#داستان_من #قسمت_دوم
تا اینکه با یه استادی آشنا شدم
استاد سالاری عزیز❤️
ایشون میومدن سر کلاس
درسشون رو می دادن، اما لابلاش یک حرفای عجیبی هم میگفتند و می رفتن و ما رو تو کف می گذاشتن😁
✅ اعتماد بالا و اطمینان خاصی توی حرفاشون بود.
بعد چند جلسه گفتمش استاد این حرفایی که میزنید خیلی جالبه😁
گفت بله ایناحاصل تحقیقم هست در قالب یک دوره ی اموزشی آرامش😊
گفتم خوب به منم یاد می دید⁉️
گفت بله با کمال میل
(من در این لحظه اینجا😍)
اما هزینه در باید بدید تا بگم!!!!!
(و من در این لحظه☹️😐)
اعتراف میکنم تا اسم پول آمد خورد
تو ذوقم😅
ولی احساس میکردم باید
این دوره رو شرکت کنم.
پولی نداشتم... 😔
اما یه حس قوی ای منو میکشید به سمت یادگیری این بحث و دوره.
⭕️ یه اشتیاق عجیبی وجودمو و
گرفته بود، مثه کسی که
تو بیابان تاریک یک نوری✨ میبینه و با امید به نجات به سمتش حرکت میکنه.
نمی دونستم مباحث چی هستند اما میگفتم باید برم
اخه حال استاد رو می دیدم کیف میکردم👑 تابحال کسی رو اینطوری ندیده بودم
🌻تـصمیـم رو گرفتــم روی همـه ی دارایـیام شــرط بستـم و دوره رو شـرکت کردم
دوره ی آرامش و حال خوب❣
مثه مریضی بودم که داروشو پیدا کرده،
برا تمام تلاشم رو میکردم برای یادگیری و عمل به تمریناتش.
بعد یه مدتی احوالم....
@zendegipoya