eitaa logo
زندگی پاک❄️
6.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
146 ویدیو
5 فایل
حتی اگر یک روز مانده تا جهان متلاشی شود من درخت سیبم را خواهم کاشت... تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1426719114C96cbd33ad2
مشاهده در ایتا
دانلود
بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد ،مثلِ :چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر..‌. از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید، حرف بزنید مثل: انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ... آدمی را آدمیت لازم است، عود را گر بو نباشد ، هیزم است... @zendegipaakk 🌺
پیری به نظرم چیزی نیست جز بی‌آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زودرس می‌شود، برای این است که فردایی نمی‌بیند! @zendegipaakk 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ادب با همه سرکن که دل شاه و گدا، در ترازوی مکافات، برابر باشد! آرام و ماهتابی @zendegipaakk 🥱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرامش” سهم کسانی است، که “بی منت”می بخشند… “بی کینه”می‌خندند… ودر نهایت با “سخاوت” محبتشان را به دیگران میبخشند . صبحتون بخیر @zendegipaakk 🌺
اگر کاسه‌ی خود را بیش از اندازه پر کنید؛ لبریز می‌شود. چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید؛ کند می‌شود. در پیِ پول و راحتی باشید، دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد. دنبال تایید دیگران باشید؛ برده آنها خواهید بود. کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید. این تنها راه آرامش یافتن است ... لائوتسه⚘ @zendegipaakk 🌺
از بهلول پرسیدند در قبرستان چه می کني؟ گفت: با جمعی نشسته ام که آزار نمي رسانند، حسادت نمی کنند، تهمت نمی زنند، خیانت نمی کنند، قضاوت نمی کنند، بالاتر از همه ، اگر از پیششان بروم، پشت سرم بدگویي نمي كنند... @zendegipaakk 🌺
❗ناامیدان این داستان راازدست ندهید بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود می گوید: با جوانی بسیار متدیّن ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کُما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ، ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه ی ِسخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتّحفّظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی، تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مَسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حَیّ یا قیّوم، یا جبّار، یا عَظیم، یا رَحمان یا رَحیم... این ، پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت، آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایّوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش ، نجات دادی؛ پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو ، او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد، خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو مَحرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق، پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند ، شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مُرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کُما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه ، خواستم توقّف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کُما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. 🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است❗ @zendegipaakk 🌺