eitaa logo
زندگی نامه اهل بیت
1.4هزار دنبال‌کننده
747 عکس
238 ویدیو
61 فایل
✨بدون حمایت و مکتب رهبرمان سید علی خامنه ای نمی توانیم به ظهور برسیم السلام علیک یا اباصالح المهدی ✨ ارتباط ،انتقاد ،پیشنهاد(تبادل نداریم) نشر حداکثری مطالب @dehghan68
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌸🍃 شهید مطهری(ره): ما یک سلسله لذتهای معنوی داریم که معنویت ما را بالا می برد. برای کسی که اهل تهجد و باشد، از صادقین و صابرین و مستغفرین بالاسحار باشد، لذت و بهجت دارد. برای همین کسانی که چنین توفیقاتی داشته اند، به لذتهای مادی که ما دل بسته ایم، هیچ اعتنا ندارند. 🍃🌸 🌸🍃 پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم فرمود : اگر بنده اى قصد کند پاسى از شب را براى نماز برخیزد، اما خواب بماند، خدا ثواب نیتی را که کرده، برایش منظور می کند. میزان الحکمه/ج5/ص423 می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند؟ به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری" اللهم عجل لولیک الفرج @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Khademe_shohada19
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 ✨السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✨ 🌺روز چهاردهم چـــله نمازشب🌺 ❣شروع چله:99/3/4 ❣پایان چله :99/04/12 🍀به نیت از : ✨سلامـــتی و تعجیـــل‌در ظهـــور امام زمـــان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨حاجت روایــی شما همراهــان عزیز و بزرگــوار 🌺به نیــابت از : شهیدحسین خرازی شهید مجید قربانخانی التـــماس دعا🙏🏻 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خسته ام رفیق؛ گرفته است هوایِ زمین 😔 دستم را بگیر و مرا هم ببر 🤝 بــا خودت ؛ تا آســمان . . .🌠 ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #مجنون_من_کجایی ❤️ 💠 #قسمت_بیستم چشام داشت از حدقه میزد بیرون.. بارد
🌺بسم رب الشهدا🌺 ❤️ 💠 رفتیم زیرزمین -خب بگو مطهره:چیو -کیو دوست داری؟ مطهره :بخدا .... -قسم دورغ مطهره:جواد -جواد رفیعی ؟ مطهره:اوهوم -خب پس چرا به حاج خانم نمیگه ؟ مطهره:روشو نداره -منو سید میگیم گوشیم زنگ خورد -سلام حلال زاده ای سیدجان سید:إه چی شده؟ کل ماجرا رو براش تعریف کردم سید:باشه تا یه ساعت دیگه بهت خبر میدم -منتظرم عزیزم بعدم بیا کانون دنبال ما سید:چشم خانم بعداز یه ساعت سید زنگ زد که جواد فقط روش نمیشه به حاج خانم بگه الان زنگ میزنم به حاج خانم میگم شب میریم اونجا سید: آفرین خانم گل فعلا یاعلی من و سید با پدر و مادر جواد حرف زدیم مطهره و جواد بهم محرم شدن امروز قراره همگی بریم مشهد من و مجتبی و بچه ها یه کوپه گرفتیم بقیه بچه ها هم یه کوپه رفتیم هتل اتاقمون گرفتیم سید:رقیه بانو لباس ها بچه ها رو بده من تنشون کنم شما خودت آماده شو -ممنونم عزیزم رفتیم حرم ما خانمها تو هتل وضو گرفته بودیم آقایون رفتن وضو بگیرن رو به فرحناز و محدثه و حسنا گفتم تنبلا شما نمیخاید سه نفربشید حسنا:ان شالله تابستان سال بعد که لیسانس گرفتم محدثه :ما بریم قم بعد -فرحناز تو چی فرحناز:من من -وا توچی؟ فرحناز :من ۲۵روزه باردارم -إه به آقامهدوی گفتی؟ فرحناز :خخخخخ نه میخام غافلگیرش کنم -أأأ منو بگو بدو بدو باخودش رفتم فرحناز :نه دیگه شب بعداز نماز بهش میگم -عزیزم فرحناز:رقیه و حسنا فهمیدید اعزام همسرامون برای سال بعد ماه رمضان است -وای یاامام حسین یا امام رضا فرحناز:رقیه آروم باش گفتم سال بعد تو پیشواز میری هیجده ماه از اون سفر مشهد میگذره پسر فرحناز و رضا الان هفت ماهشه حسنا زن داداشم الان ۳-۴ماهه حاملست محدثه یه ماهه بارداره حسین و سید مجتبی دنبال کارای اعزامشون ب سوریه ان دیروز مجتبی با شوق و ذوق میگفت یه هفته دیگه اعزامن جیغ زدم گریه کردم التماس کردم نره منو با دو تا بچه نزدیک به دوساله تنها نذاره اونم فقط منو در آغوش گرفت و گفت به اسارت عمه جان زینب قسمت میدم آرام باش پامو سست نکن رقیه تروبه باب الحوائج حضرت عباس قسمت میدم اجازه بده برم ‌-وای مجتبی وای تو رو خدا قسم نده سخته اخه چطور از تو که همه چیزمی بگذرم _به این فکر کن اگه جای من بودی ناموس شیعه اینطوری تو این وضعیت بودن چیکار میکردی حرفاش داشت ارومم میکرد ولی اشک پهنای صورتم رو سیراب میکردن چشامامو رو هم گذاشتم فشردمشون اشکها از لابه لای مژه های بلندم از هم سبقت میگرفتن برای فرود لبامو تر کردم _برو عزیزم برو آقا سید منو سخت تو اغوشش فشرد همونجا تو اغوشش تنها جایی که بهم ارامش میداد بهترین نقطه جهان جایی که ضربان قلب همدمم گوشم رو نوازش میداد خوابم برد.. مجتبی فردا اعزامه داشتم ساکشو میبستم که تلفن خونه زنگ خورد با یه آه بغضم رو قورت دادم -الو بفرمایید فرحناز پشت خط بود الو سلام رقیه خوبی؟ چرا صدات گرفته -هیچی فرحناز صداش بغض آلود شد گفت رقیه محمدهادی فردا میره سوریه -وای خاک تو سرم آقای مهدوی میره فرحناز:اوهوم مگه کسی دیگه هم داره میره -آره سیدمجتبی و حسین هم میرن فرحناز:حسین آقا داداشت ؟ - آره فرحناز:حسنا بارداره که -حسنا میگه نمیتونه اجازه ندم چون فردا اگه یه کاشی از حرم بی بی حضرت زینب کم بشه منم هم تراز با زنان کوفی میشم فرحناز :راستم میگه رقیه بنظرت مردامون اجازه میدن بریم بدرقه -نمیدونم والا حالا من شب به مجتبی میگم فرحناز :باشه خواهرجان دیگه کار نداری -نه قربونت یاعلی رفتم به بچه ها سر زدم هردو خواب بودن دلم سوخت برای خودم و برای حسنا و فرحناز برای بچه هامون رفتم تو فکر دیشب دیشب خونه حسین بودیم بهش گفتم داداش جان من ۲۱سالمه مادردوتا بچم اما هنوز تو حسرت آغوش پدرم من نمیگم نرو میگم بمون بچه ات دنیا بیاد بعدبرو حسین:رقیه من میدونم میفهمم حرفتو اما وظیفه من الانه خود بی بی حضرت رقیه هم مراقب بچه ام میشه همون جور تو فکر بودم که دستای سید روی دستم قرار گرفت عاشق گرمای این دستا بودم سید:بانو کجا غرقی؟ باصدای بغض آلود گفتم اجازه میدی فردا بیایم بدرقه سید:اشک نریز رقیه خاتون نه عزیزم نمیشه ما میریم تهران سخته حتی زنداداشت و خانم محمدهادی هم نمیان -باشه سید:پاشو پاشو بچه ها و خودت حاضر بشید بریم شهربازی -شهربازی سید:آره شاید آخرین شب مشترکمون باشه دلم گرفتم اما به اشکام اجازه ریختن ندادم بعداز حاضر شدن گفت رقیه بیا یه سلفی چهارنفره بگیریم بعدش روسریم از سرم برداشت منو کشید سمت خودش ... نویسنده :بانو....ش @Sarifi1372 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Khademe_shohada19
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 ✨السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✨ 🌺روز پانزدهم چـــله نمازشب🌺 ❣شروع چله:99/3/4 ❣پایان چله :99/04/12 🍀به نیت از : ✨سلامـــتی و تعجیـــل‌در ظهـــور امام زمـــان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨حاجت روایــی شما همراهــان عزیز و بزرگــوار 🌺به نیــابت از : شهیدحسین فهمیده شهید مرتضی اوینی التـــماس دعا🙏🏻 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #مجنون_من_کجایی ❤️ 💠 #قسمت_بیست_و_یکم رفتیم زیرزمین -خب بگو مطهره:چ
🌺بسم رب الشهدا🌺 ❤️ 💠 بعداز حاضر شدن گفت رقیه بیا یه سلفی چهارنفره بگیریم بعدش روسریم از سرم برداشت منو کشید سمت خودش یه سلفی گرفت اینارو قبل از علمیات پاک میکنم اون شب هم خیلی خوب هم خیلی بد گذشت آه از لحظه وداع با مجتبی فاطمه سادات و سیدعلی آروم نشدند آخرسر سید مجبور شدانقدر با بچه ها بازی کنه تا بخوانن وقت رفتن گفت موقعه رفتن گوشه چادرم گرفت و گفت حلال کن رقیه جان خیلی دوست دارم مراقب خودت و بچه ها باش -برو خدا به همرات بدون منتظرتم در بستم رفتم تو های های گریه میکردم که یکدفعه سیدعلی پسرم دستاش زد به پشتم گفت ماما ماما -جان مامان عزیزمامان مامان شمادوتارو نداشت میمرد که داشتم قربون صدقه سیدعلی میرفتم که گوشیم زنگ خورد -الو فرحناز فرحناز:خواهرجان خوبی؟ -خوب فرحناز چه میشه ؟ مردمون درحال سکته ام فرحناز:صبور باش صحیح سالم برمیگردن بچه ها چطورن؟ -وای فرحناز روضه ای بود سیدعلی و فاطمه سادات فقط گریه میکردن فرحناز:الهی بمیرم براشون رقیه میای بریم هئیت ؟ -آره عزیزم فرحناز ب حسناهم بگم بیاد؟ -آره عزیزم بگو بی تاب بودم و تنها دوای دردم روضه ی حضرت زینب بود تو هئیت گریه کردم آروم شدم انگار خود خانم بی بی زینب بهم صبر عطا کرده یک هفته از رفتن مجتبی میگذشت اما هیچ تماسی نداشت تلگرام و وات ساپش هم آخرین دیدارش برای یه هفته پیش بود وای خدا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ خورد گوشی برداشتم یهو صدای مجتبی تو گوشی پیچید با بغض گفتم چرا یه هفته زنگ نزدی ؟ سید:من بمیرم برات خانمم بخدا نمیشه الانم زنگ زدم بگم حلالم کن فردا عملیاته قلبم برای لحظه ایی ایستاده دیگه نمی تپید پژواک صداها تو سرم بود یعنی چی حلالم کن یعنی ...وای نه تصورشم کمرمو میشکونه صدای مجتبی منو از حصار ترس بیرون کشید سید:رقیه جان صدامو میشنوی من باید برم صدام میزنن اروم طوری که اطرافیانش نشنون گفت :دوستت دارم خداحافظ بدون هیچ جوابی فقط اشک میریختم گوشی از دست سر خورد نشستم رو زمین و زانوهامو تو اغوش گرفتم بی تاب بودم یاد حرفای مجتبی افتادم که میگفت به خدا توکل کن رفتم نماز بخونم عبای مجتبی دیدم گرفتم بغلم عبارو فقط گریه میکردم خدایا کمکمون کن روزها پشت هم میگذشتن و من جرات چک کردن تلگرام نداشتم تا گوشی خونه زنگ خورد بسم الله گفتم و گوشی برداشتم فرحناز بود بدون سلام و علیک گفت رقیه تلگرام دیدی؟ -نه چطور؟ فرحناز:میگن تو سوریه یه منطقه ای به اسم خان طومان عملیات شده تعداد شهدا و اسرا خیلی بالاست -یاحسین فرحناز:من دارم میرم ناحیه ببینم چه خاکی تو سرمون شده توام میای؟ -آره حتما فقط صبرکن بچه ها رو بذارم خونه مامان جون بعد بریمـ فرحناز:باشه به سمت ناحیه رفتیم غلغله بود منو فرحناز رفتیم داخل همکار سید:خواهرا ما به یقین برسیم از اخبار حتما شمارو هم در جریان میذاریم ده روز از رفتن ما به سپاه میگذره اما هنوز از اونا هیچ خبری به ما نرسیده تواین ده روز ما هر نذر و نیازی بلدبودیم کردیم نگرانی من دوچندان بود هم از جانب برادرم هم همسرم خدایا خودت مراقبشون باش گوشی خونه زنگ زد الو بفرمایید سلام خانم حسینی امروز ساعت۴ناحیه باشید بچه ها رو همراه بیارید بله حتما تو غوغا به پا شد استرس داشت امونمو میبرید ساعت ۴بود میزان رسیدیم ناحیه زنداداشم و فرحناز هم بودن بعداز یه ربع چشم انتظاری فرمانده ناحیه با پیراهن سیاه وارد شد فرمانده:بسم الله الرحمن الرحیم وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ خواهرای بزرگوار مصیبت برای ماهم خیلی سنگین هست شهادت همرزمهامون واقعا سخته خبر اسارت همکارمون مارو از پا در میاره از بین همکارا و همرزمای ما ۱۳شهید و ۲اسیر داشتیم خانم حسینی و خانم مهدوی ان شالله صبر زینبی داشته باشید اسارت کار زینبی هست همسراتون اسیر شدن -یاامام حسین اسامی شهدا هم به ترتیب حسین جمالی احمد ابوالفضلی صادق عباسی کامران حیدری احمد شیری امیر کریمی بهمن محمدی جواد اکبری متاسفانه برای تحویل اجساد هم باید چندماهی صبر کنیم خدایا این چه امتحانیه خودم فراموش کردم با فرحناز به سمت حسنا رفتیم زنداداش مظلومم تازه شش ماهه باردار بود الان با این خبر چه باید کنه حسنا پاشد راه بره که غش کرد ... نویسنده :بانو.....ش @Sarifi1372 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆