🔸ساعت سه بعد از نیمهشب برای بار چندم فضای خانه معطر شد. حالا دیگر مطمئن شدم خودش است. من و زینب نفس کشیدیم و توی بغل هم اشک ریختیم. عطرش تمامی نداشت. نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. فردایش با سروصدای ابراهیم بیدار شدم مامان... سر جایم نشستم. پرسیدم چه خبره؟ چی شده؟ خواب بابا رو دیدم. این را گفت و با هیجان ادامه داد: بابا گفت وقت سحر پیش شماها بودم مامانت رو بوسیدم تو رو بوسیدم، زینب رو بوسیدم و بعدش رفتم. گاهی که در زندگیمان مشکلی پیش میآمد در خواب به ابراهیم کبوتری هدیه میداد. این یعنی آن مشکل خیلی زود حل میشود و نباید نگران باشیم.
📗برداشتی از کتاب عطر پیراهن تو، خاطرات سیده دعاء زلزلی، همسر #شهید_مدافع_حرم_سیدعلی_زنجانی
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج 🏴
@zendegishahid