیم،یک صفحه من یک صفحه تو!من قاری تو،تو قاری من! کنارم مینشینی،چشمانت برق میزند!برق خوشحالی! گل های سرخی که برایت کنار قرآن گذاشته بودم در دست داری. _نجمه بانو!قصد کشت آقاتونو کردید؟! لبخند میزنم،تمام ظرافت های زنانه را در صدایم میریزم! _نجمه مگه بی علی میتونه؟! بگذار بگویم چقدر از داشتنت خوشحالم!گاهی لازم است بی دلیل مردت را با حرف هایت بیشتر مرد کنی! بگویی تکیه گاه خوبیست! _آقای من تو تکیه گاه منی،با وجود بالا و پایین ها، عاشق تو و زندگی مونم! به آوا که روی تخت خوابیده نگاه میکنم. _عاشق پشمکمون! _فقط عاشق من باش!پشمکو دوست داشته باش!تفهیم شد؟ اطاعت امر میکنم! _چشم آقا! و چه کسی میداند من اول عاشق توام بعد دخترمان! عشقی بالاتر از عشق مادر به فرزند!دستم را میگیری،قرآن را باز میکنم،سربند یا حسینی را که بین صفحات میگذاریم برمیداری!ظبط موبایل را روشن میکنم تا ثبت کند جمع زمینی و آسمانی را!صدای قرآن خواندنمان را وقتی کنار هم نیستیم گوش میدهیم هم به یاد خدا هم بنده ی خدا! شروع میکنی قاری من!قرآن خواندنت کافر را مسلمان میکند،تکلیف من که مسلمانم چیست؟! _ فَانَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا اِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا نگاهت را از قرآن میگیری و نگاهم میکنی! _بیخود که دوبار نکرده! ... نویسنده :miss_dehghan ☺️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
4_5832710044898035533.attheme
120.9K
‍ ‍ ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ 🔻کمیل کمیل هادی!📞 هادی جان به گوشی برادر؟ هادی جان مدت هاست بی تاب کمیل ت شده ام!هادی جان دیگر کسی از شما و کمیل تان نمی‌گوید! 🔻هادی جان، ها عوض شده!📞 هادی جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با خدا را به سخره گرفتند! .هادی جان،کج راه‌ ها را مسیر تو می‌دانند! هادی جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!📞 🔻اینجا بعضی دختران مراقب شان نیستند!! هادی جان به گوشی؟؟📞 .هادی جان... اینجا بعضی پسران مان بر عکس مرامت عمل میکند،چشمان شان! 🔻هادی جان یادشان رفته راه ت را... هدفت را... چرا رفتنت را... هادی جان دیگر چیزی به شهر نمانده... همه جا را احاطه کرده اند... تقوا یمان رو به اتمام است...📞 🔻.هادی جان، در این حملات نفس کم آورده ایم...📞 سراسر وجودمان را فرا گرفته و ‌دارد نابودمان میکند... هادی جان صدامو داری برادر؟؟ 🔻هادی هادی کمیل!📞 کمیل جان...📞 از طرف من به جوانان بگو: چشم و تبلور خون شان به شما دوخته است... "شهید ابراهیم هادی 🔻کمیل جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچه‌ی :📞 میخواهید خدا عاشق شما شود! قلم می‌زنید برای خدا باشد... گام بر می‌دارید برای خدا باشد... سخن می‌گویید برای خدا باشد.. هر چیز و همه چیز برای رضای خدا باشد...📞 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من ❤️ 💠 #قسمت_اول روبه روی آینه می ایستم و موهایم را بالای سر
🌺بسم رب الشهدا🌺 ❤️ 💠 دفتر را مے بندم و با عجله از اتاق بیرون می روم. حسنا ، حسین را در آغـوش گرفته و تکانش می دهد. دفتر را روی میز ناهار خوری می گذارم و حسین را از حسنا می گیرم. _ ممنون عزیزم ڪه داداشـیو بغل ڪردی! حسنا لبخند با نمکی می زند و میگوید: خواسم کمڪ ڪنم ماما! ... بعد هم پایین دامنم را می ڪشد و ادامه می دهد: این چه نازه! خیلی خوشـــگل شدی ! لبهایم را غنچہ و بافاصلہ برایش بوس می فرستم! حسین بہ پیراهنم چنگ می زند و پاهای ڪوچڪش را در هوا تڪان می دهد... *** حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و بہ اتاق نشیمن بر می گردم. یڪ راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتر را بر می دارم. به قصد رفتن بہ حیاط، شالم را روی سرم میندازم و از خانه بیرون می روم. باد گرم ظهر بہ صــورتم می خورد و عطر گلهای سرخ و سفید باغچہ ی ڪوچڪ حیاط در فضا می پیچد. صندل لژ دارم را بہ پا می کنم و سمت حوض می روم . صفحه ی اول دفتر را باز میکنم و لب حوض می شینم. یڪ بیت شعر ڪه مشخص است با خودڪار بیڪ نوشته شده ! انبوهی از سوال در ذهنم می رقصد. متعجب دوباره دفتر را می بندم و درافڪارم غرق می شوم! _ اگر این برای یحیی اس! چرا بمن نگفت؟ چرا اونجا گذاشتہ!؟....اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونہ! نکنہ....نباید بخونمش! یا شاید... باید حتماً بخونمش!؟ نفس عمیقی می ڪشم و صفحہ ی اول را باز می ڪنم و بانگاه ڪلمہ بہ ڪلمہ را دقیق می خوانم: . فصل اول: . " یامجیب یا مضطر " جهان بے چیزے نیست بہ جز تــڪرارِ یڪ تــڪرار... . گاهے باید براے گل زندگے ات بنویسی! گل من! تجربہ ی ڪوتاه نفس ڪشیدن ڪنار تو گرچہ بہ اجبار بود... اما چقدر من این توفیق اجـبارے را دوست داشتم! یڪ دفتر ۲۰۰ برگ خریدم تا خط بہ خط و ڪلمہ بہ ڪلمہ فقط از بنویسم... اما.... میخواهم تو داستان این عشـــق را بنویسی! بنویس گلم!.... . خط های سفید بعدی برق از سرم پراند. تلخ می خندم! همیشه خواسته هایت هم عجیب بود! دفتر را می بندم و با یڪ بغض خفیف سمت خانہ بر میگـــردم. . ❣❤️ ❣❤️❣ دفتر را بہ سیہه ام مے چسبانم و سمت اتاق حسنا می روم. بغضم را قورت می دهم و آرام صدایش می کنم: حسنا؟...حسنا مامانی؟ قبل از ورود من بہ اتاقش، یکدفعہ مقابلم می پرد و ابروهایش را بالا میدهد.  _ بله ماما محیا؟ _ قربون دختر شیرینم! .... یہ چیز ڪوچولو میخوام! _ چی چی؟ _ یکی از اون خودڪار خوشگل رنگی هات! از اونا که قایمش ڪردی... سرش را بہ نشانه‌ی فڪر ڪردن، می خاراند و جواب می دهد: اونایی ڪه بابا برام خریده؟ دلم خالی می شود!  _ اره گل نازم! _ واسہ چی میخوای؟...توهم میخوای نقاشے بکشی؟ لبخند می زنم  _ نچ! میخوام یچیزایی بنویسم!... _ اون چیزا خیلی زیاده؟ _ چطو؟ _ عاخه ... حرفش را می خورد و سرش را پایین میندازد! مقابلش زانو می زنم و باپشت دست گونه اش را لمس می کنم و می پرسم: چی شده خوشگلم؟ من من می کند و میگوید: عا...عاخه...یوخ تموم نشن..عا... _ نمیشن! اگرم بشن... برات میخرم! _ نه! بہ بابا یحیی بگو اون بخره! پلک هایم را روی هم فشار می دهم و میگویم : باشه ! ذوق زده بالا و پایین می پرد و به اتاقش می رود. من هم جلوی در اتاقش منتظر میمانم تا برگردد. چند دقیقه بعد با یڪ بسته خودڪار رنگی برمی گردد و میگوید: ماما؟ میشه بگی از اون چیزاهم بخره؟ _ ازڪدوما؟ _ اون صورتی که به موهام میزدی..اونا ! _ باشه عزیزم. بسته خودڪار را از دستش میگیرم و پیشانے اش را می بوسم.سمت اتاق خوابم می روم و در را می بندم.حسین آرام درگهواره اش خوابیده. سمتش می روم و با سر انگشت موهای طلایی اش را لمس می ڪنم. روی تختم می شینم و دفتر را مقابلم باز میکنم. یڪ روان نویس بنفش برمیدارم و بســــم الله میگویم. شاید با مرور زندگی ام دق کنم... اما.. مگر میشود ہه خواستہ ات " نہ " گفت؟! بہ خط های دفتر خیره مے شوم و زندگے ام را مثل یڪ فیلم ویدیوئی عقب میزنم... بہ نـام او... بہ یـاد او... براے او.... ... نویسنده : @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🍃هیاهوے بر روے کاغذ. قلم آنقدر بیتابے میکند که جوهرش ، زندگانیـم را سیاه میکند اما ، چه هایے که سبکبالانـه مشق کردند ...⁩⁦❤️⁩ . 💞جشن سالروز تولد شہیـد نوید صفرے💞 . 💠همراه با سخنرانے و مداحے قرائت زیارت عاشوراو پذیرایے و... 🌺منتظرهمراهیےو حضور گرمتون هستیم.🙏 . . @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🍃هیاهوے بر روے کاغذ. قلم آنقدر بیتابے میکند که جوهرش ، زندگانیـم را سیاه میکند اما ، چه هایے که سبکبالانـه مشق کردند ...⁩⁦❤️⁩ . 💞جشن سالروز تولد شہیـد نوید صفرے💞 . 💠همراه با سخنرانے و مداحے قرائت زیارت عاشوراو پذیرایے و... 🌺منتظرهمراهیےو حضور گرمتون هستیم.🙏 . . @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
یعنے یه پوتین... فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین!💔✨ @ebrahimm_hadii
✅ ایستگاه تفکر 📭 ‏ياد بگيريم زندگی خصوصي‌مون رو برای خودمون نگه داريم؛ در غير اينصورت وسيله سرگرمي مردم مي شويم! 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 یوسف بین دو انتخاب بلای دین (فحشا) و بلای دنیا (زندان) قرار گرفت، پس فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ﴾ [یوسف: ۳۳] (گفت: پروردگارا زندان برای من خوش‌تر است از آن‌چه مرا به آن فرا می‌خوانند) چراکه سالم ماندن دین مهم‌تر از سلامت دنیاست. 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 مردم نمی بخشند و فراموش نمی‌کنند ولی خداوند می‌بخشد و می‌پوشاند. بسیار تأثیرگذار و مهم است. 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 سرانجام به حکمت اتفاقات زندگی پی میبرید ، پس فعلا صبر کن تقوا پیشه کن و همیشه و همه جا به خودت یادآوری کن که پشت هرحادثه ای قطعا دلیلی نهفته است ...!! 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ. ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!! ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ خصوصا خانواده تون ! 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 ﴿ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ﴾ - 🌱توبه/۵۹🌱 💫به زودی خدا از فضل خود به ما عطا می فرماید . 🔹 امیدواری و خوش بینی ،تفکری گذرا نیست،✋ بلکه عقیده ای است راسخ .💯 🔹✨🔹✨🔹✨🔹 💢 مرد بودن تو وجود خیلی ها در حال از بین رفتنه.. زن از غیرت داشتن مرد نسبت به خودش، خوشش میاد.. از اینکه حواسش بهش هست و به فرد دیگری توجه نمیکنه.. اما الآن بعضی ها براشون مهم نیست، همسرشون محرم و نامحرم رو رعایت میکنه یا نمیکنه و اختلاط با نامحرم دارد یا خیر .. چون خود مرد هم دوست داره با خانم های دیگر اختلاط کنه.. دیگه به این افراد نمیشه تکیه کرد دیگه تو این زندگی نیست.. ⚠️ مراقب باشید تقوا پیشه کنید. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @ebrahimm_hadii